در مدتی که نزد سیدکاظم رشتی شاگردی میکرد، با مسائل عرفانی و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهی به روش شیخیه آشنا شد و از آرای شیخ احمد احسائی آگاهی یافت به علاوه به هنگام اقامت در کربلا از درس ملاصادق خراسانی که او نیز مذهب شیخی داشت، بهره گرفت و چندی نیز نزد وی بعضی از کتب ادبی متداول آن ایام را خواند که در سال ۱۲۵۷ به شیراز برگشت و به وقت فرصت، مطالعه کتب دینی را فراموش نمیکرد و به گفته خودش (و لقد طالعت سنابرق جعفرالعلوی و شاهدت بواطن آیاتها) همانا کتاب سنابرق، اثر سیدجعفر علوی (مشهور به کشفی) را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم علیمحمد گذشته از دلبستگی به اندیشههای شیخی و باطنی، به «ریاضتکشی» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر در هوای گرم تابستان از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشید اورادی میخواند پس از درگذشت سید کاظم رشتی، مریدان و شاگردان سید، به دنبال جانشینی برای وی بودند که به قول ایشان مصداق «شیعه کامل» یا (رکن رابع) شیخیه باشد و در اینباره میان چند تن از شاگردان سید کاظم رقابت افتاد و علیمحمد نیر در این رقابت شرکت کرد، بلکه پای از جانشینی سید رشتی فراتر نهاد و خود را «باب» امام زمان(ع) یا «ذکر» او، یعنی واسطه میان امام و مردم، شمرد
ادعای علیمحمد چون شگفتآورتر از دعاوی سایر رقیبان بود، واکنش بزرگتری یافت و نظر گروهی از شیخیان را به سوی خود جلب کرد و هجده تن از شاگردان سید کاظم که همگی شیخی مذهب بودند (و بعدها سیدعلیمحمد آنها را حروف "حی" نامید) پیرامونش را گرفتند. علیمحمد در آغاز امر، بخشهایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته بود، تأویل کرد و در آنجا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را «ذکر» نامید، چنان که در آغاز تفسیرش بر سوره یوسف اینگونه مینویسد: الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بنالحسن بنعلی بنمحمد بنعلی بنموسی بنجعفر بنمحمد بنعلی بنحسین بنعلی بنابی طالب علی عبده لیکون حجهالله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً. (همانا خدا مقدر کرده که این کتاب از نزد محمد پسر حسن پسر علی پسر محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابی طالب بر بندهاش برون آورد تا از سوی ذکر (سیدعلیمحمد) حجت بالغه خدا بر جهانیان باشد. پس از مسافرتش با محمد علی بارفروش (یکی از مریدان خود) به سوی مکه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در یکی از مساجد بوشهر عبارت «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیهالله» را در اذان داخل کنند که تصریح دارد علی نبیل که به حساب جمل با علیمحمد برابر میشود، باب امام دوازدهم شیعیان است.
همین که مدتی از دعوت وی سپری شد و گروهی به او گرویدند، ادعای خود را تغییر داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت منم آن کسی که هزار سال میباشد که منتظر آن میباشید و سپس به ادعای نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احکام اسلام را با آوردن کتاب بیان نسخ کرد و در آغاز آن نوشت: در هر زمان خداوند جل و عز، کتاب و حجتی از برای خلق مقدر فرموده و میفرماید در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسولالله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (علیمحمد که دارای حروف سبع است) قرار داد بدین ترتیب، علیمحمد هر چند زمانی، دعاوی خود را به مقامات بالاتری تغییر میداد و سخنان پیشین را برای یارانش تأویل میکرد و آنان را درپی خود میکشید. پس از بازگشت سیدعلیمحمد به بوشهر (در زمانی که هنوز از ادعای بابیت امام زمان فراتر نرفته بود) به دستور والی فارس در رمضان ۱۲۶۱ دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در شیراز او را تنبیه کردند، آن گاه نزد امام جمعه آن شهر، اظهار توبه و ندامت کرد و به قول یکی از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند پس از آن وقایع، نامبرده شش ماه در خانه پدری خود تحت نظر بوده و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد.
در دورانی که در قلعه ماکو زندانی بود، با مریدانش ملاقات و مکاتبه داشت و از اینکه میشنید آنان در کار تبلیغ دعاوی او میکوشند به شوق میافتاد و سخنانی را با عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه میداشت، چنان که کتاب بیان را در همان قلعه نوشت. حکومت محمدشاه قاجار، برای آن که پیوند او را با مریدانش قطع کند در صفر ۱۲۶۴ وی را از قلعه ماکو به قلعه چهریق، در نزدیکی ارومیه، منتقل کرد. در اواخر سلطنت محمدشاه، به دستور حاجی میرزا آغاسی وزیر محمدشاه سیدعلیمحمد را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسی را با حضور ناصرالدین میرزا (که در آن وقت ولیعهد بود) و چند تن از علما ترتیب دادند و سیدعلیمحمد را در آن مجلس حاضر کردند. علیمحمد در آنجا آشکارا از مقام مهدویت خود سخن گفت و «بابیت امام زمان» را که پیش از آن به تصریح ادعاکرده بود به «بابیت علم خداوند» تاویل کرد و چون از او درباره برخی مسائل دینی پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و همین که از وی سوال شد از معجزه و کرامت چه داری؟ گفت: اعجاز من در این است که برای عصای خود آیه نازل میکنم و به خواندن این فقره آغاز نمود: بسمالله الرحمنالرحیم سبحانالله القدوس السبوح الذی خلقالسموات والارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته، و اعراب کلمات را به نحو قاعده نحو غلط خواند، زیرا تاء را در «السموات» مفتوح قرائت کرد و چون گفتند: مکسور بخوان! ضاد را در الارض مکسور خواند!
امیر اصلانخان که در مجلس حضور داشت گفت: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات شمرده شود، من هم میتوانم تلفیق کنم و گفت: الحمدلله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المسا.
حمید رشادیان - تورج گیوری