در مدح امام هادي(عليه السلام)
کلماتم کلماتیست حقیر ای باران
10 آبان 1391 ساعت 6:57
به خيال خويش تلاش نمودند تا بر چهره خورشيد نقاب كشند و نور تابان آن را تار كنند؛ عزمشان جزم بود تا در ميان سلسله برترين انسانهاي روزگار كه جلال خويش را از ساحت كبريايي حضرت سبحان دارند، جرحي ايجاد كنند، اما ندانستند و هيچگاه هم نخواهند دانست كه خداست كه بر نيكان روزگار آبرو و جاوداني مي بخشد و اگر هزار هزار هم بخواهند كه نور خدا را با دهانهايشان خاموش نمايند، هيچگاه نخواهند توانست. اين خواسته شومشان اما از حلقوم ناپاك جوانكي كه به شوق دنياي كساني، دست از آخرت خويش شسته بود و شاهيني مگسسان شد در وادي آنها كه حيف است حتي نامي از نجف مقدس در سجل آنها باشد.
اما از آنجا كه عدو سبب خير ميشود، اين رفتار و گفتار شنيعشان، غيرت دردمندان ائمه اطهار(ع) را اغرا نمود و هنرمندان، هنر جوششي را با شهد گواراي خاندان گلهاي محمدي(ع) درآميختند و شعرهاي زير تنها حاصل برخي از اين تلاشهاست كه شاعران آييني در منقبت «دهمين پيشوا» امام هادي(ع) سرودند و در كنگره اين به همين نام كه به مدد هيات رزمندگان اسلام و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي برگزار شد، ارائه نمودند.
به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی (ع)
سید حمیدرضا برقعی
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پراز رایحه غار حراست
خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسه ظرفیت من پرشده است
***
همه عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
***
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمینگیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتیست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
من شیعه نگاه تو هستم، همین و بس
رضا اسماعیلی
مولای عشق! دل به تو بستم، همین و بس
نام شماست بر لب مستم، همین و بس
چیزی ندارم از دو جهان جز محبتت
من شیعه نگاه تو هستم، همین و بس
«ساقی! به نور باده بر افروز جام ما»
آری قبول، باده پرستم، همین و بس
عمری به توبه بودم و خام عبوس زُهد
با ذکر عشق، توبه شکستم، همین و بس
آمادهام که سر بنهم زیر تیغ عشق
با حضرت غم تو نشستم، همین و بس
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
با یاد دوست، سرخوش و مستم، همین و بس
«ما در پیاله عکس رُخ یار دیدهایم»
آیینهایست از تو به دستم، همین و بس
سجادهام به لطف شما بوی میگرفت
نام شماست بر لب مستم، همین و بس
مرحوم آيتالله غروي اصفهاني
فتاد مرغ دلم ز آشيان در اين وادي
که هر کجا رود افتد به دام صيادي
به دانهاي در يکدانه ميدهد بر باد
نه گوش هوش و نه چشم بصير نقادي
چنان اسير هوا و هوس شدم که نماند
نه حال نغمهسرايي نه طبع وقادي
نه شمع انجمني تا که روشني بخشد
نه شاهدي که غم از دل برد به شيادي
دلا دل از همه برگير و خلوتي بپذير
مدار از همه عالم اميد امدادي
مگر ز قبله حاجات و کعبه مقصود
ملاذ حاضر و بادي علين الهادي
محيط کون و مکان نقطه بسيط وجود
مدار عالم امکان، مجرد و مادي
شها تو شاهد ميقات لي مع اللهي
تو شمع جمع شبستان ملک ايجادي
صحيفه ملکوتي و نسخه لاهوت
ولي عرصه ناسوت بهر ارشادي
نه ممکني و نه واجب چو واحدي به مثل
که هم برون ز عدد هم قوام اعدادي
مقام باطن تو ذات قاب و قوسين است
به ظاهر ار چه در اين خاکدان اجسادي
کشيدي از متوکل شدايدي که به دهر
نديده ديده گردون ز هيچ شدادي
گهي به برکه درندگان گهي زندان
گهي به بزم ميو ساز باغي و عادي
تو شاه يکهسواران بزم توحيدي
اگر پيادهروان در رکاب الحادي
ز سوز زهر و بلاهاي دهر جان تو سوخت
که بر طريقه آبا و رسم اجدادي
میلاد عرفانپور
گفت:«سُرّ من رَای»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت...این حرم چه آشناست
چون نجف، شکوهمند چون مدینه، رازدار
داستان آن ولی داستان کربلاست...
***
ماهِ تا ابد تمام! السلام یا امام!
ذکر ما علی الدّوام، گریههای بیصداست
آنچه بر زبان ماست، نام مهربان توست
آنچه بر زبان توست، اسم اعظم خداست
از زمان کودکی، در پیات دویدهایم
از همه شنیدهایم، گرد راه تو شفاست
باغهایی از بهشت، گوشه عبای توست
این عبای مصطفی، این عبای مرتضی ست
مجلس شراب را چشم تو به هم زده ست
چشم تو هنوز هم، مستی مدام ماست
ما شهید میشویم، روسفید میشویم
روزگار، بیوفا... عاشق تو باوفاست
ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟
اعظم سعادتمند
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست
شهر.. آن شهری که میگویند: «سُرَّمَن رَای» ست
تابلوهای کنار جاده میگویند نیست
چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست...
**
روبهرویم ناگهان درهای بازِ خانهات
بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتبیست
احتمال ریزش یکریز باران قطعی است
در دلم اندوه عصر جمعههای کربلاست
آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط
گوشه سجادهات در نیمه شبهای دعاست
از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است
آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست
از کبوترهای شهرم نامهای آوردهام
حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست
راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟
در صدای من طنین انفجار گریههاست
سکّهها جاری است از چشمانم اما باز هم
دستهایم رو به سویت کاسههای سامراست
کد مطلب: 77948
آدرس مطلب: http://siasatrooz.ir/vdcevo8f.jh8fei9bbj.html