ابتدای انقلاب کسی مقام نمیخواست، اما الان اگر بین هزار و صد نفر بگویید چه کسی پست میگیرد، همه میگویند من
برای گفتوگو با نخستین وزیر بهداشت جمهوری اسلامی راهی دفترش شدیم قرار بود از خاطرات شهید رجایی، امام، رهبر انقلاب و دیگر انقلابیون برایمان بگوید که برادر شهید لواسانی هم به جمعمان افزوده شد، بر همین اساس خاطرات انقلاب را توأمان با دکتر هادی منافی نخستین وزیر بهداشت جمهوری اسلامی و دکتر سیدجعفر لواسانی بازمانده حادثه تروریستی ۷ تیر و برادر شهید لواسانی گفتوگو کردیم، ابتدا با منافی آلبوم خاطرات انقلاب را ورق زدیم و بعد با اضافه شدن دکتر لواسانی به محتوای آرمان انقلاب پرداختیم، بخوانید ماحصل این نشست صمیمانه انقلابی را.
شما جزء اولین وزرای جمهوری اسلامی ایران هستید. چطور شد که به وزارت رسیدید و رابطه شما با شهید رجایی چگونه بود چطور آشنا شدید؟
منافی: کمی مسائل را فراموش کردیم، من مقدماتی را میگویم تا دوستم دکتر لواسانی که آن زمانها با من بود بیاید و مسائل را تکمیل کند. اما به هر حال رجایی نامی نیست که از یاد برود لذا مقدمهای از آن میگویم. اتفاقاً یک آلبومی هم از عکسهای آن دوران دارم که میگویم بیاورند. زمانی که شهید رجایی نخستوزیر شد، از من خواست که به عنوان وزیر بهداری در دولت باشم من رفتیم پیش او و گفتم که آدمهای بهتر و باتجربهتر از من هستند چرا من را انتخاب کردید؟ گفت من مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که شما را باید انتخاب کنم.
گفتم من افراد بهتر از خودم را میشناسم. گفت خب آنها را لیست کنید. من هم چند تا اسم دادم. بعد از چند روز به من زنگ زد و گفت من با امام هم صحبت کردم و در نهایت خودت باید بیایی. جالب بود برایم آن اسامی که من داده بودم بعدها همه رفتند خارج و هیچ کدام در ایران نماندند. افرادی علمی و موفق بودند، اما به هر حال نمیتوانستند با این نظام بسازند.
این طور شد که من رفتم بهداری را گرفتم. روابط ما خیلی با هم خوب بود تا این که رجایی در آن انفجار به شهادت رسید. اتفاقاً شهید رجایی پسر کوچکی هم داشت که خیلی به دیدن من میآمد. تا این که کمکم بزرگ شد و دانشگاه رفت و آن رابطه کم رنگ شد. فکر میکنم آن پسر آن طور که شهید رجایی آرزو داشت نشد البته تقصیری هم نداشت چون در دوران حساس سنی پدرش را از دست داد.
در آلبوم دیدم با آقای هاشمی هم بودید؟
بله با او هم بودهام. این همان آلبومی است که گفتم که با امام، رهبری، رجایی، باهنر، هاشمی و... عکس دارم.
با کدام یک از این افراد بیشتر رابطه داشتید؟
من با شهید بهشتی و رجایی بهتر است بگویم کلاً با همه این افراد رابطه خوبی داشتم. ژ
از سادگی شهید رجایی خاطرهای دارید؟
اتفاقاً بله. شهید رجایی خریدهای منزل را خودش انجام میداد و به دیگران نمیسپرد، مثلاً نانوایی خیابان روبهرویی خانهاش بود به رغم آنکه رئیسجمهور بود اما خودش برای خرید نان میرفت و قبول نمیکرد که کسی برود به جای او نان تهیه کند. ژ
هزینههای متفرقه و اسکورت و این حرفها چطور؟
هرگز. من از نزدیک شاهد بود هرگز چنین تجملاتی را نداشت و اصلاً قبول نداشت.
برخورد شهید رجایی با مردم چطور بود؟
یک روز یک فردی در خانه شهید رجایی را زد در حالی که نمیدانست خانه اوست. رجایی آمد دم در. او تا رجایی را دید ترسید و شروع کرد بریده بریده حرف زدن، رجایی آن قدر شانههای او را ماساژ داد و با او حرف زد تا فرد از شوک درآمد و توانست صحبت کند.
با آقای منتظری هم عکس دارید؟ از آقای منتظری برایمان میگویید؟
بله. او را خوب میشناختم و قبولش هم داشتم. هفتهای دو روز او را میدیدم با هم چای و ناهار هم میخوردیم. در کارهای سیاسی سر در نیاوردم که چه شد و اشکال آقای منتظری را نفهمیدم.
آقای باهنر را چقدر میشناختید؟
او را به خوبی میشناختم آدم بسیار خوب، متفکر و عاقل. من زمانی که با شهید باهنر بودم عدهای مخالف بودند که علیه دیگران میزدند من به او گفته بودم هر وقت درباره من صحبت کردند بگو من هم بیایم و پاسخ دهم. یکبار خاطرم است که عدهای آمده بودند علیه ما صحبت کردند که به ما خبر دادند این طور شده، من آمدم، تا رسیدم آنها تا من را دیدند پا شدند و رفتند.
با آقای خامنهای هم عکس دارید؟
بله. من با ایشان خیلی ارتباط داشتم. مهمترین ارتباط ما هم زمانی بود که ایشان ترور و زخمی شده بود. من دائماً در بیمارستان در خدمت آقای خامنهای بودم و حتی در وزارتخانه نبودم و در بیمارستان کارها را انجام میدادم.
از آن دوران خاطرهای با رهبری دارید؟
رابطه ایشان با من بیش از آنکه بحث وزارت باشد بحث رفاقت است. آرامشی که در آن شرایط داشتند برایم خیلی جالب بود.
با آقای هاشمی هم عکس دارید؟
من به آقای هاشمی خیلی ارادت داشتم و الان هم دوستش دارم.
عدهای میگویند که رفتار آقای هاشمی در مرور زمان با تغییر همراه بوده آیا این طور است؟
از این حرفها زده میشود مگر کسی هست که چنین حرفهایی دربارهاش نزده باشند. آقای هاشمی را من قبول دارم چون میدانست چه میکند و خیلی خوب همه حرفها را میشنید. به نظر من یکی از اشتباهات او آوردن آقای کرباسچی بود که من و بسیاری در دولت با این فرد مخالف بودیم ولی او میگفت از کرباسچی میتوان مشورت گرفت.
چرا مخالف کرباسچی بودید، مگر از او چه دیدید؟
او را آوردند در دولت اما باید به صراحت گفت که کرباسچی شیشه خورده داشت. او هر کاری که خواست انجام داد. مثلاً آن برجی است که زده شد.
برج میلاد؟
بله و من همیشه مخالف بودم و نمیخواستم این کار انجام شود چون برج مخابراتی برای کشورهایی است که بلندی ندارند نه ما که دور تا دور آن کوه داریم. لذا به خاطر مخالفت من این کار را انجام نداد و بعد از رفتن من شروع کرد. آنجا ما یکی دو تا بیمارستان داشتیم و ما نگران آنها بودیم و در نهایت آن بیمارستانها با آن طرح از بین رفت.
این طرح در زمان کرباسچی مطرح میشد که هزینه زندگی در تهران را باید آنقدر گران کرد که مردم مجبور شوند کوچ کنند، این درست است؟
این مسئله درست شدنی نیست. اینها خودشان مردم را به تهران آوردند. در آن زمان این صحبتها مطرح میشد ما میگفتیم که چه ضرورتی دارد که بخواهیم تهران را پر یا خالی کنید. ژ
بگذریم، از خاطراتی که با دیگر شخصیتها هنوز به خاطر دارید بگویید؟
بله، یک خاطره جالب دارم که گفتن آن خالی از لطف نیست، در آن دوران موسویاردبیلی دادستان بود یادم است روزی امام بلند شد لباس پوشید و گفت فردی از من به دادگاه شکایت کرده باید بروم دادگاه پاسخ دهم. موسویاردبیلی و سایر مقامات اجازه ندادند ولی امام گفت نه من باید بروم پاسخ دهم.
«از این به بعد دکتر لواسانی به جمع ما اضافه شد»
لواسانی: در قانون اساسی همه افراد با هم برابر هستند و تفاوتی میان آنها نیست. امام(ره) هم که مقید به این امر بود خواستار رفتن به دادگاه بود و میگفت باید پاسخگو بود. اما اطرافیان و مسئولان میگفتند ما میرویم انجام میدهیم. این ممانعتها و فاصله گرفتنها از قانون همین طور ادامه پیدا کرد تا به امروز که به قول قدیمیها تا به طرف میگویی بالای چشمت ابروست باید بیایید و درستش کنید.(میخندد)
در این صحبتها دو نکته قابل توجه وجود دارد. یکی اینکه آقای دکتر منافی گفت وقتی به او پیشنهاد وزارت شد دیگران را معرفی کرد و گفت بهتر از من هم وجود دارد. نکته دیگر رفتار امام در قانونمداری و برابر بودن با دیگران است. اکنون در مسئولان کمتر این دو خصیصه دیده میشود. چرا چنین تفاوتی ایجاد شده به هر حال مسئولان امروز همان بچههای انقلاب دیروز هستند آیا نظام کمکاری داشته در پرورش افراد یا دلیل دیگری دارد؟
منافی: آدمها در طول زمان تغییر میکنند. در تاریخ انبیا و یا اسلام نگاه کنید میبینید که افراد بسیار خوبی بودند اما به مرور تغییر کردند و از پیامبر و امام علی و دین فاصله گرفتند و به هر حال شیطان هم که بیکار نیست و همواره در حال گول زدن است. این افرادی هم که امروز این طور هستند در زمان انقلاب چنین نبودند. نگفتیم که ما انقلاب کردیم که قدرت را در دست بگیریم، به مرور چنین شدیم. این جمله را عمداً میگویم چون چیزی است که در ذهن مردم ایجاد شده است. امام ابتدا رفت قم یعنی اینکه میخواست مرجعیت خود را انجام دهد. اما امام را آوردند تهران در جماران. امام از زمانی که آمد تهران کجا توانست برود؟ هیچ جا. من میگویم امام را حبس کردند. امام آمده بود با مردم و در درون مردم زندگی کند. چه کسانی امام را از مردم جدا کردند؟
لواسانی: من بعد از حادثه ۷ تیر که از زیر آوار زنده بیرون آمدم گفتم پایههای نظام استوار شد و از سیاست جدا شده و به دانشگاه رفتم ولی آقای منافی ادامه داد تا دوران مرحوم هاشمی. من آخرین دیداری که با آقای هاشمی داشتم زمانی بود که به عنوان بازمانده ۷ تیر دو هفته قبل از فوتشان دیدم، آنجا من گلایهها و نقدهایی را مطرح کردم و آقای هاشمی در گوشم گفت خوب است تا حالا نگرفتند شما را (میخندد). اما در باب انقلاب باید بگویم که ابتدای فعالیت ما برگرفته از تفکر افرادی بود که حزب جمهوری را تشکیل دادند. در حقیقت تحزب را میخواستند به نحوی ایجاد کنند که مفید به فایده باشد. تحزب به هر حال صور متفاوتی دارد. سه نفری که یکی از آنها آقای خامنهای بودند وقتی میخواستند حزب جمهوری را ایجاد کنند به دنبال آن بودند که حزبی مفید ایجاد شود.
این کار صورت گرفت؟
لواسانی: بعد از تشکیل حزب کادرسازی صورت گرفت یادم است در دوران بازرگان اولین وزیری که در کابینه اعتراض و استعفا کرد؛ دکتر سامی بود. وقتی استعفا کرد کابینه بازرگان همچنان بر مسند کار بود. در آن زمان شورای انقلاب این وزارتخانه را به گروه پزشکی حزب واگذار کرد. در باب واگذاری آن چنین بود که آقای بهشتی ما را به همین مجلس خبرگان دعوت کرد ساعت ۱۱ شب آقای بهشتی که همیشه ۹ شب میخوابید به خاطر انجام کارهای انقلاب ساعت ۱۱ شب آمد آنجا و جلسه گذاشت. ۱۱ نفر بودیم عباس شیبانی بود، باقر لواسانی، ولایتی و... وقتی گفته شد که شورای انقلاب وزارت بهداری را به گروه پزشکی حزب واگذار کرده و یکی را به عنوان وزیر از بین خود انتخاب کنید به این ۱۱ نفر پیشنهاد دادند هیچ کدام قبول نکردند و گفتند دیگری بهتر است. بعد فشار آوردیم به دکتر شیبانی که شما پیشکسوت ما هستید باید قبول کنید ولی گفت نه. بعد به دکتر باقر لواسانی فشار آوردیم چون کارهای اجرایی بسیاری داشت، اما او هم قبول نکرد و گفت من یک خدمتگزار کوچکی هستم. همه، آن روزها گفتند و جلسه در نهایت به فردا رسید و به زور دکتر زرگر مسئولیت را پذیرفت. اما الان اگر بین هزار و صد نفر بگویید چه کسی پست میگیرد، همه میگویند من و یکی هم نمیگوید دیگری! آن زمان همه میگفتند نه، چراکه بهتر از ما هست و به دنبال پست نیستیم. در دوران انقلاب همه همین طور بودند چراکه به دنبال انقلاب و اسلام و مبانی اسلامی بودیم. روایات در اسلام همین است که کسی که پستی را میپذیرد در حالی که میداند بهتر از او برای این سمت وجود دارد، به خدا، به مردم و به پیغمبر خدا خیانت کرده است. اما امروز متأسفانه جهت برخی به سمت منافع دنیوی و اجتماعی و به نسبت شخصی و نفسانی رفته. اسامی که آقای دکتر نام بردند واقعاً انسانهای خوبی بودند اما مرور زمان و تغییرات نفسانی و البته عدم نظارت قوی دستگاهها موجب این تغییرات شده است. اگر ما یک ساختار نظارتی قوی داشتیم اینگونه نمیشد.
(خطاب به دکتر منافی) شما جبهه هم رفتهاید در آلبوم عکسهایی از آن دوران میبینیم؟ وزیر بودید رفتید؟
منافی: من به عنوان وزیر بهداری برای آشنایی با وضعیت جبههها باید به جبهه سر میزدم در ضمن چرا یک وزیر نباید به جبهه برود؟
تیمهای پزشکی را نظارت میکردم که مجروحان را در مرحله اولیه به ثبات وضعیت میرساندند و بعد برای مداوای نهایی سریع به شهرهای دیگر اعزام میکردند. به نظر من کمک خدا بود که این طرح اجرا شد. ولی پزشکان داوطلب بودند و میرفتند و حتی شخصیتهایی بودند مانند دکتر فاضل که میرفت، من میگفتم شما نروید اینجا مفیدتر هستید من خودم میروم؛ ولی آنها عشقی در ذهنشان داشتند که به خاطر آن میرفتند. واقعاً میگویم آن دوران همه مردم به دنبال خدمت بودند از پزشکان گرفته تا سایر افراد همه و همه داوطلب خدمت بودند. من به عنوان وزیر وظیفه داشتم که بروم جبهه، اما دیگران با جان و دل به عنوان داوطلب بودند.
لواسانی: آنجا اتاق عمل صحرایی مجهزی درست کرده بودند که کارهای بزرگی انجام میشد. چند نفر از پزشکان هم شهید شدند.
(خطاب به منافی) فرزند شما هم شهید شد آیا با خود نگفتید که من میروم جبهه دیگر لازم نیست پسرم هم برود؟
منافی: پسرم برای این شهید شد چون خودش میخواست برود بجنگد و با دشمن مقابله کند، من بعداً متوجه شدم که فقط پسر من شهید شد و نه سایر مسئولان چون آنها با تیم حفاظت میرفتند اما پسر من خودش رفت. اسم یکی از خیابانهای این دور و ور را نیز به نام او کردند اما بعدها در باند و باندبازی آن را نیز حذف کردند. این برای ما مهم نیست مسئله اصلی این است که پسرم برای اعتقادش به جبهه رفت و نه چیز دیگری.
به او نگفتید که نرود؟
منافی: نه من نگفتم نرو. ۱۴ سال داشت که رفت چون قسمتش این بود. ناراحت هم نیستم به هر حال مرگ و زندگی دست ما نیست چه بسا آدم در همین خیابان تهران راه میرود و تصادف میکند پس چه بهتر که با شهادت همراه باشد. البته اگر همین بچهها نبودند ما موفق نمیشدیم. آن بچهها با تمام وجودشان جنگیدند.
لواسانی: درباره جبهه رفتن پزشکانی که به جبهه رفتهاند باید بگویم. بحث خدمات پزشکی دوران جنگ تنها با بحث اداری نبود بلکه امری دفاعی بود. البته در بین پزشکان مانند هر مجموعهای عدهای مخالف رفتن بودند ولی به هر حال موظف شده بود که پزشکان یک ماه باید جبهه بروند. من و فیاض بخش وزارت بهزیستی را اداره میکردیم ولی چون زیر چتر گروه پزشکی حزب جمهوری بودیم که این طرح را دادیم و اولین گروهی بود که رفتیم. کار تیم پزشکی این بود که در آنجا ابتدا وضعیت مجروحان ثابت شود و بعد سریع به بیمارستان منتقل شوند که دوران بستری را آنجا سپری کنند. مثلاً یادم است در اهواز بودم رزمندهای بود که چانهاش ترکش خورده بود و خونریزی شدید داشت ما آنجا صورت را به طور موقت درست کرده و بعد به بیمارستان منتقل کردیم. یادم است که در مقاطعی خط سیر فرودگاه مهرآباد تا این خیابان انقلاب پر بود از آمبولانسها که مجروحان را به بیمارستان میرساندند. این خدمات اگر انجام نمیشد میزان تلفات ما از ۴۰۰ هزار حداقل به میلیون نفر میرسید. دکتر منافی به عنوان وزیر بهداری هفته و یا ماهی چندبار خود را موظف میدانست که برای بررسی کمبودهای پزشکی دائم به منطقه سر میزد. درباره پسر دکتر منافی باید بگویم که او انسان والا و وارستهای بود. وقتی دکتر را وزیر کرده بودند براساس ضوابط باید برای او و خانواده حفاظت صورت میگرفت. دو سه روز بود که فرزند او را با ماشین به مدرسه میبردند. پسرش به دکتر گفته بود که اگر بخواهند این کار را انجام دهند من دیگر مدرسه نمیروم. یادم است دکتر با پسرش رفته بود پیش آقای بهشتی که رئیس قوه قضاییه بود، به شهید منافی گفته بود وقت درس خواندن توست بعد برو جبهه. حتی نزد امام رفته بود و امام هم همین نصیحت را به او کرده بود اما او دلش میخواست به جبهه برود و رفت.
منافی: آخر او حرف منطقی میزد که کسی توان پاسخ دادن نداشت. من به او گفتم تو میخواهی بروی میخواهی چه کار کنی؟ گفت میخواهم دفاع کنم از کشور. مشهد بودیم رفتیم پیش واعظطبسی. به پسرم گفت تو میخواهی بروی جبهه هزاران نفر مانند تو آن جا هستند. پسرم گفت خب چرا من مثل آن هزاران نفر نباشم؟
آقای خامنهای به پسرم گفت با یک پیاز میشود یک دیگ را راه انداخت ولی یک پیازچه یک لقمه میشود. پسرم گفت خب اگر آن پیازچه خشکید و پیازهم نشد آن وقت چه؟ آن هم که از دست میرود. پسرم همه جوابها را در دست داشت که پاسخ دهد. بالاخره هم رفت و صادقانه به عنوان یک فرد عادی رفت نه به عنوان کسی که پدرش وزیر است در حالی که فرزند بسیاری با تیم حفاظت رفتند و الان هم هستند. ما از شهادتش اصلاً ناراضی نیستیم.
دکتر لواسانی: بعد از اینکه پسر منافی به جبهه رفت، هر بار دکتر برای بازدید از جبههها میرفت، قسمتی که پسرش بود نمیرفت تا کسی خیال نکند به هوای دیدن پسرش برای سرکشی آمده. متأسفانه بسیاری از دوستان ما که در دوران دفاعمقدس بودند امروز در منافع اقتصادی ذوب شدند و الان اعتقادشان تماماً به مسائل مالی تبدیل شدهاند.
رفتاری که آقای دکتر در قبال فرزندش داشت امروز در میان مسئولانی که زمانی خود داعیهدار انقلاب و دفاعمقدس هستند دیده میشود؟
منافی: ببینید زمان پیغمبر چه شد. همه مردم با پیامبر ادعای دوستی میکردند اما پای جنگ میشد کنار میکشیدند. شیطان هم کارش همین است. همه راه راست را میشناسند هرکس میگوید نمیداند دروغ میگوید. همه میدانند دست کردن در جیب دیگران بد است، موادمخدر بد است اما انجام میدهند. ما باید سعی کنیم که بنده خدا باشیم و تا جایی که میتوانیم نیز فرزندانمان بنده خدا باشند. تا جایی که با خدا باشیم خدا هم یقیناً با ماست. اگر جدا شدیم همین اتفاقها میافتد. باید از خدا بخواهیم ما را در راه راست نگاه دارد. این طبیعت آدمی است که چنین اختلاسها را انجام میدهد. این همه پول را اختلاس میکنند چه میکنند؟ میگذارند در بانکهای خارجی و بعد هم میمیرند و هیچ بهرهای از آن نبردهاند و بانکها آن پولها را به عنوان پول کثیف میخورند. به هر حال ما باید در همه حال خدا را داشته باشیم.
بعد از دوران آقای هاشمی از سیاست کنار کشیدید چه شد آیا خودتان این را خواستید؟
منافی: از دوران هاشمی به بعد یعنی از دوران خاتمی که من نبودم و احمدینژاد هم که من را خواست ولی من دیدم با این فرد اصلاً نمیشود کار کرد. یکی دو نفر از جمله خانم دستجردی در دولت او حاضر شدند اما در نهایت با وضعیت اهانتآمیزی خارج شدند. من کلاً از احمدینژاد خوشم نمیآمد. چیزی را که من تعجب میکنم این است که چرا آن زمان هر چه میگفت کسی چیزی نمیگفت حتی خود من هم از سکوت خودم تعجب دارم.
با آقای روحانی چطور؟
منافی: دیدارهایی داشتم اما اینکه با او کار کنم نه.
لواسانی: درباره تغییر افراد باید بگویم این به این معنا نیست که آدم بدی بودهاند و یا چهره عوض کردهاند بسیاری از آنها افراد خوبی بودهاند اما به خاطر فطرت انسانی و تحریکات شیطانی به این سمت رفتهاند. شیطان به خداوند میگوید به خداوند سوگند که من همه را اغوا میکنم مگر مخلصون را. اکنون کسانی را داریم که با مسئولیت دولتی و شاغل در دستگاه دولتی که فرزندانشان خارج از ایران هستند. این توجیه میکند که الان نیاز است تا این خانواده خارج از ایران باشد و دلایلی میآورد. این دلایل همان توجیهات است که در طول زمان افراد را کم کم به سوی دیگری سوق میدهد. اینکه فردی در طول ۲۰ سال دارای نوسانات شده است، باید بگوییم برگرفته از نفسانیات است که بر اثر شرایط ایجاد شده است.
منافی: آقای دکتر ما همه خوب و بد را درک میکنیم و میفهمیم. افراد خودشان را توجیه میکنند. راه دور نرویم. اعتیاد را همه میدانند که بد است اما با توجیهات متعدد به دنبال آن میروند. قبلاً یک تریاک داشتیم اما الان تعدادشان را نمیشود شناخت. چرا ما این طور شدیم؟ چرا نتوانستیم کشور خود را از این چیزها نجات دهیم. به نظر من البته این هم برنامهریزی شده است و سهم کشور ما در این امر بسیار بالا در نظر گرفته شده است که اعتیاد زیادی در آن رواج دهند.
به هر حال کسی که میرود زندگی خود را هزینه میکند تا ماده مخدری را مصرف کند واقعاً این جز دیوانگی چیز دیگری نیست. یادم است یکی از دوستان خودمان بود که میگفت من یک بار میکشم و امتحان کنم به او گفتند که نکش گرفتار میشوی و او همان یک بار شد و دیگر نتوانست ترک کند. در زمان شاه گفتند تریاک ممنوع و در داروخانهها میفروختند سهمیهای که دکانی برای خودشان بود اما همان زمان عدهای متوجه این فریب شدند و ترک کردند.
الان مشغول چه کاری هستید؟ ناراحت نیستید که زمانی در رأس کار بودید و امروز حاشیه هستید؟
منافی: شاید فکر من با دکتر لواسانی فرق داشته باشد. آنچه که مسلم است این است که ما ناراضی هستیم ما انقلاب نکردیم که چنین باشد (بغض میکند) ما فرزند شهید ندادیم که چنین باشد که امروز شرایط کشور است. ما آمدیم وسط که بنده خدا باشیم. امام حرفش این بود. اصلاً من اعتقاد دارم که امام نیامد که حکومت کند امام ابتدا رفت قم تا طلبگی کند و آدم تربیت کند. امام را بیرون آوردند چراکه اگر امام قم بود که طلاب قراضه پاکسازی میشدند. الان به جماران توجه کنید. یک گنبد نصفه کاره دارد، دیوارها را میخواستند کچ کنند هنوز نصفه است. یک گلیم کهنه آنجا بود. امام از خانهاش از پلی میآمد این طرف برای مردم سخنرانی میکرد. ما بارها آنجا رفتیم دیدار امام و چای خوردیم و یک قرآنی هم عیدی میداد. همین پسرم که شهید شده زیاد میآمد آنجا. این چنین جریانی به چه تبدیل شده است آیا این همان راهی است که امام گفت؟ باید فکر کنیم ببینیم زندگی امروز مسئولان مانند آن روزها و امام است. البته در فکر کردن باید شناخت از اسلام و امام و زندگی پیامبر و امامان داشت تا ببینیم آیا واقعاً مانند آنها زندگی میکنیم. امام را از وقتی به جماران آوردند تا پایان عمرش یک شاهعبدالعظیم هم نرفت. باید ببینیم چطور این چنین شد. به هر حال دشمنان انقلاب که ساکت و بیکار نیستند و به دنبال بدل زدن هستند. شیطان هم که کارش را میکند. آن چیزی که انقلاب و امام میخواستند این مدیریت کنونی امروز نبود. اما امام را هم محاصره کردند و نفوذ کردند تا امام از خانهاش نتواند خارج شود. من میگویم امام تا پایان عمرش در محاصره بود. بعد از فوت ایشان هم آن را کجا بردید دفنش کردید. جایی دفنش کردید که امام رضا هم این طور بارگاه و شوکتی برایش ایجاد نشده است. این همه خرج را چه کسی کرده است؟ فردا روزی بیایند به من بگویند این را چرا گفتهای میگویم آری من گفتم میخواهید اعدام کنید بفرمایید بسم الله، ولی شما طوری بنویسید که بعد از نوشتن شما را نگیرند! (میخندد...) واقعاً چه کسی میتواند از مقبرهای که برای امام درست کردهاند، دفاع کند. اصلا امام راضی بود او را اینجا ببرند؟ نه قطعاً اگر امام بود قبول نمیکرد چنین کاری کنند.
یعنی معتقدید با این وضعیت و آن تجملات حرم نسل جوان نمیتواند شناخت درستی از امام و انقلاب داشته باشد؟
منافی: بله دقیقاً. امام یک چیز دیگری بود واقعا امام بود و با همان منش امامان زندگی میکرد. او شعار اسلام داد و عمل کرد الان ما شعار اسلام میدهیم و تنها چیزی که نداریم اسلام است.
لواسانی: یک عکس از حسینیه اولیه جماران بندازید و یک عکس از حسینیه شماره ۲. ببینید چقدر متفاوت شده است. چه تفاوت هایی داشته است. مسیح مهاجری در مقالهای مفصل درباره این حسینیه نوشته بود که این همه بارگاه چیست. دائم به نام امام خرج میکنند کی امام این طور بود؟
منافی: حرفهایی است که نمیشود گفت ما به هر حال میگوییم. امام در همان خانه ساده زندگی میکرد و یک چای هم میخواست بدهد در همان جا میداد و در این تشکیلات حتی آب هم نخورد. به هر حال دشمن دشمنی میکند و ما انسانها ساده فریب میخوریم. از حضرت علی قوی تر پیدا نمیکنید اما با علی چه کردند. علی درباره قاتل خود میگوید که به او آب و نان دهید او بنده خداست. اگر زنده باشم خودم عمل میکنم و اگر نبودم شما فقط یک ضربه میزنید و حتی یک ناسزا هم حق ندارید به او بدهید. الان دادگاههای ما این طور است؟ آیا شنونده بودن مسئولان ما این طوری است؟
لواسانی: آقای شاهرودی رئیس قوه بود دعوت کرده بود برای هفت تیر در ساختمان وزارت خارجه در کامرانیه. ساعت ۱۲ ظهر بود او ساعت ۱۲و ۳۰ آمد به او گفتم مؤمن باید به عهدش وفا کند وعده ۱۲ داشتی. عذرخواهی شد و گفت در حال بررسی پروندههای اعادهای بوده و ماندم تمام شود. یادم آمد که فردی به من گفته بود که نوبت اعاده فروخته میشد، که مردم بتوانند در فلان تاریخ با رئیس قوه دیدار داشته باشند. او گفته بود که این برگه نوبتها خرید و فروش میشوند مثلا کسی که پرونده ۲۰۰ میلیونی دارد با فردی که پرونده ۱۰ میلیونی دارد نوبت را جابهجا و پولی در ازای آن داده میشود. به آقای شاهرودی گفتم خبر داری نوبت خرید و فروش میکنند؟ انتظار داشتم که به او بر بخورد و بگوید چنین چیزی امکان ندارد. اما گفت در شهری مانند قم شنیده بودم که این کار را میکنند اما در تهران نه.
گفتوگو: قاسم غفوری- مائده شیرپور