سه شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۴
کد مطلب : 134873

زنگ خطر افزایش خودکشی در میان کودکان

در خبرها آمده بود که «سید محمد بطحائی، رئیس سازمان امور اجتماعی کشور گفته؛ متأسفانه آمار خودکشی به‌ویژه در گروه‌های سنی پایین‌تر از ۱۲ سال که پیش از این بسیار نادر بود، اکنون شاهد افزایش موارد اقدام و حتی مرگ ناشی از خودکشی هستیم.»
در این فرصت برآنم که به این پدیده عجیب ولی دهشتناک بپردازم و این مهم را کالبد شکافی نماییم.
افزایش موارد خودکشی در میان کودکان و نوجوانان، نه فقط یک هشدار آماری بلکه زنگ خطری برای کل ساختار اجتماعی و فرهنگی کشور است. وقتی رئیس سازمان امور اجتماعی کشور از رشد خودکشی در گروه سنی زیر دوازده سال سخن می‌گوید، باید بدانیم که مسئله از سطح «حادثه‌های فردی» فراتر رفته و به یک بحران اجتماعی تمام‌ عیار تبدیل شده است. جامعه‌ای که در آن کودکان، پیش از آنکه فرصت تجربه کودکی، رویاپردازی و امید به آینده را داشته باشند، به مرگ می‌اندیشند، دچار فرسایش عمیق در بافت عاطفی، تربیتی و اقتصادی خود شده است.
در این میان، نباید از فشارهای روانی ناشی از شرایط نابسامان معیشتی، ناامنی اقتصادی خانواده‌ها، اضطراب‌های آموزشی و گسترش احساس بی‌پناهی در میان کودکان غافل شد. در بسیاری از خانواده‌ها، کودک در محیطی بزرگ می‌شود که والدینش زیر بار گرانی و استرس خرد می‌شوند، معلمانش انگیزه ندارند و رسانه‌ها به جای امید، اضطراب تزریق می‌کنند. این کودکان، آینده را نه در رؤیاهای رنگی بلکه در بن‌بست‌های خاکستری می‌بینند. آن‌گاه کوچک‌ترین شکست در تحصیل، در روابط خانوادگی یا در جمع همسالان، می‌تواند به جرقه‌ای برای تصمیمی تراژیک بدل شود.
نظام آموزشی ما نیز در این میان سهم جدی دارد. مدارس در ایران غالباً به جای پرورش مهارت‌های زندگی، تنها به انباشت محفوظات در ذهن دانش‌آموزان بسنده می‌کند. کودک ایرانی می‌آموزد نمره‌ بگیرد، نه اینکه احساساتش را بشناسد یا با بحران‌ها مواجه شود. در چنین فضایی، نظام آموزش و پرورش که باید پناهگاه عاطفی نسل نو باشد، به عاملی برای افزایش اضطراب تبدیل می‌شود.
از سوی دیگر، سیاست‌گذاران اجتماعی در ایران هنوز با بحران‌های روانی به‌ ویژه در سنین پایین، با نگاهی انکارآمیز برخورد می‌کنند. تابوی گفتگو درباره افسردگی و خودکشی، مانع از شناسایی و مداخله به‌موقع می‌شود. مدارس مشاوران کارآزموده ندارند، مراکز روان‌شناسی برای کودکان کم‌هزینه و در دسترس نیست و خانواده‌ها نیز به دلیل شرم یا بی‌اعتمادی، از مراجعه به روان‌ درمانگران خودداری می‌کنند. در چنین شرایطی، کودکِ رنج‌ دیده در سکوت و بی‌پناهی فرو می‌رود تا جایی که تصمیم به پایان دادن زندگی را تنها راه رهایی می‌بیند. اکنون زمان آن رسیده که موضوع سلامت روان، از حاشیه سیاست‌گذاری اجتماعی به متن آن بازگردد. مقابله با پدیده خودکشی در سنین پایین تنها با موعظه اخلاقی یا برخوردهای رسانه‌ای ممکن نیست. باید ساختارهای حمایتی از کودک در خانواده، مدرسه و اجتماع بازتعریف شود. مشاوره‌های روانی در مدارس باید به ضرورتی هم‌سطح با آموزش ریاضی و علوم تبدیل گردد. خانواده‌ها باید آموزش ببینند که نشانه‌های هشدار را جدی بگیرند و رسانه‌ها نیز باید به جای بازنمایی بحران، به ترویج امید، تاب‌آوری و مهارت‌های زندگی بپردازند.
در کشوری که کودک به جای رؤیا، مرگ را انتخاب می‌کند، هیچ شاخص توسعه‌ای معنا نخواهد داشت.
بی‌تردید، وقتی پدیده‌ای مانند خودکشی از مرز نوجوانی عبور می‌کند و به گروه سنی کودکان زیر دوازده سال می‌رسد، باید تمام زنگ‌های خطر را به صدا درآورد. این اتفاق نه یک مسئله آماری محدود، بلکه نشانه‌ای از شکاف عمیق در بنیان‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور است. در جامعه‌ای که امید کم‌رنگ می‌شود و کودکی پیش از آن‌که فرصت بازی و خیال‌پردازی داشته باشد، از زندگی دل‌زده می‌شود، باید پذیرفت که ساختار تربیتی و حمایتی جامعه دچار بحران مزمن است.
نقش رسانه‌ها و فضای مجازی نیز در این بحران غیرقابل انکار است. جهان مجازی امروز پر از تصاویرِ غیرواقعی از زندگی است؛ دنیایی که در آن «شاد بودن» و «موفق بودن» به نمایش‌های ظاهری تقلیل یافته است. کودکی که در شبکه‌های اجتماعی زندگی مرفه هم‌سالانش را می‌بیند، بی‌آنکه درکی از پشت صحنه داشته باشد، به احساس ناکامی و محرومیت گرفتار می‌شود. از سوی دیگر، محتوای خشونت‌آمیز، بازی‌های آسیب‌زا و الگوسازی‌های ناسالم، ذهن کودک را از معنا تهی می‌کند. نبود سواد رسانه‌ای در خانواده و مدرسه، باعث می‌شود کودکان در برابر این سیل محتوا بی‌دفاع بمانند.
باید پذیرفت که پدیده خودکشی در سنین پایین، بیش از آن‌که ناشی از تصمیمی لحظه‌ای باشد، محصول انباشتی از رنج‌های کوچک و بی‌توجهی‌های بزرگ است. ریشه این بحران را باید در سیاست‌های ناکارآمد، در غفلت از سلامت روان عمومی، در ضعف نظام آموزش و در انکار دردهای اجتماعی جست‌وجو کرد. در جامعه ما هنوز «روان‌درمانی» به عنوان یک نیاز عمومی پذیرفته نشده و بیشتر به‌عنوان یک «تابو» یا «نشانه ضعف» تلقی می‌شود. نتیجه آنکه خانواده‌ها از مراجعه به مشاور پرهیز می‌کنند و مدارس، بودجه یا برنامه‌ای برای حمایت روانی از دانش‌آموزان ندارند.
در نهایت، باید گفت که افزایش آمار خودکشی در میان کودکان، صرفاً بحران یک نسل نیست، بلکه نشانه فروپاشی تدریجی پیوندهای اجتماعی است. جامعه‌ای که کودکانش دیگر به فردا ایمان ندارند، دیر یا زود همه سرمایه انسانی خود را از دست می‌دهد. درمان این درد، در صدور بخشنامه یا سخنرانی‌های اخلاقی نیست، بلکه در بازسازی بنیان‌های اعتماد، همدلی و عدالت اجتماعی است. آینده، زمانی روشن خواهد شد که کودکان دوباره بتوانند بخندند، بازی کنند، و به فردایی بهتر باور داشته باشند.
اگر امروز در برابر این هشدار خاموش بی‌تفاوت بمانیم، فردا دیگر نه آماری برای تحلیل خواهیم داشت و نه نسلی برای امید بستن.
 
فرهاد خادمی
https://siasatrooz.ir/vdcd5o0fsyt0sj6.2a2y.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی