پروتستانتيزم اسلامي و تز اسلام منهاي روحانيت
عبدالکريم سروش خود را کاملکننده مشي شريعتي در پروتستانتيزم اسلامي ميداند. پروتستانتيزم در مسيحيت در واقع اصلاح مسيحيت بود بعد از قرون وسطا. طيف موسوم به روشنفکران ديني معتقدند اسلام اکنون در موقعيتي است که مسيحيت در چند قرن قبل قرار داشت و لازم است که آن را مورد نقد و جرح و تعديل قرار داد تا با وضعيت مدرن و حتي پسامدرن جهان غرب انطباق يابد.
به همين دليل اين طيف به نقد و در حقيقت تخريب مباني اسلام اصيل بر اساس سه معيار مبادرت کردهاند. معيار اول آنها سکولاريسم است که به معناي عرفي کردن دين و در حقيقت فرو کاهيدن دين به امري انساني و سلب ماهيت فرابشري بودن آن است. با همه تلاشي که اين طيف و به ويژه عبدالکريم سروش ميکنند تا ضديت سکولاريسم با دينداري را بپوشانند اما ترديدي نميتوان داشت که عرفي کردن دين، زمينهساز کنار گذاشتن دين از عرصههاي فردي و اجتماعي است. يعني سکولاريسم در نهايت به دنبال حذف دين از عرصههاي حيات انساني است.
معيار دوم روشنفکران ديني، ليبراليسم است که براساس آن حدود شرعي و محرمات ديني مخدوش و مضمحل ميشوند و انسان خود را مجاز به هر عملي ميبيند. در همين راستاست که کساني مانند گنجي و آرش نراقي، از شاگردان و مريدان سروش، بر اساس آموختههاي خود از وي کوشيدهاند حدود شرعي را به خصوص در رابطه با مسائل جنسي و پوششي بشکنند. چنان که از يک سو حجاب را نفي کرده و استدلال ميکنند که در اين زمينه هيچ دستور و قانوني در اسلام تصريح نشده و هر کس مجاز است هر جور ميخواهد لباس بپوشد. يا در زمينه مسائل جنسي، ضمن قانوني و روا برشمردن فحشا، همجنسبازي را هم مباح ميدانند.
معيار سوم، حقوق بشر غربي است. اين معيار دستاويز روشنفکران ديني براي حمله و هجمه به بسياري از مباني عقيدتي و به ويژه نظام جمهوري اسلامي است. آنها تا آنجا پيش رفتهاند که ميبينند بايد قوانين و حدود اسلامي بر حقوق بشر غربي منطبق شود. اين معيار سوم کاملا جنبه سياسي دارد و روشن است که براي به چالش کشيدن نظام جمهوري اسلامي به عنوان تنها حکومتي ديني موجود در جهان مورد توجه و استناد و استفاده قرار ميگيرد تا هرگونه گرايش در جهان به سمت تشکيل حکومت ديني مشابه جمهوري اسلامي را تضعيف نمايد. به هر روي، پروتستانتيزم اسلامي بستر و مجموعهاي شامل سه معيار مذکور است و سروش خود را مارتين لوتر اسلام ميشمارد. وي از اين منظر به تحسين شريعتي ميپردازد که او تز اسلام منهاي روحانيت را مطرح کرد و گام مهمي در راستاي تطبيق اسلام با معيارهاي غربي برداشت زيرا روحانيت هيچگاه راضي به تقليل اسلام به ديني غربپسند نميشود.
وي در دانشگاه وستمينيستر لندن در يک سخنراني در مورد علي شريعتي گفت: «شريعتي به تدريج تاريخيتر ميشود. تاريخي شدن به اين معنا که آثارش بسط پيدا ميکند و در اثر اين بسط ميتوان او را بهتر ديد. شريعتي کسي بود که چشم خود را از جهان فروبست و چشمهاي زيادي را گشود و مسائلي را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسائل خرد و حقير رهانيد. کار شريعتي تغيير دادن سطح پرسشها و نجات دادن جوانها از اشتغال به سوالهاي تکراري و بياهميت بود.» (روحانيت منهاي اسلام/ بي.بي.سي. فارسي ـ ۲ اسفند ۱۳۸۸)
از نظر سروش «موضعگيري عموم گروهها و طبقات جامعه درباره علي شريعتي، چه در دوران حيات و مبارزه او و چه پس از مرگ وي دستخوش تغيير شده است الا موضعگيري روحانيون درباره وي که همواره نگاهي ثابت در خصوص او داشتند و آن موضع اين بود که او مطرود و غيرمقبول است و سخنانش سخنان ضد دين است و خدمت او نه خدمت بلکه خيانت است.» (روحانيت منهاي اسلام/ بي.بي.سي فارسي ـ ۲ اسفند ۱۳۸۸)
سروش اسلام را ديني سکولار توصيف کرده و درباره نقش روحانيت در اسلام گفته است «هيچکس نميتواند در اسلام به نام روحانيت بين مردم و خدا واسطه باشد و کسي به اسم روحاني نميتواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد.» وي معتقد است که «از نظر تاريخي کلمه روحانيت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترين کسان را نزد خدا باتقواترين آنان ميداند نه آنکه هرکس روحانيتر، عالمتر و يا آگاهتر باشد يا به خدا نزديکتر.» (اسلام نيازي به صنف روحاني ندارد/ بي.بي.سي. فارسي ـ ۱ اسفند۱۳۸۸)
اين ديدگاه البته دچار مشکل است زيرا در قرآن ذکر شده کساني که آگاهند با آنان که ناآگاهند يکسان نيستند و از سوي ديگر روحاني بودن، چنان که سروش فرض کرده، بر اساس ملبس بودن به لباسي خاص نيست بلکه مشروط به آگاهي از دين و متخلق بودن به اخلاق اسلامي است که جمع اين دو تقوا گفته ميشود. در اين مورد هم وي به راحتي مسائل و مباحث را با هم مخلوط و براي آنکه نظر خود را اثبات کند حتي آيات قرآن را ناديده ميگيرد و يا از ميان آنها گزينش ميکند. او اين نکته مهم را به عمد فراموش ميکند که اساسا وظيفه روحانيت در اسلام واسطهگري بين بنده و خدا نيست بلکه تربيت و هدايت مردم است به جايگاهي که دين براي انسان در نظر گرفته است. واسطهگري که سروش به روحانيت نسبت ميدهد در کليسا و مسيحيت قرون وسطا وجود داشته و دارد و وي باز هم براي نشان دادن موقعيت مارتين لوتري خود اسلام و مسيحيت را يکي فرض کرده است!