اين بار بيشتر از اينكه همه حواسشان به وسط ميدان باشد، كنار زمين را با انگشت اشاره نشان ميدادند.
اين بار همه متفقالقول بودند كه كارستان كشتي را بايد مديون يك نفر بود: محمد بنا
آري آقاي بنا. با شما هستم كه به قول هادي عامل "معمار نوين كشتي فرنگي ايران" هستي.
با شما كه طي اين چند سال اخير كم زجر نكشيدي و كم خون به دلت نكردند. همانها كه امروز سعي ميكنند خودشان را در اين پيروزي سهيم بدانند و تمام زورشان را ميزنند تا در اين قهرماني تاريخي قسمتي را براي خود بردارند.
همان ها كه تا همين آخرها هم دست از سرت برنداشتند و از خدايشان بود با حاشيه هايي كه درست ميكنند، كاري كنند تا تو از اين تيم دل بكني و آنها افتخار كنار تشك المپيك نشستن را به نام خود ثبت كنند.
آقاي بنا، بعضي از آنها حتي پيش از المپيك پيشبيني طلاهاي متعدد را هم ميكردند، اما نه از سر حقيقتگويي و اخلاص. آنها منتظر بودند تا زمين خوردن تو را ببينند و بعد كوس رسواييات را از بام بيندازند كه "ديديد فلاني هيچ كاري نكرد" و بعد هم در نقش يك ناجي گرمكن بپوشند و روي تشكهاي خانه كشتي تمرين بدهند. اما خدا را صدهزار مرتبه شكر كه اينچنين نشد و خداوند ياريات كرد و حاصل زحماتت را در قلب لندن به رخ بعضيها كشيد.
حالا هم شنيدهام دلت براي ماندن نيست. به قول خودت به سقف آرزوهايت رسيدهاي و سرت به آسمان ساييده شده است.
همان بعضيها هم منتظر چنين اتفاقي هستند. اتفاقا بعيد نيست، بعد از آن به سنگ خوردن تيرشان، حالا رفتن تو را به ترس ارتباط دهند و نماندنت را از باك نتيجه نگرفتن مجدد. مهم نيست پهلوان.
هيچ اصراري به ماندن تو هم نداريم، هرچند ميدانيم مثل تو به اين راحتيها پيدا نميشود. درست مثل رضا مهماندوست كه ديروز نبودنش به چشم خيليها آمد.
اما به نظرم بايد اينبار بروي. اشكالي ندارد. بگذار به قول قديمي ها گناهانت را بشويند. بگذار بگويند محمد بنا ترسو بود. بگذار شجاعان! و شجاع زادگان!! بيايند و ببينيم چند مردِ حلاجند!
تو بايد بروي تا مديران و مسئولاني كه از حمايت فقط كف زدن و عكس يادگاري گرفتن را ياد گرفتهاند، كمي به خود بيايند و حواسشان به مرداني كه افتخاراتشان بينظير و بيبديل است باشد.
محمد بنا كشتي ما، ورزش ما، مسئولان و سياستمداران ما به تو مديونند. دست مريزاد بر تو.