هر بار كه دستانش را دور كودك خردسالش حلقه ميكرد تا او را به آغوش بكشد، زماني كه با خانواده دست ميداد تا راهي ديار عشق شود دعا ميكرد اين آخرينباري باشد كه سالم به آغوش خانواده بر ميگردد، او فكر ميكرد و خوشحال ميشد وقتي يادش ميآمد در راه و هدفي بلند گام گذاشته و خداوند ممكن است او را بپذيرد. خانواده هم همين حال را داشتند، دور از ذهن نبود اينبار كه ميرود بار آخري باشد كه او را ديدهاند اما... .
اما هيچكدام نه خانواده و نه حتي خودش باور نميكرد روزي دستانش را ببندند و دستبسته بعد از چندين سال برگردد، باور نميكرد دشمن... باقي اتفاقات نقل كردني نيست... بستن دست پدر، مرد بزرگ ميدان و زندهزنده دفن كردن او چيزي از شجاعتش كم نميكند و تنها خشم دشمن را از اين شجاعتهاي بيمانند رزمندگان نشان ميدهد. يكبار داستان را مرور ميكنيم:
کشف پیکرهای ۱۷۵ غواص دستبسته
خبر خيلي فوري پخش شد و حتي كار به شبكههاي اجتماعي رسيد ديگر كسي در كشور نبود كه از كشف ۱۷۵ غواص؛ دستبسته و امثالهم استفاده نكرده باشد.
در اينباره گفته شد كه برخی از پیکرهای مطهر این شهدا کشف شد که هیچ جراحتی نداشت و بر همين اساس معلوم شد که آنها زنده به گور شدند!!
سردار "سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در اين زمينه گفته بود ۱۷۵ تن از شهدایی که وارد کشور شدند متعلق به غواصان عملیات کربلای ۴ است که با دستان بسته به شهادت رسیدند و زنده به گور شدند.
همچنين گفته شد پیکرهای مطهر ۱۷۵ شهید در منطقه ابوفلوس عراق كشف شده است، هنوز ساعاتي از مخابره اين خبر نگذشته بود كه پير و جوان، افراد معمولي و مشهور شروع به انتشار اخبار و تقبيح اين اتفاق كردند تا خبر از كشور هم فراتر رفت. افشاي يكي از جنايات بعثيها بعد از گذشت بيست و هفت سال از اتمام جنگ غوغايي به پا كرد كه حتي دل آن نسل از كشور كه جنگ را نديده بودند را هم تكان داد تا ولولهاي به وسعت ايران از انزجار بعثيها به گوش جهانيان برسد.
داغ سنگين خانواده شهدا
اما وقتي مادري باشي كه پسرت بعد از گذشت اين همه سال از اتمام جنگ بازنگشته باشد، اگر حتي در حسرت برگشتن يك نشان از جگرگوشهات باشي، با شنيدن هر خبري به هم ميريزي. حتي اگر مادري باشي كه رخت جنگ را خودت بر تن پسرك دستهگلت كرده باشي باز هم دوست داري حتي يك روز مانده به آخر عمرت بفهمي جگر گوشهات كجاست و چه بلايي سرش آمده. فكر كن در همين افكار غوطهوري كه ميشنوي ۱۷۵ شهيد گمنام را دستبسته ميآورند، در همين فكرها هستي كه ميشنوي بعثيها چه بر سر دستهگلهاي كشورت آوردهاند! ديگر برايت فرق نميكند پسرت هم جزو آنها باشد يا نه... عزمت را جزم ميكني براي بدرقهشان بروي. و امروز روز بدرقه است... روزي كه همه آنهايي كه از شنيدن بيرحمي بعثيها متاثر شدهاند
ميآيند... .
امروز هم مادر آنهايي كه تاكنون نيامدهاند جمع هستند و هم نسل جديد كه اصلا دركي از جنگ نداشتهاند، همه ميآيند تا با مردهاي سرزمينم آنهايي كه آرامش امروزمان را مديونشان هستيم خداحافظي كنند.
امروز قطعا خيل كثيري از جمعيت شهر براي بدرقه مردان آسماني به معراج شهدا ميروند و حتما در طول مراسم و بعد از آن يادشان ميماند، آرامش امروز و پستهاي اين دورهشان را مديون چه كساني هستند. يادشان ميماند آنها دستبسته و مظلومانه شهيد شدند تا امروز ما با دستاني باز از دستاوردهاي آنها دفاع كنيم. خودشان خواستند بروند نه اجباري در كار بود و نه رزمنده كم بود كه مجبور باشند، فقط وجدانشان بود كه نهيب ميزد تا از قائلهاي كه به پا شده بود بهترين بهره را ببرند، كم نيست ناجي كشور و مردم شدن و بعد بهترين مرگ را برگزيدن، البته مرگ كه نه زندگي ابدي نزد معشوق هميشگي. امروز شوري به پاست و هر كس از هر جا توانسته براي بدرقه فرزندان مملكت آمده ست اما كاش اين شور در روزهاي بعد هم ادامه داشته باشد... .
نكند فراموش كنيم
يادمان باشد خانواده اين شهدا هر بار كه در كوچه و خيابان دستان حلقه شده پدري را برگردن فرزندش ميبينند، وقتي بوسه زدن فرزندي بر پيشاني پدر پير را مشاهده ميكند دلش تنگ آخرين نگاه فرزندش ميشود، يادمان باشد اين خانواده چه كشيدند و چقدر صبر كردند تا دوباره پسر دستهگلشان يا پدر و حامي خود را ببينند و يادمان باشد چطور با آخرين تصوير و بسته بودن دستانشان آنها را بدرقه كردند، مبادا دل اين خانواده از كارهاي ما بگيرد مبادا در حد جوايي لحظهاي از خاطرشان بگذرد كه پسرم رفت تا اينطوري نباشد...مبادا يادمان برود.
مائده شيرپور