این روزها وقتی افرادی مثل ابراهیم حاتمی کیا درخصوص یک موضوعی صحبت میکنند و یا رفتار مدیران سینمایی را به نقد میکشند، سه دسته آدمها هستند که موضعگیری میکنند.
اول افرادی که به تشویق میپردازند، بدون آنکه دقیقا بدانند موضوع از چه قرار است. افرادی که دغدغههای یک فیلمساز را سیاسی میکنند و از آن برای کوبیدن جناح مقابل استفاده میکنند. (الحمدلله در هر دو جناح هم از این آدمها وجود دارند) دسته دوم افرادی هستند که رسانهای شدن این سخنان اذیتشان میکند و به قول معروف آب به لانهشان ریخته میشود. افرادی که نانشان در به گند کشاندن هنرو به ویژه سینمای ایران است. افرادی که فقط برای حفظ نام و نانشان قلم به دست میگیرند و شروع به شلیک میکنند.
نکتهای که مریلا زارعی دو سال پیش به آن اشاره کرده بود: «آقای کارگردان، حالا چه وقت باریدن بود؟ نمیدانید که باعث زحمت کرمهای خاکی شدهاید؟ بیچارهها داشتند از اندک هوای انباشته در میان منافذ خاک باغچه تنفس میکردند. نگفتید این بارش نابهنگام، منافذ را پر از آب میکند و کرمها از بیم جان از خاک بیرون میزنند؟ با این همه اوصاف، توقع تایید دارید؟»
دسته سوم هم هستند. اما اندک. افرادی که دغدغه دارند و دلشان میسوزد و نگران آینده فرهنگ این کشور هستند. افرادی که شبیخون فرهنگی را جدی گرفتهاند و برخلاف «خوابزدهها» میفهمند که چه اتفاقاتی به نام هنر و جهانی شدن و عرصههای بینالمللی در سینمای ایران در حال رخ دادن است. افرادی از جنس خود حاتمیکیا که کنار دست سید مرتضی آوینی کار کرده و یادگرفته است.
حالا اگر میگوییم «سینمای ایران هنوز جای خالی آوینی را احساس میکند» به خاطر آن است که اگر او بود، این جمع و دسته سوم دغدغهمند و انقلابی را میتوانست طوری جمع و جور کند که تبدیل به یک «جناح فرهنگی مومن انقلابی» قدرتمند از آنچه امروز هست باشد. بودن کسی مثل آوینی میتوانست حال آن بچه حزباللهیهایی که دلشان به حال این مرداب شبیه به سینما میسوزد را آرام کند و البته که میشد کمک کرد تا این جایی که امروز به اسم سینما از آن بوی تعفن به مشام میرسد را تبدیل به یک برکه زیبا کرد.
سینمای امروز ایران فیلم خوب دارد، اما در مقایسه با خوراکهای مسموم و تلخی که به اسم فیلم ساخته میشود، هنوز کم است. وقتی فیلمهای سیاه تمام پرده سفید سینما را به خود اختصاص میدهند، وقتی جشنوارههای سینمایی خارجی برای به نمایش درآوردن و جایزه دادن به این کثیفیها لحظهشماری میکنند، وقتی مدیران فرهنگی ما به جای دفاع از آرمانها و کمک به نیروهای انقلابی متعهد و متخصص از جایزه گرفتن فیلمهای ضدایرانی و ضد انقلابی ذوق میکنند و آنرا حاصل مدیریت انقلابی! خود میدانند، باید این دسته سوم باشند که در مقابل آنها بایستند. یکی مثل آوینی، مثل حاتمیکیا و مثل همه آنها که نان را به نرخ روز نمیخورند و مثل ققنوس در دامنه آتشفشان منزل گرفتهاند. آنان که «خداوند براي زيستني چنين به زمين آورده است» آنها که مثل برخیها نیستند که «در بوستانهاي عافيت، شكر ميخورد و شكرشكني ميكند»
رهبر معظم انقلاب در سخنان ابتدای سال جاری و در حرم رضوی به نکته مهمی اشاره کردند «دستگاههای دولتی، آنهایی که مربوط به فرهنگند، به جای اینکه آغوش خود را به روی کسانی که نه اسلام را قبول دارند، نه انقلاب را، نه نظام اسلامی را، نه ارزشهای اسلامی را [باز کنند]، آغوش خود را به روی بچّهمسلمانها، به روی جوانهای مؤمن، به روی بچّههای انقلابی، به روی بچّههای حزباللّهی باز کنند؛ اینها میتوانند کار کنند و دارند کار میکنند»
اما ما امیدی به گوش شنوای برخی مدیران فرهنگی نداریم و مطمئنیم آنها به جای این کار باز هم برای دفاع از فیلمهای مسئلهدار و ضد اسلامی و ایرانی پیراهن میدرند و بیتالمال را به کسانی میسپارند که دغدغهشان عقبمانده و ضعیف نشان دادن جمهوری اسلامی است.
در این میان این وظیفه ماست که با گذشت بیش از دو دهه از روزهای بدون مرتضی جایی را بسازیم که بچههای همفکر او برای مقابله با سینمای سفارشیِ سیاهنما آستین بالا بزنند و بجنگند.