نویسنده: مهدی محمدنژادیان، سعید سهیلی کارگردان: سعید سهیلی
بازیگران: حمید فرخنژاد، پولاد کیمیایی، ساعد سهیلی، بهاره افشاری، ترلان پروانه، سارا سهیلی، ساناز طاری، امید روحانی، اسدالله یکتا، صفر کشکولی، مهدی ماهانی
«مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه» این جمله را حاج عباس گشت ۲ (حمید فرخنژاد) در طول فیلم بارها و بارها تکرار میکند. ظاهرا کارگردان بدون اینکه خودش هم بداند با تاکید بر این جمله میخواهد محتوای فیلم و کار خود را معنی کند. «مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه» حکایت همین فیلم گشت ۲ است. فیلمی که جز یک ربع ابتدایی دیگر چیز خاصی ندارد. کارگردان درست مثل «چهارچنگولی» و «گشت ارشاد» فیلمی ساخته که در آن با خطوط قرمز ور برود، چند تا شوخی کمر به پایین توی آن بچپاند، عشقهای دوزاری یک نگاه را باز غالب کند، شعارهای گلدرشت سیاسی بدهد و مثلا چند پیام اخلاقی و قبر شهید هم نشان بدهد تا خطر ممیزیها را هم کم کند.
«گشت۲» نمونه به مراتب فاجعهتری نسبت به «گشت ارشاد» است. کارگردان با دم مسیحایی خود آن جوانک کشته شده در سری قبل (پولاد کیمیایی) را زنده میکند، آن دوتای دیگر را هم با حکم بالادستی خود با آن همه سابقه جنایت و خیانت و سرقت و ضدامنیتی بعد از پنج - شش سال از زندان آزاد میکند تا باز هم به سراغ دزدیها و فردینبازیهای قبل بروند. فیلم باز هم با همان المانهای تکراری قبلی فقط ساخته شده که بفروشد. حالا این وسط هیئت داوران هم لطف میکنند و با همان چشمبند موشهدایانی این فیلم فاجعه را در سه بخش کاندیدا میکنند که دیگر جای شکر دارد!
«اشنوگل»؛ قصه خوب، روایت بد
نویسنده: مهدی محمدی، ابراهیم اصغری کارگردان: علی سلیمانی، هادی حاجتمند
بازیگران: برزو ارجمند، ماهچهره خلیلی، کاوه سماکباشی، رحیم نوروزی، ماشاءاله شاهمرادیزاده، آزیتا ترکاشوند
یونس به عنوان فرمانده گردان غواصان سه شب قبل از عملیات در حالی که در صدد حفر تونلی در منطقه عملیاتی بوده، مفقودالاثر شده است. حالا پس از سی سال اطلاعاتی به دست میآید که نشان میدهد احتمالا یونس زنده است و در آن زمان به واسطه منافقین قرارگاه اشرف با دشمن همکاری کرده...
داستان با همین توصیف چندخطیاش میتواند جذاب باشد. چیزی شبیه به «نفوذی» و «بیداری رویاها»، که دوگانه رشادت و خیانت را به رخ میکشد. اینکه مخاطب را به جایی برساند که شک کند که «یونس» به عنوان فرمانده جنگ «شهید» شده یا «کشته» شده است. اما تجربه مشترک علی سلیمانی و هادی حاجتمند آن چیزی نشده که باید میشده است. فیلم علیرغم آنکه چندان طولانی نیست، ولی باز هم قابل کوتاه شدن است. ریتم کند داستان بیشتر از آنکه به فضای تعلیق فیلم کمک کند، مخاطب را کسل میکند.
البته فرار فیلمسازان از فضای شهری امروز و پناه بردن به قطارهای از خط خارج شده اوراقی برای روایت داستان و فلاشبکها کار هوشمندانهای است، اما در فضاسازی جبهه و حال و هوای آن جغرافیا و تاریخ چندان موفق نبودهاند. در برخی سکانسها استفاده از دیالوگهای تکراری فیلمهای دهه شصت و هفتاد یا المان یک رزمنده اقلیت مذهبی که قبلا پرداخته شده چندان به داستان کمک نمیکند.
شاید تنها سکانس تاثیرگذار فیلم جایی باشد که زندهبه گور کردن بچههای غواص را به تصویر میکشد و با توجه با اینکه زمان زیادی از تشییع شهدای کربلای ۴ غواص نمیگذرد، میتواند دل مخاطب را بلرزاند و آنچه بر سر بچههای قهرمان ایران آمده را به بیننده نشان بدهد.
![]() | ۱ | ۲ | ![]() |