يکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۴
کد مطلب : 134850

63 درصد تورم خوراکی؛ 11میلیون نفر دیگر زیر خط فقر

افزایش افسارگسیخته قیمت‌ها در ایران، دیگر یک پدیده اقتصادی نیست؛ یک واقعیت اجتماعی، روانی و حتی اخلاقی است که در لایه‌لایه زندگی مردم رسوخ کرده و احساس ثبات و امید را از میان برده است. وقتی نان، که نماد ساده‌ترین نیاز انسانی است، در یک سال، ۹۸ درصد گران می‌شود، این فقط یک رقم نیست؛ نشانه فروریختن تعادلی است که جامعه با کمترین امید و بیشترین تحمل آن را نگاه می‌داشت.
 نان و غلات، که باید پایه‌گذار امنیت غذایی باشد، اکنون به مرز «کالای لوکس» رسیده‌ است. میوه و سبزیجات که روزی رنگ و طراوت سفره مردم بودند، حالا به تدریج از سفره‌ها رخت برمی‌بندد و جای خود را به وعده‌های خالی و اضطراب‌های مداوم می‌دهد.
وقتی تورم خوراکی‌ها در یک سال بیش از ۶۳ درصد رشد می‌کند، معنایش فقط کاهش قدرت خرید نیست؛ این یعنی میلیون‌ها خانواده از حداقل معیار تغذیه سالم فاصله گرفته‌اند. آن‌گاه که دولت از مهار تورم سخن می‌گوید اما سفره مردم کوچک‌تر و چهره‌هایشان نگران‌تر می‌شود، این تناقض نه در آمار بلکه در زندگی روزمره فریاد می‌کشد.
 تورم ۵ درصدی در یک ماه، برای کشوری که مردمش با حقوق ثابت و درآمد ناچیز سر می‌کنند، به معنای فرو رفتن عمیق‌تر در باتلاق فقر است. همان‌طور که اقتصاددانان هشدار داده‌اند، با هر 10 درصد افزایش تورم در خوراکی‌ها، دو درصد نرخ فقر افزایش می‌یابد و حالا با بیش از شصت درصد رشد قیمت در این گروه حیاتی، به معنای دقیق کلمه، بیش از یازده میلیون ایرانی دیگر فقیر شده‌اند. این عدد فقط یک شاخص نیست، یک هشدار انسانی است.
در چنین شرایطی، سیاست‌گذاران همچنان به زبان کلیشه‌ای وعده‌ها و شعارها سخن می‌گویند. گویی از واقعیت فاصله گرفته‌اند یا عامدانه نمی‌خواهند چهره تلخ تورم را ببینند. مردمی که برای خرید یک کیلو گوشت باید نیمی از حقوق ماهانه‌شان را هزینه کنند، چگونه می‌توانند به وعده ثبات اقتصادی اعتماد کنند؟ وقتی لبنیات و تخم‌ مرغ، که تا چندی پیش نماد سادگی و سلامت بود، ۶۵ درصد گران‌تر می‌شود، یعنی حتی حداقل‌های معیشتی نیز از دسترس خانواده‌های طبقه متوسط خارج شده است. این طبقه، که همیشه ستون تعادل اجتماعی بوده، اکنون در حال فروپاشی است و در جامعه‌ای که طبقه متوسط ضعیف شود، نه تولید پایدار می‌ماند و نه امید جمعی.
از سوی دیگر، هزینه آموزش، بهداشت و مسکن که باید پایه‌های رفاه عمومی باشد، افزایش یافته‌ است بی‌آنکه کیفیتی درخور افزوده شود. وقتی اجاره مسکن ۴۳ درصد رشد می‌کند و آموزش ۴۷ درصد، نتیجه آن نسلی است که نه خانه دارد، نه امیدی به تحصیل بهتر، نه آینده‌ای روشن برای فرزندانش. این ارقام، فقط شاخص‌های اقتصادی نیست، بلکه نمایه‌های نابرابری‌ است. آنها نشان می‌دهد جامعه به دو پاره تقسیم شده؛اقلیتی که می‌خرند و اکثریتی که فقط نگاه می‌کنند.
در این میان، مسئولان با مقایسه‌های سطحی و سخنان آرامش‌بخش تلاش می‌کنند التهاب را پنهان کنند، اما واقعیت، لجوج‌تر از آن است که با جمله‌ای تبلیغاتی پنهان شود. تورم در ایران، دیگر نه ناشی از یک شوک موقت یا تحریم خارجی، بلکه حاصل ساختار معیوب تصمیم‌گیری و فقدان شفافیت است. اقتصادی که به جای تولید، بر توزیع رانت و کنترل صوری قیمت‌ها تکیه دارد، محکوم به فرسودگی است و مردم، که هر روز باید با گرانی نان و میوه و اجاره خانه دست‌وپنجه نرم کنند، دیگر نه نیرویی برای اعتراض دارند و نه امیدی برای اصلاح.
تورم ۵ درصدی یک ماهه در ایران، بیش از دو برابر تورم یک‌ساله کشوری مانند آمریکاست که برخی مقامات آن را در حال افول می‌خوانند. این مقایسه، بی‌رحمانه اما گویاست. وقتی یک اقتصاد بزرگ جهانی در طول یک سال با تورمی کمتر از پنج درصد دست‌وپنجه نرم می‌کند و ما در یک ماه چنین فشاری را تحمل می‌کنیم، دیگر سخن گفتن از «پیشرفت»، «ثبات» یا «بهبود وضعیت» نوعی بی‌انصافی در حق واقعیت است.
جامعه‌ای که هر روز فقیرتر می‌شود، نه فقط سفره‌اش کوچک می‌شود، که روحش هم تحلیل می‌رود. بی‌اعتمادی، افسردگی و بی‌انگیزگی، دستاورد تلخ اقتصادی است که در آن عدالت قربانی بی‌برنامگی و سیاست‌های لحظه‌ای شده است. مردم ایران بیش از هر زمان دیگر محتاج صداقت‌اند، نه شعار. نیازمند تصمیم‌های واقعی‌اند، نه نمایش‌های رسانه‌ای. آنچه امروز از دست می‌رود فقط قدرت خرید نیست، بلکه ایمان جمعی به امکان زندگی بهتر است و هیچ سرمایه‌ای در جهان ارزشمندتر از همین امید از دست‌ رفته نیست.
 
فرهاد خادمی
https://siasatrooz.ir/vdciw5azut1apv2.cbct.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی