سروش نوع ديگر دينداري را دينداري معرفتانديشانه يا دينداري متکلمانه ناميده است و دغدغه اصلي در اين دينداري را صدق و کذب ميداند. او معتقد است دين در اينجا به مثابه حقيقت در نظر گرفته ميشود. در اين نوع دينداري تحقيقي، صدق و کذب دغدغه اصلي است و همين دغدغه و محوريت داشتن تعقل، راه را بر پلوراليسم ديني هموار ميکند. به اعتقاد وي، متکلمان و فيلسوفان ايران پلوراليست بودند، به اين معنا که به استقبال ايدههاي جديد از منابع معرفتي مختلف ميرفتند و دغدغه سازگاري آنها را با هم داشتند. وي غزالي را به عنوان ديندار معرفتانديش ميشناسد که با شک و ترديد به سراغ هر آموزهاي ميرفت و شکاکيت بخشي از بازي عقلاني است (صورتي بر بيصورتي؛ گفتگوي جان هيک و عبدالکريم سروش/ وبگاه عبدالکريم سروش).
نوع سوم دينورزي، که در همه اديان از جمله مسيحيت هم هست، دينورزي تجربتانديشانه يا عارفانه يا پيامبرانه است. او ميگويد در اين دينداري، پيروان که همان عارفان هستند در اذواق و تجارب باطني با پيامبر شريک ميشوند. آنان دينورزي خود را از حقوق و فقه شروع نميکنند. آنان با تجارب باطني آغاز ميکنند و حول اين تجارب، لايهاي از فقه و اخلاق ميتنند. در حالي که دينداران معيشتانديش، دينورزي خود را از قشر و لايه بيروني دين آغاز ميکنند. وي دينداري تجربتانديش را به معناي دقيق کلمه، مستعد پلوراليسم ميداند (صورتي بر بيصورتي؛ گفتگوي جان هيک و عبدالکريم سروش/ وبگاه عبدالکريم سروش).
بدين ترتيب مشهود است که تلاش وي براي تعريف و تحديد و تشخيص دينداري آميزهاي از روايات ديني و تفکرات غربي است که ماهرانه در هم آميخته شدهاند تا انديشه جديد منتسب به هيچ يك از دو منبع نباشد و بتوان بر آن رويکردها و مدعيات بعدي را سوار کرد. در اين رابطه ميتوان يادآور شد که اين سه دينورزي را نميتوان نوع يا گونه ناميد بلکه اينها سطح هستند، يعني هر فرد از ابتدا به صورت عميق ديندار نيست و به تدريج و با کسب معرفت به سطوح پيشرفته و عميق دينداري وارد ميشود؛ درست مانند خود دين که در مراحل مختلف حيات بشر به صورت تکاملي به وي عرضه شده و در نهايت در کاملترين سطح به عنوان اسلام در اختيار انسان نهاده شده است.
همچنين وي بر ضرورت تقويت جنبه اخلاقي دين در برابر جنبه فقهي آن تاکيد دارد: «من به يک دين اخلاقي قائلم و معتقدم که مهمترين کالايي که از مغازه دين ميتوان خريد، کالاي اخلاق است.» اين در حالي است که او معتقد به نسبيت اخلاق است. جمع اين دو اظهار و باور آن است که محتواي دين بايد نسبي باشد و بتوان آن را در زمانها و مکانهاي مختلف توسط افراد مختلف تاويل و تفسير کرد. چنين وضعيتي براي دين يعني نابودي ديانت. اين موضوعي است که سروش در گفتگويي اين گونه مطرح کرده است:
اين سرآغازي شد براي کثيري از انديشهها و احکام ديگري که در باب تفسير آوردم و نوعي هرمنوتيکس اپيستمولوژيک و سوسيولوژيک عرضه کردم و نشان دادم که دين تفسيرهاي مختلف برميدارد و قرائتهاي بسيار از آن ميتوان ارائه کرد. به اين ترتيب کوشيدم که رابطه دين را با علوم بشري از طريق معرفت ديني مشخص کنم. (علوم انساني، خونينترين شهيد پس از انقلاب بوده است / وبگاه سروش -۲۷/۱۰/۱۳۸۸)
وحي و قرآن
سروش مدعي است تمام معرفتهاي بشري و استنباطهاي انساني از دين، تاريخي است و در نتيجه در معرض خطا (کلام محمد/ وبگاه راديو زمانه). او در يک مصاحبه گفت قرآن نه تنها محصول شرايط تاريخي خاصي است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پيامبر اسلام» و تمام محدوديتهاي بشري اوست: «وحي الهام است. اين همان تجربهاي است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پيامبر اين را در سطح بالاتري تجربه ميکنند. در روزگار مدرن، ما وحي را با استفاده از استعاره شعر ميفهميم. چنانکه يکي از فيلسوفان مسلمان گفته است: وحي بالاترين درجه شعر است.»
او در پديداري قرآن، نقش پيامبر اسلام را محوري ميداند. سروش معتقد است پيامبر درست مانند يک شاعر احساس ميکند که نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است اما در واقع شخص پيامبر همه چيز است، آفريننده و توليد کننده. وي گفته است اين الهام از «نفس پيامبر» ميآيد و نفس هر فردي الهي است. اما پيامبر با ساير اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهي بودن اين نفس آگاه شده است. او اين وضع بالقوه را به فعليت رسانده است. نفس او با خدا يکي شده است. او معتقد است اين اتحاد معنوي با خدا به معناي خدا شدن پيامبر نيست و اين اتحادي است که محدود به «قد و قامت خود پيامبر» است. اين اتحاد به اندازه بشريت است، نه به اندازه خدا. وي گفته است مولوي، شاعر و عارف، اين تناقضنما را با ابياتي به اين مضمون بيان کرده است که «اتحاد پيامبر با خدا، همچون ريختن بحر در کوزه است» (سروش و جنجال آخرينش/ پايگاه خبري آفتاب)
وي در بيان معناي وحي گفته است: «پيامبر به نحوي ديگر نيز آفريننده وحي است. آنچه او از خدا دريافت ميکند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نميتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آنها و حتي و راي کلمات است. اين وحي بيصورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است که به اين مضمون بيصورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر، باز هم مانند يک شاعر، اين الهام را به زباني که خود ميداند و به سبکي که خود به آن اشراف دارد و با تصاوير و دانشي که خود در اختيار دارد، منتقل ميکند.» او همچنين معتقد است آنچه قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني ميگويد، لزوما نميتواند درست باشد (سروش و جنجال آخرينش/ پايگاه خبري آفتاب).