جناب آقای مدیر مسئول!
تمامی کارکنان روزنامه ميتوانند شهادت بدهند که جز کار و کار به چیزی نمیاندیشیدم و گاهی در شبانهروز ۲۶ ساعت را مصروف خدمت ميکردم. در واقع صبحها دو ساعت زودتر بیدار ميشدم تا وقت بیشتری برای خدمت داشته باشم. آن وقت شما به جای اینکه حقوقم را زیاد کنید ميرفتید با آقای "سروش آسمانی" که همیشه زیر آب مرا ميزد، جلسه ميگذاشتید و موقعیت بنده را تضعیف ميکردید.
حتی وقتی با صاحب امتیاز روزنامه قهر کردید و یازده روز با ایشان حرف نميزدید و هر جا که همدیگر را ميدیدید به یکدیگر اخم ميکردید و ابروهایتان را بالا ميانداختید، همکاران از من خواستند پست مدیرمسئولی روزنامه را قبول کنم اما من گفتم ایشان حتما بر میگردد. حالا اگر نامردی ميکردم خوب بود؟ حالا من خوبترم يا آن "سروش آسمانی" دو به همزن؟!
آقای مدیرمسئول!
امروز من متهمم که از آبدارخانه روزنامه سیاست روز پنج کیلو قند، سه کیلو شکر و دو بسته چای، اختلاس کردهام. آیا شما باور ميکنید در یک آبدارخانه کوچک پنج کیلو قند پیدا شود؟ آیا وقت آن نرسیده از بنده و حیثیت همسر رنجور و بچههاي رنجورتر و نوههاي خیلی خیلی رنجورتر من دلجویی کنید و شجاعانه اعلام کنید که ننجون، اینکاره نیست؟
شهادت ميدادید که من به بیتالمال خیانت نکردهام و زندگیام به ریالی مال حرام آلوده نیست؟ آیا نباید میگفتید که "ننجون" پس از عمری کار سخت و کمرشکن، چون حقوق و مزایای بازنشستگیاش برقرار نشده، برای گذران زندگی به سختی افتاده است؟!
شاید فراموش کردهاید که "ننجون" محکوم امروز، چوب لجبازیها و آبروبریهای گاه و بیگاه شما را میخورد.
(ادامه این نامه سرگشاده در شمارههاي بعد منتشر ميشود.)