بعضی وقتها سال ۱۳۶۳ میشود، تمام عمرت. وقتی تنها و غمگین در غم از دست دادن برادر ۱۶ ساله شهیدت روی تپهماهورها نشسته باشی و غمِ نبودش در سینهات چنگ بزند. چشمانت هزار بار پر شود و دلت مالامال هزار بغض. بخواهیهایهای برای عزیز ازدستدادهات اشک بریزی اما شرم کنی از شهدای کربلا. خدا شرمت را بخرد و دلت را هوایی کند. از خاکریزها دلت را به کربلا بکشاند. آنقدر کریمانه که حس کنی روبه روی ضریح سیدالشهدا(ع) ایستادهای و دلت میخواهد برای اربابی که یکعمر از کودکی تابهحال نوحهخوانش بودهای نفس گرمکنی، چشم تر و شعر مهیا. با همان لباس خاکی رزمندگی دست ادب به سینه بایستی رو به کربلا و شعر نو سرودهات بخوانی: «کربلا کربلا ما داریم میآییم» در تمام بیتهای آن شعر، نام شهدای انقلاب و دفاع مقدس را به نیابت از برادر شهیدت بیاوری و نوایت ماندگار شود، آنقدر که به آن بگویند: «نوای جبههها»
حاج «اکبر شریعت»، «نغمهخوان دارخوین»! گاهی وقتها چقدر بین خواندن و رفتن فاصله هست، چیزی حدود ۳۳ سال. ظهر عاشورای سال ۱۳۶۳ که در قرارگاه «عاشورا» مداحی میکردی و کربلا کربلا ما داریم میآییم میخواندی، هیچ فکر میکردی ۳۳ سال راه، هجران و آرزوی وصل پیش رو داری تا راهی کربلا شوی؟ وقتی نوای تو را میگذاریم کنار وعده صادق شهید «ابراهیم هادی» که جاده را به دوستش نشان داد و گفت: «یک روزی میرسد که مردم از همین جادهها دستهدسته میروند کربلا.» دل ما هم راهی و هوایی میشود. چه زیارتی بشود، تو «کربلا کربلا» بخوانی و ما رو به ضریح سیدالشهدا(ع)، سلام شهدا را به سالار شهیدشان برسانیم.
راستی همین چند ساعت قبل، جملهای میخواندیم که نوشته بود: مداح نوای «کربلا کربلا» چهره در خاک کشید. فکر کنم تو را نشناخته بود مثل خیلی از ما. اصلاً مگر نوحهها میمیرند؟! کربلا کربلایت همیشه زنده است؛ گوش کن! صدایت را میشنوی از قطعه شهدای بهشتزهرا(س)، از سینه سوخته پدران شهدا. خبر داشتی صدایت میچکد؟ یعنی اشک میشود و میچکد وقتی مادری قاب عکس پسران شهیدش را دستمال میکشد و زمزمه میکند: «کربلا کربلا ما داریم میآییم/ مفتح، حمید و حسین و محمدها دادیم...» شعرت را تغییر میدهد و نام ۳ پسرش را هم جا میزند توی یکی از مصرعها. خیالش حتماً راحت است که «شریعت» دلگیر نمیشود که اگر میشد، نوحه ماندگارش را به نام شهدا گره نمیزد. چرا ما انقدر تو را میشناختیم و خبر نداشتیم؟
مداح کمتر شناختهشده اما محبوب جبههها، زندگی خاکسترِ یکنواختی و هیاهوی بسیار برای هیچ! روی زندگی ما پاشیده، ما را ببخش اگرچنانکه باید یادت نبودیم. چقدر سادگی خانه و زندگیات دوستداشتنی بود، وقتی گفتی: «این سادگی را ترجیح میدهم. دلم نمیخواهد حرام و حلال کنم.» صداقتت مثل حبه قندی که آرام گوشه لپت با چایی نرم و آب میکردی، شیرین بود: «ماهی یکمیلیون و ۵۰۰ هزار تومان حقوق میگیرم، بالاخره میگذارنم.» درست آن لحظه که خبرنگار میگفت که داروهایت گران است و احتمالاً باید تمام حقوقت را پای خرید آنها بدهی و گفتی: «نه! آنقدر نمیشود، ۲۵۰ هزار تومان میشود.»
حاج اکبر، گفته بودی «کربلا کربلا» را برای خودت نجوا میکردی، بیشتر شبها. راستی چرا خودت را آنقدر گمنام کردی که حتی در شهری که زندگی میکردی خیلیها فکر میکردند سالهاست شهید شدهای و خبری از تو نداشتند؟ نغمهخوان دارخوین شاید خیلیها اگر جای تو بودند با همان مستند پخششده از ظهرعاشورا و مداحی کربلا کربلا آنهم در سالنی پر از رزمندههای تشنه شهادت و عزادار سیدالشهدا(ع) حالا حالاها برای خودشان برو و بیا میتراشیدند. چرا تو این کمتر شناختهشده بودنت را به راه و رسم آنها ترجیح دادی؟ فقط وقتی خبرنگارها خواستند یک جمله بیتعارف به مردم بگویی، گفتی ها را گفتی: «کربلا...» حاج اکبر ما آن شب پای تلویزیون تماشایت میکردیم. با حرف بیتعارفت گلویمان را بغض گرفت و با بازخوانی نوحه ۳۳ سال قبلت بغضمان ترکید و چشممان تر شد، درست مثل حالا که نیستی. راستی چرا صدایت آنقدر پیر شده بود، مگر نمیگویند: «صدا پیر نمیشود؟» شاید تأثیر آن ۳۳ سال انتظار بود، خدا میداند.
حاج اکبر، ما هم مثل تو شبهای جمعه وقتی دلمان میگیرد، رو به ششگوشه ارباب میخوانیم کربلا کربلا ما داریم میآییم... فارس