صداوسیما، به عنوان یکی از مهمترین نهادهای رسانهای کشور، سالها نقش بیبدیلی در فرهنگسازی، سرگرمی و انعکاس ارزشهای جامعه ایرانی ایفا کرده است.
در دهههای گذشته، این سازمان با تولید سریالهایی ماندگار و پرمخاطب، نه تنها جایگاه ویژهای در میان خانوادههای ایرانی داشت، بلکه بهعنوان یکی از اصلیترین منابع تولید محتوای نمایشی در منطقه شناخته میشد.
سریالهایی چون «هزاردستان»، «امام علی (ع)»، «مختارنامه»، «در پناه تو»،«شب دهم»،«پس از باران»و... نه تنها از منظر کیفیت فنی و هنری قابل توجه بودند، بلکه با بهرهگیری از بازیگران توانمند و شناخته شده، داستانهایی عمیق و تأثیرگذار را به تصویر میکشیدند که هنوز هم در حافظه جمعی ایرانیان جای دارد. این آثار، با ترکیب هنرمندانه روایت، کارگردانی حرفهای و حضور ستارگان محبوب، مخاطبان را شبها پای تلویزیون مینشاند و به بخشی از فرهنگ عمومی تبدیل شده بود.
اما در سالهای اخیر، عملکرد صداوسیما در حوزه سریالسازی با انتقادات گستردهای مواجه شده است. کاهش کیفیت آثار، نبود تنوع در داستانپردازی و تصمیمگیریهای بحثبرانگیز در انتخاب عوامل تولید، از جمله مسائلی است که جایگاه این سازمان را در نزد مخاطبان تضعیف کرده است. در این میان، خبر پخش سریال جدید «دستچین» از شبکه دو سیما، که کارگردان و تهیه کننده آن پیش از این به عنوان واینری اینستاگرامی شناخته میشد و بازیگرانش عمدتاً چهرههای ناشناختهای هستند، بهانهای است برای بررسی عمیقتر این افول و نقد سیاستهای اخیر صداوسیما، به ویژه در اجرای نادرست سند تحول و رویکرد سلبریتیزدایی از آنتن.
در دهههای ۷۰ و ۸۰ شمسی، صداوسیما دورانی طلایی را در سریالسازی تجربه کرد. سریالهایی چون «کیف انگلیسی»، «شب دهم» و «میوه ممنوعه» نه تنها از نظر روایت و مضمون، بلکه از منظر انتخاب بازیگران حرفهای و کارگردانان برجسته، استانداردهایی را در تولید محتوای نمایشی تعریف کردند. این آثار با تکیه بر فیلمنامههای قوی، کارگردانی خلاقانه و حضور بازیگرانی چون جمشید مشایخی، علی نصیریان، کتایون ریاحی و پرویز پرستویی، توانستند طیف گستردهای از مخاطبان را جذب کنند. این سریالها نه تنها سرگرم کننده بودند، بلکه با پرداختن به مسائل تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، به عنوان ابزاری برای آموزش و آگاهیبخشی نیز عمل میکردند.
در آن دوران، انتظار برای پخش سریالهای جدید، به ویژه در ایام خاص مانند ماه رمضان،محرم یا نوروز، به بخشی از فرهنگ عمومی تبدیل شده بود. خانوادهها با اشتیاق منتظر تماشای آثار جدید بودند و شخصیتهای سریالها به قهرمانان یا ضد قهرمانان زندگی روزمره مردم تبدیل میشدند.
با این حال، از اوایل دهه ۹۰، نشانههای افول در سریالسازی صداوسیما آشکار شد. کاهش بودجههای تولید، مدیریت ناکارآمد و دخالتهای غیرحرفهای در فرآیند تولید محتوا، به تدریج کیفیت آثار را تحت تأثیر قرار داد. سریالهایی که زمانی به عنوان مرجع فرهنگی و هنری شناخته میشد، جای خود را به آثاری با داستانهای تکراری، کارگردانی ضعیف و بازیگری غیرحرفهای داد. این روند با شدت گرفتن رقابت با شبکه خانگی و شبکههای اجتماعی، که دسترسی به محتوای متنوع و باکیفیت جهانی را برای مخاطبان فراهم کرده است، بیش از پیش به چشم آمد. در حالی که مخاطبان ایرانی اکنون به سریالهای روز دنیا با استانداردهای بالای تولید دسترسی دارند، صداوسیما نتوانسته است خود را با این تغییرات همگام کند. نتیجه این ناکامی، کاهش چشمگیر مخاطبان و از دست رفتن جایگاه صداوسیما به عنوان مرجع اصلی سرگرمی و فرهنگسازی بوده است.
یکی از مهمترین انتقادات به عملکرد اخیر صداوسیما، اجرای نادرست سند تحول این سازمان است. سند تحول صداوسیما، که در سالهای اخیر با هدف بازسازی ساختارها و بهبود کیفیت محتوا تدوین شد، بر اهدافی چون تقویت هویت ملی، ارتقای کیفیت تولیدات و جذب مخاطب تأکید دارد. با این حال، اجرای این سند در حوزه سریالسازی با چالشهای جدی مواجه بوده است. به جای تمرکز بر تقویت زیرساختهای تولید و جذب استعدادهای حرفهای، صداوسیما در برخی موارد به انتخابهای غیرمتعارف روی آورده است. نمونه بارز این رویکرد، تولید سریال «دستچین» است که کارگردان و تهیه کننده آن، سید مصطفی آزاد، پیش از این به عنوان واینری اینستاگرامی شناخته میشد و تجربه حرفهای قابل توجهی در حوزه سریالسازی نداشته است. این انتخاب، هرچند ممکن است به عنوان تلاشی برای نوآوری و جذب مخاطبان جوان تلقی شود، اما در عمل پرسشهای
جدی را درباره معیارهای حرفهای صداوسیما در انتخاب عوامل تولید مطرح میکند.
علاوه بر این، رویکرد سلبریتیزدایی از آنتن، که ظاهراً با هدف کاهش وابستگی به چهرههای معروف و ترویج استعدادهای جدید دنبال میشود، در اجرا با مشکلات متعددی مواجه شده است. در حالی که استفاده از بازیگران ناشناخته میتواند فرصتی برای کشف استعدادهای جدید باشد، اما این رویکرد زمانی موفق است که با آموزش، هدایت حرفهای و انتخاب دقیق همراه شود. بازی در کنار بزرگان کلاس درس است.
در سریال «دستچین»، حضور بازیگرانی که عمدتاً تجربه حرفهای محدودی دارند، در کنار کارگردانی که سابقه او بیشتر به تولید محتوای کوتاه در فضای مجازی محدود است، نگرانیهایی را درباره کیفیت نهایی اثر ایجاد کرده است. این در حالی است که صداوسیما میتوانست با ترکیب استعدادهای جدید و عوامل حرفهای، تعادلی بین نوآوری و کیفیت برقرار کند. در عوض، به نظر میرسد این انتخابها بیشتر از سر ناچاری یا شتابزدگی و یا سفارش انجام شده است تا برنامهریزی دقیق و کارآمد.
یکی دیگر از نقاط ضعف صداوسیما در سالهای اخیر، توجه ناکافی به فیلمنامهنویسی است. فیلمنامه، به عنوان ستون فقرات هر اثر نمایشی، نقشی کلیدی در موفقیت یا شکست یک سریال دارد. در گذشته، نویسندگان برجستهای چون علی حاتمی، حسن فتحی و کیومرث پوراحمد با خلق داستانهایی عمیق و چندلایه، به آثار صداوسیما هویت میبخشیدند. اما امروز، بسیاری از سریالهای تولیدی از فقدان فیلمنامههای قوی رنج میبرند. داستانهای تکراری، شخصیتپردازی ضعیف و دیالوگهای غیرواقعی، از جمله انتقادات رایج به سریالهای اخیر است. حتی در مورد سریال «دستچین»، که به گفته منابع، داستانی طنز و خانوادگی با محوریت یک جوان سبزواری و اتفاقات غیرمنتظره در آستانه ازدواجش دارد، اطلاعات موجود نشان دهنده عمق یا پیچیدگی خاصی در روایت نیست. این در حالی است که صداوسیما میتوانست با سرمایهگذاری روی نویسندگان حرفهای و خلاق، آثاری تولید کند که هم از نظر محتوایی غنی باشد و هم مخاطب را سرگرم کند.
علاوه بر مسائل کیفی، ناکارآمدی در مدیریت منابع مالی و انسانی نیز به افول سریالسازی در صداوسیما دامن زده است. در حالی که بودجههای کلان صرف تولید برنامهها و سریالهایی با بازده پایین میشود و استعدادهای حرفهای به حاشیه رانده شدهاند.
بسیاری از کارگردانان، نویسندگان و بازیگران برجسته که زمانی با صداوسیما همکاری میکردند، اکنون به شبکه خانگی یا پروژههای سینمایی روی آوردهاند. این مهاجرت استعدادها، نتیجه سیاستهای نادرست در ایجاد فضای مناسب برای همکاری حرفهای است. در چنین شرایطی، انتخاب افرادی با تجربه محدود، مانند واینرهای اینستاگرامی، برای پروژههای بزرگ تلویزیونی، نه تنها به بهبود وضعیت کمک نمیکند، بلکه میتواند به کاهش بیشتر اعتبار صداوسیما منجر شود.
رویکرد سلبریتیزدایی نیز، اگر چه در ظاهر هدفی مثبت را دنبال میکند، اما در عمل به درستی اجرا نشده است. حضور بازیگران شناخته شده در سریالهای گذشته، نه تنها به دلیل شهرت آنها، بلکه به دلیل تواناییهایشان در ایفای نقشهای پیچیده بود. حذف کامل این بازیگران، بدون جایگزینی مناسب، به کاهش جذابیت آثار منجر شده است. مخاطبان ایرانی، که سالها با چهرههای محبوب خود ارتباط عاطفی برقرار کرده بودند، اکنون با سریالهایی مواجهاند که نه تنها از نظر داستانی ضعیف است، بلکه فاقد بازیگرانی است که بتوانند با آنها همذاتپنداری کنند. این موضوع، در کنار رقابت فزاینده با شبکه خانگی، باعث شده است که مخاطبان به تدریج از صداوسیما فاصله بگیرند.
برای بازگشت به دوران طلایی سریالسازی، صداوسیما نیاز به بازنگری اساسی در سیاستهای خود دارد. نخست، باید بر تقویت زیرساختهای تولید، از جمله آموزش فیلمنامهنویسان و کارگردانان جوان، تمرکز کند. دوم، استفاده از ترکیب استعدادهای جدید و حرفهای میتواند به خلق آثاری با کیفیت منجر شود. سوم، اجرای دقیق و هدفمند سند تحول، با تأکید بر کیفیت و جذب مخاطب، ضروری است. در نهایت، صداوسیما باید بپذیرد که در عصر رقابت با رسانههای دیجیتال، تنها با تولید محتوای حرفهای، خلاقانه و جذاب میتواند جایگاه خود را بازپس گیرد.
سریال «دستچین» شاید نمونهای از تلاش صداوسیما برای نوآوری باشد، اما این تلاش بدون پشتوانه حرفهای و برنامهریزی دقیق، ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد. صداوسیما، بهعنوان رسانه ملی، وظیفهای فراتر از تولید محتوای صرف دارد؛ این سازمان باید بتواند با تولید آثاری فاخر و تأثیرگذار، نه تنها مخاطبان داخلی را جذب کند، بلکه در سطح منطقهای و جهانی نیز حرفی برای گفتن داشته باشد. تا زمانی که این سازمان به جای تمرکز بر کیفیت و حرفهایگری، به انتخابهای شتابزده و غیرمتعارف روی آورد، بازگشت به دوران طلایی سریالسازی دور از دسترس خواهد بود.
علی کلانتری