این روزها که توی این مملکت همه مشکلات را مسئولان خدوم قوا حل کردهاند و فقط چند بحث مهم و تاثیرگذار در زندگی مردم یعنی تائید اعتبارنامه مینو خالقی، بحث «کی بیشتره» در مجلس و ریاست بهارستان مطرح است، این روزها که آقایان خیلی مسئول همه هم و غمشان فحش دادن به منتقدان و البته لابی برای نشستن روی صندلیهای مهم سبز و قرمز و قهوهای است، این روزها که حضرات نه قَسمشان را به یاد میآورند و نه وظیفهشان در قبال مردم و... هستند آدمهایی که «آدم» نیستند.
آدمهایی که فرشتههای زمینی خداوند هستند و همین فرشته بودنشان سبب میشود که روی زمین بند نشوند و برای پرکشیدن بیتاب باشند.
آنها که کاش پول میگرفتند و «مدافع» میشدند. که اگر چنین بود و چنین میکردند و جانشان را با پول معاوضه میکردند، صدها بار و مرتبه «شرف» داشت، به مدیرانی که پول مفت میخورند و صفر فیشهای حقوقیشان را باید با نشانهگذاری شمرد.
آنها که سنشان یکسوم پیرمردهای عرصه سیاست و اقتصاد است، اما معامله کردن و سیاستبازی را از آنها بهتر و بیشتر فهمیدهاند. آنها که قیمت خودشان و خونشان را خوب میدانند و میدانستند و با خدا معاملهای «برد-برد» کردند. آنها که «راحت» میروند، اما نمیمیرند و برای خود در پیشگاه خدا جا میخرند.
اینجا در کشور «انقلاب اسلامی» افرادی هستند، که دلشان نه برای «انقلاب» میسوزد و نه برای «اسلام». حتی دلشان برای مردم هم نمیسوزد. پیرمردهای آلزایمری که حتی گذشته خودشان را هم از یاد بردهاند. آدمهایی که «مقاومت» در برابر دشمن را یا نمیفهمند، یا بلد نیستند و یا اساسا نمیخواهند مقاوم باشند. کسانی که ککشان هم نمیگزد خون چند جوان رعنا در سوریه بر زمین میریزد، اما برای کشتگان فرنگیها چنان آه و ناله میکنند که «دستمال کاغذی» نمیتواند تقاضای اشکهایشان را پاسخگو باشد.
اما در همین اوضاع سراسر خواب و خمیازه حضرات، هستند مردمی که قدر «شیربچه»هایشان را میدانند و میدانند امنیت و اقتدار امروز و فردای این مملکت به بند پوتین همین «مدافعان حرم» گره خورده است. میدانند بچههای «دهه هفتادی» روستایی برخلاف بالای شهرنشینهای با بنز شیشه دودی که مهمترین کارشان «حرف» زدن است، مرد میدان «عمل» هستند و دغدغه «انقلاب»، «اسلام» و «مردم» را دارند.
اینجا هستند آدمهایی از هر قشر، از هنرمند و ورزشکار گرفته تا کارگر و کارمند عادی که خود را «بدهکار» این مدافعان میدانند و پیشانیشان در برابر بیوههای به شدت جوان، بچههای همآغوش با قاب عکس پدر، مادران سرافراز و پدران سربلند شهدای مدافع حرم، خیس از عرق شرم میشود. کسانی که چشمشان خیس میشود و دلشان خون به جهت از کف دادن جوانانی که از خونشان لاله میدمد.
اینجا سرزمین «انقلاب اسلامی» است. انقلابی که متوقف نشده است و همچنان خود را مهیای مبارزه با استکبار و کفر و ظلم میکند. جایی که مردمانش برخلاف اغلب مدیرانش، خسته نمیشوند و دست از مبارزه بر نمیدارند. آنها که برای امامشان جان میدهند و با افتخار گلهای پرپرشدهشان را «هدیه به رهبر» میکنند. تابوت شهدایشان را روی دست میگیرند و به پیشگاه امام زمان حاضر اما غایب، تقدیم میکنند و امید دارند که به دعای حضرتش از مسیر اسلام خارج نشوند. کسانی که از امام عاشورا یاد گرفتهاند که «هیهات من الذله» و میدانند که امامشان فرمود «... و مثلي لا يبايع مثله».
شیربچههای ایران و مردم این سرزمین خوب میدانند که در خط مقاومت چگونه باید ایستاد و از تهدید نهراسید. اما کاش «برخی»ها هم میفهمیدند و یا دستکم سعی میکردند خودشان را به «فهمیدن» بزنند. کار سختی است برای آقایان اما ناشدنی نیست.