خلاصه فیلم: ماهان؛ بازیگر جوان تئاتر، متوجه میشود به سرطان مبتلا شده و ناامیدی و شکست، بر زندگی او سایه میافکند و ... فیلمی که تلاش میکند امید بیافریند، در خور تحسین است. اینکه تهیه کننده ادعا میکند، همه درآمد حاصل از فروش فیلم، صرف درمان کودکان سرطانی در هر نقطه از جهان خواهد شد، با ارزش است و اینکه فیلمساز، امید و زندگی را در مقابل بیماری و یاس حاصل از آن، به فیلمساز پیشنهاد میکند نیز غنیمتی است، اما، موانعی که خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، خود فیلم، جلوی خودش بیاندازد، مسئله است. مشکل شخصیت اصلی فیلم بیماری سرطان است و افشای آن نیز طبعا باید هولناک باشد، اما آیا واقعا این دهشتناکی و ترس که بر آن سایه انداخته، در فیلم به حد کفایت دیده می شود؟ و آیا صرفا چند حرکت و مورد عصبی از ناحیه شخصیت میتواند آن را نشان دهد؟ اصلا مگر نه این است که برای رسیدن به نقطه نهایی، یعنی امید؛ حرکت باید از نقطه عزیمت استواری آغاز شود؟ آیا نباید برای آفرینش امید، بیماری و یاس برآمده از آن به درستی ساخته شود؟ البته که این فرضیه به درستی در طول فیلم حاصل نمی شود، چرا که اساسا فیلمنامه نحیف و البته فراموش کار، بروز چنین مجالی را از آن میگیرد. این را میتوان در اجرای شتابزده، برای رسیدن سریع به سفر هیجانی شخصیتها و یا بهتر بگویم، خود فیلمساز مشاهده کرد. به ناگهان، مسئله اصلی فراموش میشود و فیلم از همان صحنههای آغازین، به طرز عجیبی دور خودش میچرخد. نبود قصه و عدم موقعیتهای مناسب داستانی باعث میشود که به شدت کشدار و خسته کننده به نظر برسد. فیلمنامه نحیف است و هیچ بزنگاه قابل اتکایی ندارد.
موضوع فیلم دارای بار ارزشی چون امیدآفرینی و مواردی چند مربوط به فرامتن اثر باشد، به خودی خود آن را از عیب و نقص مبرا نمیسازد. اگر فیلمسازی ادعا دارد امید و زندگی پیام اوست، کافی نیست. امید و زندگی باید در فیلم ساخته شود، مهم تر اینکه، مخاطب آن را باور کند. برای حصول به نتیجه یعنی امید، ابتدا باید بیماری سرطان و هولناکی و بحران حاصل از آن ساخته شود و بعد امید، از دل آن سربرآورد.
آدم ها، در فیلم موضوع اصلی یعنی بیماری را فراموش میکنند و بیشتر به گشت و گذار میپردازند. بازی بازیگران، به شدت تئاتری است. اگر فیلم میخواهد برای بازیهای تئاتری توجیهی بتراشد مبنی بر اینکه شخصیتها خاستگاهی تئاتری دارند و در آنجا زیست میکنند، کافی نیست. فیلمساز باید بداند که عرصه زندگی واقعی، آن هم در مدیوم سینما اجرایی واقعی، با زیستی متفاوت را میطلبد. فیلمساز در شناخت مدیوم سینما ناتوان است و فیلم در نهایت، به ترکیبی از برنامه تلویزیونی و یا مستند میرسد. فیلم، در بهترین حالت یک تله فیلم است و یا فیلم کوتاهی که برای رسیدن به زمانی متعارف، کش آمده است و فیلم در اجرا به شدت تلویزیونی مینماید. استفاده از قابهای بستهای که مدام و بیدلیل به هم کات میشوند، تمرکز را از مخاطب میگیرند و او را دچار سردرگمی میکنند.
استفاده از تصاویر کارت پستالی در طول سفر، به ویژه در ورود و خروجهای کوتاه شخصیت به مکانهای خاص ادیان و مذاهب، مانند کلیسا و مسجد و آتشکده و... نه تنها منجر به شکل گیری شخصیت در رسیدن از یاس به امید و زندگی نشده، بلکه آن را به شدت تصنعی، باسمهای و شعاری و در بعضی موارد با مایههای روشنفکری مینماید. فیلمساز مدعی است، ادیان و مذاهب مختلف و برگزاری آیینها در پالایش روحی شخصیت و رسیدن او به نقطه غایی تاثیر دارد، در صورتی که برخوردی چنین سطحی، بیشتر از عدم شناخت فیلمساز نسبت به دین و آیینها ناشی شده و بیشتر به شوخی میماند. به نظر میرسد، چنین رویکردی صرفا به منظور بهرهبرداری سازندگان فیلم از نمایش فیلم در آن سوی مرزها و شاید جشنوارهها با نیم نگاهی به بحث متناقض گفتگوی تمدنها باشد.
در حالی که به نظر میرسد، فیلم در بطن خود و فضای ویژه، موقعیتهایی خلوت، همراه با سکون و سکوت را مد نظر قرار دهد؛ بیجهت به شلوغیهای گاه و بیگاه میافزاید. فیلمساز در برخی موارد، لحظاتی حسی میآفریند، اما در نهایت ناموفق است.
دیالوگ خوبی در فیلم است که از زبان دکتر، خطاب به شخصیت اصلی و با این مضمون بیان می شود که «امید میتواند، مسیر گلولهای که به طرف شما شلیک شده را تغییر دهد» اما به طرز عجیبی در فیلم، نه امیدی هست و نه مسیری و نه گلولهای که شلیک شود و نه هیچ تغییری. در فیلم، تنها گلوله شلیک شده بیهدفی را شاهدیم که از قضا ممکن است درست به هدف بخورد!
نویسنده: توحید کنعانی - کارشناس سینما
موضوع فیلم دارای بار ارزشی چون امیدآفرینی و مواردی چند مربوط به فرامتن اثر باشد، به خودی خود آن را از عیب و نقص مبرا نمیسازد. اگر فیلمسازی ادعا دارد امید و زندگی پیام اوست، کافی نیست. امید و زندگی باید در فیلم ساخته شود، مهم تر اینکه، مخاطب آن را باور کند. برای حصول به نتیجه یعنی امید، ابتدا باید بیماری سرطان و هولناکی و بحران حاصل از آن ساخته شود و بعد امید، از دل آن سربرآورد.
آدم ها، در فیلم موضوع اصلی یعنی بیماری را فراموش میکنند و بیشتر به گشت و گذار میپردازند. بازی بازیگران، به شدت تئاتری است. اگر فیلم میخواهد برای بازیهای تئاتری توجیهی بتراشد مبنی بر اینکه شخصیتها خاستگاهی تئاتری دارند و در آنجا زیست میکنند، کافی نیست. فیلمساز باید بداند که عرصه زندگی واقعی، آن هم در مدیوم سینما اجرایی واقعی، با زیستی متفاوت را میطلبد. فیلمساز در شناخت مدیوم سینما ناتوان است و فیلم در نهایت، به ترکیبی از برنامه تلویزیونی و یا مستند میرسد. فیلم، در بهترین حالت یک تله فیلم است و یا فیلم کوتاهی که برای رسیدن به زمانی متعارف، کش آمده است و فیلم در اجرا به شدت تلویزیونی مینماید. استفاده از قابهای بستهای که مدام و بیدلیل به هم کات میشوند، تمرکز را از مخاطب میگیرند و او را دچار سردرگمی میکنند.
استفاده از تصاویر کارت پستالی در طول سفر، به ویژه در ورود و خروجهای کوتاه شخصیت به مکانهای خاص ادیان و مذاهب، مانند کلیسا و مسجد و آتشکده و... نه تنها منجر به شکل گیری شخصیت در رسیدن از یاس به امید و زندگی نشده، بلکه آن را به شدت تصنعی، باسمهای و شعاری و در بعضی موارد با مایههای روشنفکری مینماید. فیلمساز مدعی است، ادیان و مذاهب مختلف و برگزاری آیینها در پالایش روحی شخصیت و رسیدن او به نقطه غایی تاثیر دارد، در صورتی که برخوردی چنین سطحی، بیشتر از عدم شناخت فیلمساز نسبت به دین و آیینها ناشی شده و بیشتر به شوخی میماند. به نظر میرسد، چنین رویکردی صرفا به منظور بهرهبرداری سازندگان فیلم از نمایش فیلم در آن سوی مرزها و شاید جشنوارهها با نیم نگاهی به بحث متناقض گفتگوی تمدنها باشد.
در حالی که به نظر میرسد، فیلم در بطن خود و فضای ویژه، موقعیتهایی خلوت، همراه با سکون و سکوت را مد نظر قرار دهد؛ بیجهت به شلوغیهای گاه و بیگاه میافزاید. فیلمساز در برخی موارد، لحظاتی حسی میآفریند، اما در نهایت ناموفق است.
دیالوگ خوبی در فیلم است که از زبان دکتر، خطاب به شخصیت اصلی و با این مضمون بیان می شود که «امید میتواند، مسیر گلولهای که به طرف شما شلیک شده را تغییر دهد» اما به طرز عجیبی در فیلم، نه امیدی هست و نه مسیری و نه گلولهای که شلیک شود و نه هیچ تغییری. در فیلم، تنها گلوله شلیک شده بیهدفی را شاهدیم که از قضا ممکن است درست به هدف بخورد!
نویسنده: توحید کنعانی - کارشناس سینما