امروزه روشنفكران بسياري در كشور ما وجود دارند كه در مقالهها و نوشتههای خود از انديشهها و سخنان دكتر شريعتي بهره برده و از نام و گفتههای ايشان براي تائيد نوشتههای خود استفاده مینمايند. گاهي نيز ممكن است اين شائبه بوجود آيد كه آنها دكتر شريعتي را نردبان صعود خود قرار دادهاند. حال بر ماست كه دقيقاً بررسي نمائيم و ببينيم كه آيا انديشهها و افكار اين افراد اصولاً با انديشههای دكتر شريعتي قرابت و شباهتي دارند يا خير؟ يا آيا آنهايي كه از نام شريعتي و سخنان او بدين نحو استفاده مینمايند به درستي از انديشههای او مطلعاند يا خير؟
قبل از ورود به بحث لازم است به يك موضوع اشاره شود و آن اين است كه امروز بايد به جاي تجليل از اشخاص به تحليل از آنها بپردازيم. نياز امروز ما تحليل است و نه تجليل. امروز نوبت تحليل انديشههای متفكران است. امروز بايد با روشها و ابزارهاي علمي و دقيق، افكار و انديشههای عالمان و انديشمندان را تحليل و بررسي نمود.
تقسيمبندي روشنفكري در ايران
روشنفكران ايران را میتوان به سه طبقه تقسيم كرد:
۱- روشنفكران سكولار خشن: اين افراد، عدهای روشنفكر سكولار ايراني بودهاند كه اعتقاد به حذف كامل دين از عرصة اجتماعي و فردي دارند. واژه خشن در اين عبارت بدين معناست كه اينها معتقد بودهاند كه دين از نيازهاي دنيوي جداست و به عبارتي دين افيون جامعه است و سعي آنان در به حاشيه راندن دين بوده است. اين دسته بيشتر در زمان مشروطيت فعاليت میكردند و افرادي امثال ميرزا ملكمخان، آخوندزاده، تقيزاده و... جز اين دسته بشمار میروند. اين افراد جز سكولارهاي خشن بودهاند و كساني بودهاند كه اندكي به دين اعتقاد نداشته اند.
۲- روشنفكران سكولار ملايم: اين افراد نيز گوهر روشنفكري كه پرسش گري و جسارت انديشيدن است را دارند اما معتقدند كه براي حل مشكلات و چالشها نبايد به سراغ دين رفت. اين طبقه مانند سكولارهاي خشن دين را كاملاً به حاشيه نراندهاند و بر اين باروند كه ما صرفاً در حل مسائل و مشكلات معنوي از دين بهره میبريم نه در حل مشكلات اجتماعي. بنابر نظر اين دسته، حوزة فعاليت دين صرفاً محدوده شخصي و فردي است و دين را نبايد وارد عرصة جامعه كرده و عرصة اجتماعي به آن داده و آن را به عنوان ايدئولوژي تلقي كرد كه اين را به اصطلاح "ديد حداقلي نسبت به دين" میگويند.
۳- روشنفكران ديني غيرسكولار: اين دسته از روشنفكران معتقدند بايد با انديشههای نو درگير شد و نمیتوان با مسائل نو سروكاري نداشت و از كنار آن عبور كرد. براساس اعتقاد آنها نمیتوان از كنار چالشها و مشكلات و بحرانها عبور كرد و بیتفاوت بود بلكه بايد درصدد حل آنها برآمد و از دين هم بهره گرفت. افرادي امثال مهندس بازرگان، دكتر شريعتي، استاد مطهري در زمره اين دسته به شمار میروند. هرچند افرادي چون مهندس بازرگان در اواخر عمر به طبقه دوم بيشتر نزديك شدند. اينها افرادي بودند كه از عنصر عقل بهره گرفتند و آن را با ميراث ديني آميختند و سپس در صدد حل مشكلات برآمدند.
تفاوت شريعتي با روشنفكران معاصر
با اين تعاريف و طبقهبندي، شريعتي كه از روشنفكران جامعه ما به شمار میرود جز دسته سوم قرار میگيرد. حال به سوال اول بر ميگرديم كه آيا بين انديشههای شريعتي و روشنفكران معاصر تفاوت و تضاربي وجود دارد يا خير؟ تفاوت انديشههای مرحوم دكتر شريعتي با روشنفكران معاصر را میتوان در موارد زير دانست:
به صراحت میتوان گفت كه اولاً مرحوم دكتر شريعتي كاملاً موافق ايدئولوژي ديني بود و اعتقاد داشت كه بهترين تعريف براي دين آن است كه دين را به عنوان يك ايدئولوژي در نظر بگيريم در حالي كه اعتقاد روشنفكران معاصر ما بر اين نيست.
شريعتي به روحيه و اخلاق انقلابي تاكيد میورزيد در حالي كه روشنفكران معاصر به روحيه "رفرميسم"تأكيد مینمايند.
شريعتي به اجتهاد معتقد بود و همواره اين جمله "اقبال" را كه اجتهاد موتور حركت تشيع است، نقل میكرد در حالي كه روشنفكران ما گرفتار نسبي گرائي معرفت دينياند.
چالش شريعتي با روحانيت، چالش با عالمان ديني نبود بلكه شريعتي با عالماني مخالفت میكرد كه از دين به عنوان يك فرهنگ ياد میكنند نه به عنوان يك ايدئولوژي.
تفاوت ديگر آنكه آثار شريعتي مملو از مخالفت با ليبراليسم فرهنگي و اقتصادي است ولي روشنفكران معاصر ما مروجان ليبراليسم فرهنگي و اقتصادياند.
شريعتي به ارتباط عميق و اصيل بين امت و امام معتقد است و میگويد كه اين دو انفكاكناپذيرند در حالي كه اصولاً اين عقيده در روشنفكران امروزين جامعه ما وجود ندارد و روشنفكران جامعه ما در حال حاضر بيشتر داراي گرايشات سكولاريستي اند.
شريعتي با سرمايهداري غربي مخالفت میكرد اما سوسياليست نبود حال آنكه روشنفكران امروز ما اين روش سرمايه داري را تقويت میكنند.
ممكن است سوال شود كه چه اشكالي دارد كه روشنفكران امروزي ما با شريعتي و انديشههايش مخالف باشند؟ در پاسخ به اين سوال نكتهای نهفته است كه چون بسياري از روشنفكران امروزي ما میدانند كه شريعتي در بين جوانان و نسل دانشگاهي ما مقبوليت و جايگاه ويژهای دارد از اين موضوع استفاده ابزاري كرده و با آوردن سخناني از شريعتي كه مؤيد تفكر آنهاست، افكار خود را پوشش میدهند و اين يك رويكرد منافقانه است. اين موضوع كاملاً با روح روشنفكري در تضاد است. زيرا روشنفكري كه قادر به بيان صريح موضوع خود نباشد اصلاً روشنفكر نيست.
رابطه دين و ايدئولوژي در نظر شريعتي
شريعتي قائل به پيوند بين دين و ايدئولوژي بود در حالي كه گفته شد روشنفكران معاصر معتقد به اين پيوند نيستند.
حال به راستي آيا دين میتواند تلقي ايدئولوژيكي داشته باشد؟
براي آنكه تا حد امكان راه خطا را بر بحث ببنديم ابتدا دقت میكنيم كه معناي اين كلام چيست و سپس معيار صحت و سقم را بر آن جاري میسازيم تا از مغالطات لفظي در امان بمانيم.
در اين راه بايد توجه داشت كه در حوزه علوم فني نيازي به دانستن دقيق كاركرد و مفهوم اجزاء و اشياء نداريم. مثلاً اگر بدانيم كه چگونه میتوان از رايانه استفاده كرد، كافي است و نيازي به درك موشكافانه آن نيست در حاليكه در حوزه علوم انساني بايد مفهوم كلام كاملاً مشخص و معين باشد و بدون دانستن معناي دقيق آن نمیتوان موضوعي را پذيرفت يا رد كرد.
واژه ايدئولوژي به چه معناست؟
براي اولينبار شخصي به نام "دست ويك" كه يك فيلسوف غربي است در سال ۱۷۹۶ اين واژه را مطرح كرد. اين واژه از كلمه ايده و عقيده مشتق شده است و به معناي عقيدهشناسي میباشد. در زمان ناپلئون نيز اين واژه مورد استعمال بيشتري پيدا كرد.
به روشنفكران زمان ناپلئون "لقب ايدئولوگ" میدادند. يعني كساني كه داراي انديشههای باطل و كاذباند اما خود هم نمیدانند كه داراي انديشههای كاذبي هستند. به عبارتي ايدئولوگ داراي يك بار معنايي منفي بود.
از اين معناي ايدئولوگ،"ماركس" در كتابهاي "فقر فلسفه" و "ايدئولوژي آرماني" استفاده وافري كرده است. او میگفت: ايدئولوژي عبارتست از آگاهي و برداشت كاذب، كه يك طبقهای خصوصاً طبقه حاكم میگيرد و به جامعه بار میكند.
يعني ماركسيسم معتقد بود كه احزاب، انديشههای كاذب را به خورد مردم میدهند كه واقعاً هم همينطور بود. زيرا احزاب به منظور به قدرت رسيدن به مردم دروغ گفتند تا اعتماد آنها را جلب نمايند و رأي بياورند.
اين معناي اصلاحي ايدئولوژي است، اما وقتي شريعتي از دين به عنوان ايدئولوژي ياد میكند چه معنايي مدنظر اوست؟
ايدئولوژي اسلامي در نظر شريعتي
در جلد ۱۶ مجموعه آثار دكتر شريعتي آمده است: ايدئولوژي عبارت از عقيده و شناخت عقيده است. اين شناخت، يك شناخت ويژهای است كه انسان نسبت به خودش، پايگاه اجتماعي و وضع ملي و تاريخي خود دارد. لذا آرمانهای مهم انسان مانند اینکه چه كاري بايد كرد و روشهاي عمل صحيح به آن كار در ايدئولوژي مطرح است.
شريعتي معتقد است كه اين سؤالات براي همه انسانها بدون توجه به محل زندگي و شرايط آنها مطرح است و اين دين اسلام است كه به اين سؤالها به بهترين وجه جواب میگويد.
شريعتي حتي معتقد است كه اسلام علاوه بر جواب به اين سوالات، بسيار "صريح" و "محرك" نيز هست و انسان را به جنب و جوش وا میدارد. بين صراحت و محرك بودن فرق بسيار است. شخصي مانند بوعلي اين صراحت را درك میكرد اما ويژگي محرك بودن آن شامل ابوذر شده بود و ابوذر را ابوذر كرده بود. شريعتي معتقد است كه مهمترين رويداد و درخشان ترين موفقيتي كه ما در سالهاي اخير كسب كردهايم، تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به صورت يك ايدئولوژي است.
البته شريعتي مخالف ترويج و تحصيل انديشههای ديني نبود بلكه میگفت كه فرهنگ ديني و سنتي ما بايد داراي يك روح ايدئولوژيكي باشد. او در جلد ۲۳ مجموعه آثار خود میگويد:فرق علم و فلسفه با ايدئولوژي در اين است كه علم و فلسفه مربوط به شناخت واقعيات خارجي هستند و معمولاً علم، شناخت جزئيات است و فلسفه، شناخت كليات در حالي كه ايدئولوژي شناخت هنجارها و ناهنجاريهای جامعه است. شناختي دقيق و عميق و واقعي نه شناخت كاذب و دروغين.
شريعتي میگويد كه ايدئولوژي، هم از سنخ شناخت است و هم از سنخ جهانبيني. او معتقد است كه مكاتب بشري هم ايدئولوژي دارند. او ادامه میدهد كه اگر ما ايدئولوژي را از دين جدا سازيم به معناي آن است كه مرامنامة دنيوي را از آن جدا ساخته ايم و بگوييم كه دين صرفاً آمده است تا هنگام اذان به مسجد برويم و نمازي بخوانيم، در اين جا دين را از دنيا جدا كردهايم و خواه و ناخواه گرفتار ايدئولوژيهاي بشري خواهيم شد. اين در حالي است كه دين براي جامعة ما حرف دارد، برنامه و ايدئولوژي دارد. عنصر "امر به معروف و نهي از منكر" نيز كه در دين ما مطرح شده براي اين است كه جامعه را از وضع نامطلوب به سوي وضعيت مطلوب سوق دهد. راز اینکه روشنفكران ما به شدت از امر به معروف و نهي از منكر انتقاد مینمايند در همين است كه به ايدئولوژي دين اعتقاد ندارند و از اين كار به خشونت ياد میكنند. اگر اين عنصر را از دين جدا سازيم، موتور محركة دين را از آن گرفتهايم. امر به معروف در اصل سلاح دين است و با گرفتن آن، دين خلع سلاح میشود. لذا شريعتي میگويد كه ايدئولوژي همراه با شناخت و شعور از واقعيت موجود است. معتقد است ايدئولوژي همراه با ايمان به اصول، ارزشها، آرمانها و اهداف است. ايدئولوژي همراه با نقد وضع موجود است و مسير و راهنماي رسيدن به وضع مطلوب.
به اعتقاد شريعتي، امروز قدرتهاي سرمايهداري و قدرتهاي حاكم را صرفاً خطر ايدئولوژي تهديد میكند و به همين علت است كه آنها تا اين اندازه عليه ايدئولوژي سرمايهگذاري میكنند. به نظر او اسلام يك ايدئولوژي تمام و كمال است كه رابطه جهان و انسان را به دقت ترسيم مینمايد و هركس در آن، محتواي روابط اجتماعي و انساني و نظام ارزشهاي خويش را میبيند. او اذعان میكند كه وقتي عالمان مذهبي را نقد میكند به اين خاطر است كه آنها سعي دارند اسلام را به عنوان يك فرهنگ معرفي نمايند. شريعتي صراحتاً اعلام میكرد كه من مقلد امام هستم زيرا امام داراي روحيه انقلابي بود و تصور فرهنگ از اسلام را ندارد. او در تصويري كه از امام حسين(ع) ارائه میدهد، امام حسين(ع) را به عنوان يك فرد انقلابي معرفي مینمايد و میگويد كه من اسلام را به دو اسلام تقسيم میكنم؛ اسلام عقيده و اسلام فرهنگ. اولي اسلام هدايتگر و ايدئولوژيك و دومي اسلام منجمد و منحصر در كلاسهاي درس است. به عبارت ديگر همان اسلام راستين و اسلام دروغين. در نهايت میتوان با توجه به دلايل و بررسيهای انجام شده بدين نتيجه رسيد كه هيچ تقاربي بين شريعتي و روشنفكران معاصر ما وجود ندارد و هيچ انسجامي بين اين دو و طرز تفكر شان مشاهده نمیشود. روشنفكران معاصر ما معتقدند دين رازآلود، مبهم و بیجهت است در صورتي كه آرای شريعتي مؤيد هيچيك از اين آرا نمیباشد. (راسخون)