امروز ۱۳ دی ماه مصادف است با دومین سالگرد شهادت بزرگ مرگی که نامش همچنان ایمان را بر قلبها، بغضها را در گلو و غرور را در بازوها و جاودانگی را در ذهن تجلی میکند. آری امروز روز شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی به همراه هم رزمانش همچون شهید ابومهدی المهندس جانشین حشدالشعبی عراق است که در تروریسم دولتی آمریکا با فرمان مستقیم ترامپ رئیس جمهور این کشور ناجوانمردانه به شهادت رسیدند. اکنون دو سال از آن روز میگذرد در حالی که همچنان دلها به یاد اوست و فریادها فریاد دلدادگی و پایمردی در ادامه راه اوست.
شاید کمتر شخصیتی را در جهان بتوان برشمرد که پس از گذشت سالها همچنان ملتها به یادش باشند و به خاطرش تجمعات میلیونی برگزار کنند و افتخارشان شاگردی در مکتب او باشد. حاج قاسم امروز نه تنها محبوب ملت ایران که محبوب تمام ملتهاست و آوازه نامش در سراسر جهان طنین انداز است بگونهای که دوست و دشمن لب به تحسینش میگشایند. آنچه در دومین سالگرد شهادت سردار دلها به چشم میآید تقارن با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان پس از ۲۰ سال اشغالگری و آغاز خروج آمریکاییها از عراق پس از ۱۸ سال اشغالگری است.
این فرآیندها در حالی صورت میگیرد که ملت عراق اجتماعات میلیونی در تقدیر از حاج قاسم و تجدید پیمان کردن با آرمانهایش برگزار میکنند در حالی که مطالبه آنها اخراج هر چه صورت نیروهای آمریکایی است. در افغانستان نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر تجمعات مشابهی برگزار میگردد و مردم ضمن پاسداشت نام حاج قاسم، خروج نیروهای آمریکایی را جشن میگیرند. در این شرایط این سوال در ذهن متبادر میگردد که چگونه میشود که فردی مانند حاج قاسم چنان عزت و مقامی در میان ملتها مییابد حال آنکه آمریکا با هزینه کرد دهها هزار میلیارد دلار نه تنها جایگاهی میان ملتها ندارد بلکه با دیده نفرت به آن مینگرند و بر مقابله با آن تاکید دارند حال آنکه آمریکاییها همواره ادعای اهدای دموکراسی و اقتصاد برتر به سایر ملتها را سر دادهاند.؟ نگاهی به کارنامه آمریکاییها و سردار سلیمانی گواه حقیقتی است و آن تفاوت دیدگاهی است که آنها نسبت به بشریت و انسانیت دارند.
در دیدگاه آمریکایی کسب منافع و سود حرف اول را میزند چنانکه هدف آنها در قبال سایر ملتها همواره سلطه و استعمار بوده که با تحقیر سازی آنها صورت گرفته است. در همین حال در تفکر آمریکایی خودستایی و خودبرترپنداری اصلی اساسی است چنانکه در افغانستان سربازان آمریکایی هنگام عبور از کوچهها اسباب بازی در کوچهها رها میکردند تا هنگامی که کودکان برای برداشتن آنها میروند اگر مینی بر زمین باشد منفجر گردد. به عبارتی کودکان قربانی جان سربازان میشدند. در عراق نیز صدها کودک بر اثر مینهای کنار جادهای کار گذاشته شده توسط ارتش آمریکا جان خویش را از دست دادند. اما در مکتب سلیمانی تفکری دیگر حاکم است در این تفکر با عزت بخشیدن و روحیه دادن به ملتها، آنها را در مسیر آزادی و ازادی خواهی هدایت میکنند تا در نهایت خود تعیین کننده سرنوشت کشورشان باشند که تشکیل گروههای مقاومت در بسیاری از کشورهای منطقه نتیجه این تفکر است. در مکتب حاج قاسم جان میدهند برای جان بخشیدن به دیگران، جان میدهند برای آنکه کودکی را از محاصره تروریستها خارج سازند و دست نوازش بر سر کشند. در مکتب حاج قاسم جان انسانها عزیز است و مردان میدان حافظ جان و مال مردم هستند و در این راه از جان خویش میگذرند.
آری آنچه که امروز موجب اقبال جهانی به فرماندهان مقاومت همچون شهید سپهبد قاسم سلیمانی علمدار میدان شده است نه صرفا توان نظامی و استراتژیهای جنگی آنها بلکه مولفهای بسیار بالاتر است که آمریکاییها با آن همه تجهیزات و تسلیحات از آن بی بهره هستند و این همان راز جاودانگی سردار دلهاست و آن نفوذ تا عمق جان آدمیان است. آری سردار دلها شهید سپهبد قاسم سلیمانی پیروز میدان و دیپلماسی بود چرا که او توانست در میدان بهترین دیپلماسی را محقق سازد و آن دیپلماسی تسخیر قلبها بود.
نویسنده: مهسا شاهمحمدی
شاید کمتر شخصیتی را در جهان بتوان برشمرد که پس از گذشت سالها همچنان ملتها به یادش باشند و به خاطرش تجمعات میلیونی برگزار کنند و افتخارشان شاگردی در مکتب او باشد. حاج قاسم امروز نه تنها محبوب ملت ایران که محبوب تمام ملتهاست و آوازه نامش در سراسر جهان طنین انداز است بگونهای که دوست و دشمن لب به تحسینش میگشایند. آنچه در دومین سالگرد شهادت سردار دلها به چشم میآید تقارن با خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان پس از ۲۰ سال اشغالگری و آغاز خروج آمریکاییها از عراق پس از ۱۸ سال اشغالگری است.
این فرآیندها در حالی صورت میگیرد که ملت عراق اجتماعات میلیونی در تقدیر از حاج قاسم و تجدید پیمان کردن با آرمانهایش برگزار میکنند در حالی که مطالبه آنها اخراج هر چه صورت نیروهای آمریکایی است. در افغانستان نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر تجمعات مشابهی برگزار میگردد و مردم ضمن پاسداشت نام حاج قاسم، خروج نیروهای آمریکایی را جشن میگیرند. در این شرایط این سوال در ذهن متبادر میگردد که چگونه میشود که فردی مانند حاج قاسم چنان عزت و مقامی در میان ملتها مییابد حال آنکه آمریکا با هزینه کرد دهها هزار میلیارد دلار نه تنها جایگاهی میان ملتها ندارد بلکه با دیده نفرت به آن مینگرند و بر مقابله با آن تاکید دارند حال آنکه آمریکاییها همواره ادعای اهدای دموکراسی و اقتصاد برتر به سایر ملتها را سر دادهاند.؟ نگاهی به کارنامه آمریکاییها و سردار سلیمانی گواه حقیقتی است و آن تفاوت دیدگاهی است که آنها نسبت به بشریت و انسانیت دارند.
در دیدگاه آمریکایی کسب منافع و سود حرف اول را میزند چنانکه هدف آنها در قبال سایر ملتها همواره سلطه و استعمار بوده که با تحقیر سازی آنها صورت گرفته است. در همین حال در تفکر آمریکایی خودستایی و خودبرترپنداری اصلی اساسی است چنانکه در افغانستان سربازان آمریکایی هنگام عبور از کوچهها اسباب بازی در کوچهها رها میکردند تا هنگامی که کودکان برای برداشتن آنها میروند اگر مینی بر زمین باشد منفجر گردد. به عبارتی کودکان قربانی جان سربازان میشدند. در عراق نیز صدها کودک بر اثر مینهای کنار جادهای کار گذاشته شده توسط ارتش آمریکا جان خویش را از دست دادند. اما در مکتب سلیمانی تفکری دیگر حاکم است در این تفکر با عزت بخشیدن و روحیه دادن به ملتها، آنها را در مسیر آزادی و ازادی خواهی هدایت میکنند تا در نهایت خود تعیین کننده سرنوشت کشورشان باشند که تشکیل گروههای مقاومت در بسیاری از کشورهای منطقه نتیجه این تفکر است. در مکتب حاج قاسم جان میدهند برای جان بخشیدن به دیگران، جان میدهند برای آنکه کودکی را از محاصره تروریستها خارج سازند و دست نوازش بر سر کشند. در مکتب حاج قاسم جان انسانها عزیز است و مردان میدان حافظ جان و مال مردم هستند و در این راه از جان خویش میگذرند.
آری آنچه که امروز موجب اقبال جهانی به فرماندهان مقاومت همچون شهید سپهبد قاسم سلیمانی علمدار میدان شده است نه صرفا توان نظامی و استراتژیهای جنگی آنها بلکه مولفهای بسیار بالاتر است که آمریکاییها با آن همه تجهیزات و تسلیحات از آن بی بهره هستند و این همان راز جاودانگی سردار دلهاست و آن نفوذ تا عمق جان آدمیان است. آری سردار دلها شهید سپهبد قاسم سلیمانی پیروز میدان و دیپلماسی بود چرا که او توانست در میدان بهترین دیپلماسی را محقق سازد و آن دیپلماسی تسخیر قلبها بود.
نویسنده: مهسا شاهمحمدی