شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۸ - ۲۳:۱۱
کد مطلب : 111187

نه طنز

یکی بود که به جرم اختلاس دستگیر شد و یکی هم نبود که درباره اختلاس ایشان در روزنامه ها نوشت. آن یکی که بود خیلی اندوهگین به خانه رفت و روزنامه ر

یکی بود که به جرم اختلاس دستگیر شد و یکی هم نبود که درباره اختلاس ایشان در روزنامه ها نوشت. آن یکی که بود خیلی اندوهگین به خانه رفت و روزنامه را نشان عیالش داد. عیالش با ناراحتی روزنامه را برای باباجان خواند و باباجان که از قضا آدم کله گنده ای بود عصبانی شد و تلفن زد به کلفت تر از خودش و کلفت تر هم زنگ زد به کلفت ترین چنار آن حوالی و آن یکی را که نبود دستگیر کردند و به زندان انداختند و بعد یکی بود که به جرم اختلاس دستگیر شده بود، آزاد شد.
یکی بود که در هر انتخاباتی شرکت می کرد رای نمی آورد در عوض وقتی انتخابات تمام می شد چهارسال مصاحبه می کرد و درباره خودش حرف می زد. یکی هم نبود که در هیچ انتخاباتی شرکت نمی‌کرد اما عین چهار سال را حرف می‌زد و مخ ملت را توی فرغون می گذاشت. یکی از این دو نفر مصاحبه کرد و گفت: انتخاب مثل سابق نیست و تازگی ها خیلی سخت شده است. آن یکی خندید و نفر سوم هم قهقهه زد ودرباره این دونفر طنز نوشت.یک روز آمدند و کت بسته گرفتند و بردند تا دیگر آب به آسیاب دشمن نریزد و شرکت در انتخابات را مسخره نکند.
یکی بود که اسمش"رجب" بود. هر کسی را که اذیت می کرد می گفت قصد آزارت را ندارم اما گاهی آنقدر این آزار نداشتن رجب ادامه پیدا می کرد که طرف جان خود را از دست می داد. یکی هم نبود که اسمش رجب نبود. یک گوشه غمگین و خسته می نشست و به رجب نگاه می کرد. بالاخره آنقدر زل زد که رجب عصبانی شد و او را هم کشت. فردا روزنامه ها همه چیز را از بیخ و بن تکذیب کردند و رجب سال های سال بدون عذاب وجدان زندگی کرد.

https://siasatrooz.ir/vdcg7q9quak9qq4.rpra.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی