داری میروی. چمدانهایت را هم بستهای. دیگر رفتنی شدهای و دلت بیقرار رفتن است.
چقدر زود گذشت. چقدر زود تمام شد. به قول قیصر امینپور ناگهان چقدر زود دیر میشود. تو داری میروی و من به این فکر میکنم که چقدر دلم برایت تنگ میشود.
تو میروی و من میمانم و حسرت روزها و شبهای با تو که قدرش را ندانستم. روزها و شبهایی که از الآن تا یازده ماه بعد باید بدون تو سر کنم.
راستی سال بعد وقتی که بر میگردی کاش من هم باشم. کاش من هم باشم و در کنار سفره میهمانی تو بنشینم.
انگار همین دیروز بود که به شوق اولین سحر ماه مبارک رمضان، بیدار ماندیم و کنار سفره سحری نشستیم و اولین نماز صبح ماه میهمانی خدا را قامت بستم.
انگار همین دیروز بود که سرمست از این بودیم که رمضان خدا، از راه رسید. چقدر زود گذشت سرِ سفره رحمت خدا نشستن.
چقدر افتتاحیه شبهای رمضان زود تمام شد که میخواندیم: با اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ...
چقدر سحرهاي رمضان که پر میشد از زمزمه اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ... زود گذشت.
دلم از همین الان برای شميم ربناي قبل از اذان، عطر اذان موذن زاده اردبيلي و بوي بِسْمِ اللَّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا، وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا، فَتَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ تنگ شده است.
از همین حالا بیقرار سفرههای پرمهر افطار که با بوي نان و پنير و سبزي و بوي دارچين شله زرد نذري سرمستم میکرد، شدهام
يا عَلِىُّ يا عَظيمُ يا غَفُورُ يا رَحيمُ اَنْتَ الرَّبُّ الْعَظيمُ الَّذى لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ... که روي لبهامان مینشست.
شبهای قدری که قدر و عظمت را ندانستم و نفهمیدم. ابوحمزه و جوشن كبيری که رو به قبله نشستیم و خواندیم.
آن لحظه که خدا را صدا زدیم به نامهای مباركش تا صدايمان را بشنود. آنگاه که خدا را خواندیم با نام خودش: بِکَ یا الله
و خوانديم با شفاعت بهترين بندگانش: بِمُحَمَّدٍ، بِعلیٍّ، بِفاطِمَةَ، بِالحَسَنِ، بِالحُسَین ِ، بِعلیّ بنِ الحُسین، بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ، بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ، بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ، بِعلیِّ بنِ مُوسی، بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ، بِعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ، بِالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،بِالحُجَّةِ.
آری به چشم بر هم زدنی ماه رمضان دارد رفتنی میشود. آمد تا باز هم به خودمان كمك كنيم تا از سياهيها فاصله بگيريم. زلال شويم مثل آب جوش سفره افطار.
آمد و خیلی زود رفت این يك ماه فرصت براي بنده خوب خدا شدن و تمرين بنده خوب ماندن.
حالا ما ماندهایم و خاطرات خوب سفره كرم و بخشش خدا. ماييم و بهترين روزها و شبهای خدا که تمام شد. ماييم و حسرت لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ.
حالا وقتی در روز عید دست به قنوت برمیدارم و میخوانم: اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ...
نیمی از دلم خوشحال از عید بندگی میشود و نیم دیگر آن اشک میریزد برای همه روزهای ماه مبارک رمضان که میتوانست برایم عید باشد.
کاش وقتی دوباره برمی گردد من هم باشم. خداحافظ سحرهای پر از برکت و عشق و صفا . خداحافظ سفره های افطاری پر از نور. خداحافظ شب های قدر پر از بوی قرآن. خداحافظ رمضان مهربانی و شیرین.