صحنه بینالملل را میتوان برگرفته از زنجیره بحرانهایی دانست که از یک سو تداعیگر دوران پیش از دو جنگ جهانی اول و دوم است و از سوی دیگر در نگاه خوشبینانه دوره شکلگیری نظم نوین جهانی براساس ساختارهای جدید قدرت را سپری و جهان درگیر دورانگذاری است که سپهر سیاسی آن را در ابهام قرار داده است. در میان مجموع بحرانها و چالشهای جهانی یک اصل مهم مشاهده میشود و آن رفتارهای آمریکا در صحنه جهانی است.
برآیند رفتاری آمریکا بیانگر آن است که واشنگتن باردیگر قدرت سخت را که تداعیگر دوران بوش است در اولویت قرار داده است. از یک سو بودجه نظامی این کشور رشد قابل توجهی داشته و از سوی دیگر اولین واژه ترامپ در قبال آنچه تهدیدات امنیت و منافع آمریکا مینامد اجرای گزینه نظامی است. نمود این رفتار را در مواضع او در قبال جمهوری اسلامی ایران، کرهشمالی، روسیه، چین، ونزوئلا، سوریه و... میتوان مشاهده کرد.
آنچه ناظران سیاسی بر آن تاکید دارند نقش و دیدگاه ترامپ به صحنه جهانی است بگونهای که او خود را وامدار کارخانههای اسلحهسازی و لابی صهیونیستی میداند و براساس منافع آنان سیاست بحرانسازی جهانی را اجرا میکند. هر چند که نقش ترامپ در مقام رئیسجمهور را در سیاستگذاری آمریکایی نمیتواند نادیده گرفت اما سابقه آمریکا حکایت از وجود ساختاری از پیش طراحی شده است که در کلان راهبردی مشخص دارد و صرفا مجریان آن با تاکتیکهای مختلف به دنبال تحقق آن هستند.
زمانی همچون دوران بوش با شعار حمله پیش دستانه به محورهای شرارت از قدرت سخت بهره گرفته شده و زمانی در دوران اوباما همان سیاستها علیه محورهای شرارت در قالب ادعای دیپلماسی اجرا شده است. جالب توجه آنکه سیاستهای به اصطلاح دموکراتیک و گفتوگو محور اوباما نوعی ریلگذاری برای ترامپ بوده که اکنون با قدرت سخت آنها را محقق سازد. به عنوان مثال اوباما با برجام تلاش کرده ایران را متعهد به برخی تعهدات در ازای دریافت برخی امتیازات سازد و اکنون ترامپ با ادعای نقض آن امتیازات و خروج از برجام سعی در گرفتن امتیازاتی از ایران دارد که اوباما توان آنها را نداشته که محور آن را موشکی و منطقهای تشکیل میدهد. در کنار تمام این معادلهها یک اصل مهم مشاهده میشود و آن سکوت نهادهای جهانی در برابر بحرانسازیها و مواضع جنگافروزانه سران آمریکاست.
مواضع ترامپ رسما تهدید امنیت ملی و نقض آشکار منشور ملل متحد است لذا ایجاد اجماع جهانی در برابر آن با محوریت سازمان ملل امری ضروری است. عدم رویکرد نهادهای جهانی به تحقق این مهم در حالی صورت میگیرد که در مقابل خواستار امتیازدهی طرفهای تهدید شده، به آمریکا هستند تا به اصطلاح از جنگ جلوگیری شود. به جای آنکه در برابر تهدیدات امنیتی آمریکا موضعگیری شود سیاست امتیازدهی را در پیش گرفته و این سازمانها چنان القا میسازند که این کشورهای دیگر هستند که زمینهساز تحریک آمریکا هستند و با آنها باید کوتاه بیایند نه آمریکا. به عبارتی این سازمانها سنگ را میبندند و سگ (آمریکا) را رها میکنند.
نویسنده: علی تتماج