ورود ایران به عرصه بازیگری جدی در منطقه غرب آسیا از دهه هفتاد به بعد بهصورت متمرکز و حرفهایتری آغاز شد. در دهه شصت شمسی، توان نظامی، امنیتی و حتی اطلاعاتی ایران بیشتر صرف جنگ تحمیلی و مبارزه با گروههای معاند مسلح در داخل و مرزها میشد. این امر دارای یک حسن بزرگ یعنی افزایش تجربه و مهارت نیروهای میدانی و مدیریتی در مقابله با تهاجمهای چندوجهی دشمن شد و برهمین اساس بود که نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ایران به یکی از برجستهترین سیستمها در میان رقبای خود در جهان و منطقه تبدیل شد. در چنین تحولاتی، جای خالی یک نیروی عملیاتی امنیتی - نظامی در خارج از مرزها احساس میشد. «تشکیلات نیروی قدس سپاه پاسداران بهعنوان یکی از نیروهای پنجگانه سپاه در سال خاتمه جنگ تحمیلی سازمان پیدا کرد. سردار احمد وحیدی، اولین فرمانده نیروی قدس بود که از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۶ این مسئولیت را برعهده داشت.» این نیرو را میتوان میراث ستاد جنگهای نامنظم برونمرزی دانست که توسط شهید مصطفی چمران در ابتدای جنگ ایران و عراق تشکیل شد و بعد از خاتمه جنگ با دستور رهبر معظم انقلاب اسلامی، نیروی قدس سپاه بهصورت رسمی تشکیل شد.
بعد از سردار وحیدی سردار شهید سلیمانی عهدهدار این مسئولیت شد. او در حالی دومین فرمانده نیروی قدس شد که مانند چمران جنگ را در کوهستانهای کردستان آغاز کرده بود و ویژگیهای جغرافیایی زادگاه او، کرمان و سالها مبارزه با قاچاقچیان را در تجربیات خود داشت. سلیمانی با همین پشتوانه شاخه برونمرزی سپاه پاسداران را بار دیگر سازماندهی کرد و برنامههای این سازمان را قریب به ۲۲ سال پیش برد. پیروزیهای نیروهای مقاومت اسلامی در منطقه علیه دشمنان، شکلگیری گفتمان محور مقاومت، تشکیل هستههای مقاومت در کشورهای مختلف جهان، برهم زدن معادلات نظامی، امنیتی و حتی سیاسی دشمنان و معدوم شدن داعش بخشی از دستاوردهای نیروی قدس در دوران ایشان بود. سردار سلیمانی در میان فرماندهان نظامی ایران و من و حتی سیاستمدارن به یک چهره محبوب و تاثیرگذار تبدیل شد و بلوغ محور مقاومت را نمیتوان بدون بررسی مکتب حاج قاسم مدنظر قرار داد.
سال 2003 نقطه عطفی در تحولات امنیتی خاورمیانه بهشمار میرود. تا پیش از این، تحولات امنیتی منطقه حول محور سه بازیگر اصلی یعنی ایران، عراق و عربستان شکل گرفته و رقابتها نیز اغلب در حوزه خلیج فارس متمرکز بود. این سه کشور نوعی موازنه قوای سهضلعی را شکل داده بودند که تحولات مهم امنیتی حول محور رقابت قدرت آنها میچرخید. ناکامی عراق در دو جنگی که علیه ایران و کویت راه انداخته بود به این کشور نشان داد که تغییر این توازن امکانپذیر نیست و کشورها بهنوعی حضور یکدیگر را پذیرفته بودند. از سوی دیگر، بهدلیل اینکه این سه کشور یکدیگر را موازنه میکردند، بهصورت عملی حوزههای امنیتی یکدیگر را به رسمیت شناخته بودند و دیگر مناطق از جمله منطقه شامات از ثبات نسبی برخوردار بودند (البته به استثنای اقدامات ثباتزدای اسرائیل در سرزمینهای اشغالی و لبنان).
بلوغ مکتب حاج قاسم سلیمانی با اوجگیری محور مقاومت
تهاجم نظامی آمریکا و ائتلاف غرب علیه کشور عراق در سال 2003 معادله قدرت در منطقه را بهم زد و ساختار موازنه قدرت در خلیج فارس با یک خلاء بزرگ مواجه شد. سقوط حکومت بعثی صدام حسین نه تنها به معنای حذف عراق از ساختار موازنه قدرت سه ضلعی منطقه بود، بلکه بهدلیل پیوندهای مذهبی و سیاسی که میان جمهوری اسلامی ایران و برخی جریانهای اصلی شیعه عراق در طول دوران دیکتاتوری صدام حسین شکل گرفته بود، با قدرت گرفتن این جریانهای شیعی، عراق به حوزه نفوذ استراتژیک ایران تبدیل شد. تدوین ساختار قدرت در عراق به شیوه دموکراتیک نیز این امر را تسریع کرد؛ چراکه بهدلیل اینکه شیعیان در این کشور اکثریت جمعیت را تشکیل میدهند، در انتخابات نخست وزیری و پارلمان، اکثریت کرسیها را کسب کردند و بهدلیل اینکه نیروهای مورد حمایت ایران از سازماندهی بهتر و مناسبتری نسبت به دیگر جریانهای سیاسی برخوردار بودند، این جریانها توانستند به راحتی در ساختار قدرت عراق اکثریت را در اختیار بگیرند. بنابراین با حذف صدام حسین، ایران به بازیگر اصلی در عراق تبدیل شد. نفوذ در عراق راه را برای گسترش نفوذ منطقهای ایران به سمت منطقه شامات و دریای مدیترانه فراهم کرد. از این زمان شاهد شکلگیری محوری به نام «محور مقاومت» با مرکزیت ایران هستیم که تعاملات امنیتی منطقه را نه تنها برای ایران، بلکه برای همه کشورهای منطقه تغییر داد. تغییراتی که بازیگر میدانی و اصلی آن در ایران نیروی سپاه قدس بود که علاوه بر نقش نظامی، امنیتی و اطلاعاتی در حوزه سیاسی نیز صاحب نفوذ و رای بود و سردار سلیمانی بهعنوان فرمانده این نیرو بهتدریج از سایه خارج شد و نقش چندوجهی را با تبادلات دیپلماتیک با گروهها و شخصیتهای مهم تاثیرگذار ایفا کرد.
سازکار و سیستمی که سردار سلیمانی در بازیگری سپاه قدس ایجاد کرد، تنها معطوف به گروههای شیعه نبود و انواع مذاهب و قومیتها را شامل میشد. رفتار و منش وی در فرماندهی مثل آهنربا حامیان و همراهان متنفذی را به سوی ایران و سپاه قدس جذب کرد که تا به امروز و علیرغم شهادت سردار این رویه با شتاب دنبال میشود. فرمانده سپاه قدس نه تنها بهعنوان یک نیروی ایرانی و رسمی در ساختار نظامی نظام جمهوری اسلامی بلکه در قالب پدر معنوی و هدایتگر گروهها پذیرفته شد که از آن بهعنوان مکتب حاج قاسم سلیمانی یاد میشود. الگویی که برای تعالی آن بیش از سه دهه زمان لازم بود؛ زمانی که در میادین نبرد با حکومت بعثی و کوههای کردستان عراق تا سوریه، لبنان، فلسطین، یمن، بحرین و ... به درازا انجامیده بود. به این معنی که مکتب حاج قاسم و محور مقاومت یک شبه حاصل نشد و نتیجه فرآیندهای متعدد و تحولات عمده در صحنه داخلی و بینالمللی بود.
شکلگیری محور مقاومت
از زمان وقوع انقلاب اسلامی، برخی جنبشهای مقاومت بهویژه در سرزمینهای اشغالی فلسطین و لبنان شکل گرفتند که از ایده انقلاب اسلامی ایران الهام گرفته و از آن حمایت میکردند. متعاقباً جمهوری اسلامی ایران نیز به حمایت از آنها پرداخت و به مرور این تعاملات وارد مرحله جدیدی از همکارهای نظامی و سیاسی شد. مهمترین این جنبشها، حزبالله در لبنان و حماس و جهاد اسلامی در فلسطین هستند. ارتباط آنها با جمهوری اسلامی ایران به اندازهای است که بسیاری آنها را خط مقدم امنیتی ایران در برابر رژیم صهیونیستی ارزیابی میکنند. اما بهدلیل بُعد مسافت، تا پیش از سقوط صدام حسین، ایران دسترسی مستقیمی به آنها نداشت و علیرغم ارتباطات نزدیک با دولت سوریه، رژیم بعث عراق مهمترین مانع در دسترسی مستقیم به این جنبشها بود.
سقوط صدام حسین و حضور در عراق، مسیر زمینی ارتباط با سوریه و در نتیجه، با حزبالله در لبنان و جنبش حماس و جهاد اسلامی در فلسطین را هموار کرد. بنابراین زمینه برای گسترش روزافزون نفوذ ایران در منطقه فراهم شد و ایران توانست بهخوبی از این مزیت استراتژیک به سود خود بهرهبرداری کند. این نفوذ احساس ترس را در رقبای عرب ایران بهویژه عربستان و اردن برانگیخت. به همین دلیل در سال 2004، ملک عبدالله، پادشاه اردن برای برجسته کردن گسترش نفوذ ایران مفهومی به نام «هلال شیعی » را مطرح کرد. طرح مفهوم هلال شیعی زمینه را برای شکلگیری یک جبههبندی جدید در منطقه بهوجود آورد که از این زمان مبنای محاسبات امنیتی منطقه قرار گرفته است. یک سوی این تقسیمبندی را کشورهایی تشکیل میدهند که به اصطلاح خود را کشورهای میانهرو مینامند که با محوریت عربستان، علیه ایران و آنچه که هلال شیعی مینامند اقدام میکنند. سوی دیگر را کشورهایی تشکیل میدهند که در جبهه مقاومت علیه استکبار غرب، رژیم غاصب اسرائیل و همپیمانان منطقهای آنها حضور دارند. ایران حلقه اصلی این محور است که به محور مقاومت مشهور شده است. بهدلیل نگرانی از افزایش قدرت و نفوذ ایران در گستره غرب آسیا، کشورهای عربی با محوریت عربستان همراه با رژیم صهیونیستی و آمریکا تمام تلاش خود را برای آنچه که مهار ایران مینامند بهکار گرفتهاند. این رقابت قدرت نه تنها تمام گستره غرب آسیا را شامل شده، بلکه ابعاد موضوعی آن همه موضوعات سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی را در بر میگیرد و سطح پیچیدهای از رقابت قدرت را در منطقه شکل داده است.
فرصتهای محور مقاومت برای ایران
باید گفت که نابودی حزب بعث و رئیس آن یعنی صدام حسین تکریتی در سال 2003 و حکومت طالبان در 2001 در افغانستان، تبدیل به فرصتهایی برای جمهوری اسلامی ایران شد تا نفوذ منطقهای خود را گسترش دهد. دسترسی سرزمینی به سوریه و لبنان باعث شد ایران برای نخستین بار از زمان سلسله صفویه به این سو، مرزهای امنیتی و ژئواستراتژیک خود را به فراتر از مرزهای سرزمینی خود گسترش دهد و نفوذ خود را تا دریای مدیترانه پیش ببرد. جمهوری اسلامی ایران با تکیه بر عنصر شیعه انقلابی و فراگیر گروههای مقاومت مورد حمایت خود را از افغانستان تا لبنان شکل و افزایش دهد. گروههای که تنها محدود به شیعیان نمیشود و اهل تسنن، اکراد و ... را شامل میشود.
نقطه عطفی که در این میان فرصت را برای تقویت این محور فراهم کرد، بیداری اسلامی در سال 2011 در جهان عرب بود. سرنگونی برخی از حکام عرب حامی عربستان در تونس، مصر، و یمن و بیثبات شدن پایههای مشروعیت حاکمیتهای خاندانی در کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس فضا را برای شنیده شدن صدای جریانهای به حاشیه رانده شده شیعی در این کشورها فراهم کرد. بنابراین این اعتراضات دو مزیت اصلی برای ایران درپی داشت؛ از یک سوء سبب سرنگونی برخی از بهترین متحدان عربستان در منطقه شد و از سوی دیگر، فضا را برای قدرت گرفتن برخی جریانهای به حاشیه رانده شده شیعی در جهان عرب فراهم کرد. علاوه بر این، ایده مقاومت به ایدهای پیشرو برای برخی از این جریانها تبدیل شد.
در این میان برای تحریف بیداری اسلامی، دشمنان تمام تلاش خود را کردند تا کشورهای حامی محور مقاومت از جمله سوریه نیز دچار آشوب و شورش شوند و با ایجاد یک بحران بزرگ منطقهای و بینالمللی، از ادامه تغییرات در منطقه در چارچوب بیداری اسلامی جلوگیری کنند. سوریه قربانی این توطئه استکبار جهانی بود که بعدها با ظهور گروههای تروریستی تکفیری، ابعاد بحران گستردهتر شد.
با وجود توطئهای که استکبار در سر داشت، اما این فرصت استثنایی را نیز برای ایران درپی داشت تا توان بسیجکنندگی خود را بار دیگر به نمایش بگذارد و جریانهای شیعی را از مناطق مختلف، از پاکستان، افغانستان، (حتی هند) تا شاخ آفریقا، یمن، حوزه جنوبی دریای مدیترانه و شمال آفریقا برای مقابله با جریانهای تکفیری در سوریه بسیج و در قالب گردانهای مختلف، به سوریه اعزام کند. بحران سوریه فرصتی برای آموزش و عملیاتی کردن توان نظامی و لجستیکی حزبالله لبنان نیز بود و تجربه بینظیری از جنگ شهری را در اختیار این گروه قرار داده است که در جنگهای احتمالی این گروه با رژیم صهیونیستی تاثیراتی تعیین کننده خواهد داشت و بهنوعی باعث بازدارندگی در مقابل حملات پیشدستانه اسرائیل شده است. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بهعنوان فرمانده سپاه قدس، به فرمانده میدانی در نبرد با توطئه غرب و صهیونیسم وارد عملیات بیشتری شد و از سال 2011 ما با چهره جدیدی از وی روبهرو میشویم. نمودهای رسانهای و بیرونی سردار سلیمانی در این مقطع نیز به مرور افزایش پیدا کرد و دشمنان و رسانههای وابسته تمرکز بیشتری بر روی سردار داشتند؛ چراکه وی به بازیگر اصلی معادلات منطقهای تبدیل شد و توانست محور مقاومت را یک سر و گردن بالاتر از دیگران در تحولات قرار دهد و ظرفیتهای آن را در بحرانها آزاد کند.
علاوه بر این، شکلگیری نیرویی به نام «حشد الشعبی » در عراق نیز متاثر از تحولات ناشی از بیداری اسلامی و گروههای تکفیری تروریستی از جمله داعش و جبهه النصره بود که تاثیراتی تعیینکننده در آینده تحولات سیاسی، امنیتی و حتی اقتصادی عراق داشته و دارد. در یمن نیز شیعیان حوثی پس از سقوط علی عبدالله صالح به یک بازیگر برجسته تبدیل شدند و نقشی تاثیرگذار در تحولات این کشور دارند؛ بهگونهای که هیچ ساختاری بدون حضور این گروه در یمن شکل نگرفت و در سالهای اخیر بازیگر اصلی در یمن انصارالله است و به حدی موفق عمل کرده که ائتلاف عربی، عبری و غربی را وادار به آتشبس و سازش کرده است.
مجموع این تحولات موجب افزایش نفوذ و توان چانهزنی ایران هم در سطح منطقه و هم در تعامل با قدرتهای بزرگ شده است. متاثر از این توان، ایران به یکی از پایههای اصلی تمام معادلات امنیتی در منطقه تبدیل شده و از افغانستان تا عراق، یمن، سوریه، لبنان و فلسطین، هیچ تحولی در حل بحرانها بدون حضور ایران صورت نخواهد گرفت. چنین نفوذی توان بازدارندگی ایران را نیز افزایش داده و خطرات هرگونه تعرض نظامی به ایران را تا اندازهای بالا برده است که آمریکا و متحدان آن حاضر به پرداخت هزینههای آن نیستند.
بنابراین میتوان گفت، محور مقاومت نه تنها حوزه نفوذ و توان بازیگری ایران را به تمام گستره غرب آسیا بلکه در بحرانهای مختلف، آمریکا مذاکره را بر هرگونه درگیری با ایران، ترجیح داده است.
اما با وجود این فرصتها، محور مقاومت تهدیداتی را نیز برای ایران بهدنبال داشته که موجب افزایش هزینههای امنیتی، سیاسی و اقتصادی ایران در منطقه و جهان شده است.
خرابکاری، ترور و توطئه علیه محور مقاومت
زمانی که یک نیروی تاثیرگذار و برجسته در منطقه به نام محور مقاومت و با فرماندهی حاج قاسم سلیمانی شکل گرفت، دشمنان برای نابودی و کاستن از نفوذ آن نقشههای توطئهآمیز زیادی را در نظر گرفته و اجرا کردند. از زمانی که ایران نفوذ منطقهای خود را پس از سرنگونی صدام حسین گسترش داد، برخی کشورهای عربی بههمراه رژیم صهیونیستی و آمریکا احساس خطر کردند. محور غربی، عبری و عربی در برابر محور مقاومت شکل منسجمتری گرفت تا تمام توان خود را برای نابودی این محور به کار گیرند.
طرح ایده محور شیعی توسط پادشاه اردن نیز در راستای برجسته کردن خطر تهدید ایران و سردار سلیمانی بهعنوان مرکز اصلی محور مقاومت بود. هدف ملک عبدالله دوم این بود که به کشورهای عرب گوشزد کند ایران با حمایت از جریانهای شیعی توانسته یک هلال تشکیل داده و کشورهای سنی را محاصره کند. بنابراین باید برای مقابله با آن به فکر چاره بود. در همین زمینه، کشورهای سنی برای مقابله با چنین تهدیدی باید با یکدیگر و حتی با رژیم صهیونیستی متحد شوند. متاثر از این امر، از این زمان شاهد شکلگیری اتحادی منطقهای و فرامنطقهای علیه جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت بودیم. طرح مساله ترور رفیق حریری و اخراج نیروهای سوری از لبنان، نخستین گام این اتحاد بود. حمله سال 2006 رژیم غاصب صهیونیستی به جنوب لبنان نیز گام دوم و مهمی بود که در راستای ضربهزدن به محور مقاومت و ایران برداشته شد. اهمیت این مساله به اندازهای بود که مصر، اردن و عربستان صریحاً حزبالله را مقصر اعلام و به نوعی از اسرائیل غاصب حمایت کردند. تحولات بعدی منطقه همگی در راستای تقابل با ایران و محور مقاومت شکل گرفتهاند که نقطه عطف آن، پرونده هستهای ایران بود. طرح پرونده هستهای ایران، تلاش برای امنیتی کردن آن و اعمال شدیدترین تحریمهای اقتصادی علیه ایران، از جمله مهمترین نمودهای این اتحاد بود.
در گرماگرم بیداری اسلامی و زمانی که ناآرامیها به سوریه سرایت کرد، همگرایی مخالفان منطقهای و فرامنطقهای ایران بیش از پیش نمایان شد. از دید عربستان، ترکیه و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، بحران سوریه بهترین فرصت برای اخراج ایران از جهان عرب و عقب راندن این کشور به مزرهای سرزمینی خود بود. بههمین دلیل، شاهد اتحادی بزرگ میان این کشورها در سوریه بودیم. آمریکا، تروئیکای اروپایی و رژیم صهیونیستی نیز از این اتحاد حمایت و شروع به اعزام سلاح و نیرو به سوریه برای مبارزه با دولت بشار اسد کردند؛ هرچند علیرغم هزینههای هنگفت، در سرنگونی دولت بشار اسد ناکام ماندند.
حمله گسترده عربستان به یمن نیز با بهانه مقابله با نفوذ ایران صورت گرفت که مورد حمایت سیاسی، نظامی و اطلاعاتی آمریکا و تروئیکای اروپایی قرار گرفت. در عراق نیز تمام تلاشها بر این بود که مانع از نفوذ ایران در این کشور شوند و نیروهای مورد حمایت ایران را به حاشیه برانند. بههمین دلیل در ناآرامیهای مردمی که در سالهای اخیر بهویژه در مناطق شیعهنشین این کشور صورت گرفته، یکی از شعارهای اصلی در میان آشوبگران و مزدوران نفوذی در عراق، حذف نفوذ ایران از این کشور است. گزارشهای اطلاعاتی نشان میدهد که عربستان و امارات نقشی تعیینکننده در گسترش دامنه این اعتراضات و حمایت اقتصادی، اطلاعاتی، سیاسی و رسانهای از آن دارند.
این اقدامات برای عقب راندن ایران از محور مقاومت و پایان دادن به نفوذ تهران در منطقه با تحریمهای سنگین اقتصادی، خرابکاری در صنعت هستهای و نظامی ایران، در لیست تروریستی قرار دادن سپاه و گروههای مقاومت و دهها اقدام ریز و درشت دیگر همراه بوده ولی علیرغم چنین فعالیتهای خصمانهای، به اذعان کارشناسان بینالمللی، نه تنها نفوذ ایران کاهش نیافته بلکه محور مقاومت به چنان توانی دست یافته که هزینه هر نوع درگیری به مراتب از سالهای قبل افزایش یافته است. ترور سردار سلیمانی در عراق توسط دولت تروریستی آمریکا یکی از آخرین تیرهای ترکش استکبار برای نابودی محور مقاومت بود که این مورد نیز به سنگ خورد؛ چراکه مکتب حاج قاسم سلیمانی با شهادت فرمانده آن بیش از پیش مورد توجه آزادیخواهان جهان قرار گرفت و خون سردار و مهندس ابومهدی به نقطه جوشانی تبدیل شده که هر آن انتقام سهمگینی از جنایتکاران خواهد گرفت.
نتیجهگیری
در پایان باید گفت که ایران نیز مانند هر کشور دیگری در تلاش است توان ملی خود را افزایش، و حوزههای نفوذ منطقهای خود را گسترش دهد. تحولات امنیتی پس از 2003 این فرصت بیبدیل را در اختیار این کشور قرار داد که در سایه خلاء قدرت شکل گرفته در عراق، نفوذ منطقهای خود را گسترش دهد. متاثر از این گسترش نفوذ، ایران توانسته است توان بازدارندگی و حوزههای بازیگری خود را به سطح بیسابقهای گسترش دهد. با نظریههای رئالیستی و آرمانگرایانه در غرب نمیتوان این نفوذ را تبیین و تحلیل کرد بلکه آن را باید در چارچوب نظریه مقاومت و ایدئولوژی انقلاب اسلامی تحلیل نمود. تحلیلی که ماحصل آن مکاتب مهمی چون مکتب حاج قاسم سلیمانی است که اخلاق، عدالت، مقاومت، مبارزه عقیدتی محورهای اصلی آن هستند.
مصطفی هدایی، کارشناس امور بینالملل و منطقه