دوشنبه ۲۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۳:۳۶
کد مطلب : 89132
نگاهي تحليلي بر رفتارهاي واشنگتن در غرب آسيا و شمال آفريقا

آمريکا به دنبال جهاني سوخته

آمريکا به دنبال جهاني سوخته

نظام سلطه با محوريت آمريکا همواره بر آن بوده تا ساختاري تک‌قطبي را بر جهان حاکم ساخته به گونه‌اي ساير کشورها صرفا در قالب تامين‌کننده منافع آن، ايفاي نقش نمايند و نه بيشتر. جلوگيري از قدرت‌هاي نوظهور در جهان و مقابله با بيداري ملت‌ها در برابر نظام سلطه اساسي اين طراحي بوده به گونه‌اي که حتي احساسات ناسيوناليستي در اروپا و آمريکا نيز به بهانه‌هاي مختلف به ويژه ادعاي مبارزه با تروريسم سرکوب مي‌شود.
آمريکا در حالي به دنبال حفظ نظام تک‌قطبي در جهان است که بسياري تئورسين‌ها و نظريه‌پردازان آمريکايي تاکيد دارند آمريکا ديگر نمي‌تواند قدرت برتر جهان باشد و سلاح و نظامي‌گري نيز نمي‌تواند تامين‌کننده منافع آمريکا باشد. ايجاد قدرت‌هاي جديد در جهان ونيز روند بيداري ملت‌ها عليه نظام سلطه اساسي اين چالش‌ها را تشکيل مي‌دهد.
ناتواني آمريکا در جنگ‌هاي افغانستان، عراق و سوريه و ناتواني براي مقابله نظامي با ايران، روسيه و چين و عدم مهار بيداري اسلامي در غرب آسيا و شمال آفريقا و سرنگون شدن مهره‌هاي آمريکا نمودي از اين افول مي‌باشد. راهبردي که در برابر اين افول مطرح گرديده است رويکرد به تئوري برتري اقتصادي آمريکا است به گونه‌اي باراک اوباما رئيس‌جمهور آمريکا در جمع نظاميان آمريکايي در وست‌پونت مي‌گويد «قدرت آمريکا در اقتصاد اين کشور است و نه در توان نظامي و ما با ايجاد اجماع جهاني مي‌توانيم رهبري خود در جهان را حفظ نماييم.
اوباما تاکيد مي‌کند رهبري آمريکا بر جهان امري قطعي است و فقط سخن از شيوه اجراي اين رهبري است و اينکه دنيا بايد بداند هيچ کاري بدون آمريکا امکان‌پذير نيست و اين امر محقق نمي‌شود مگر با ظرفيت‌هاي اقتصادي و توان آمريکا در ايجاد اجماع بين‌المللي.
حال اين سوال مطرح است که آمريکا با بحران اقتصادي شديد داخلي چگونه مي‌خواهد از ابزار اقتصاد براي رسيدن به نظام تک‌قطبي بهره گيرد در حالي که اکنون قدرت‌هاي بزرگ اقتصادي همچون چين، هند، برزيل و‌... نيز در صحنه هستند؟
بخشي از اين سياست در قالب تحريم عليه کشورها اعمال مي‌شود به گونه‌اي که آمريکا با ادعاي امنيت بين‌الملل به تحريم کشورها مي‌پردازد و از يک مانع از حضور آنها در معادلات جهاني مي‌شود و از سوي ديگر مانع از بهره‌گيري ساير کشورها از ظرفيت‌هاي اين کشورها مي‌گردد.
در حالي که اقتصاد هر دو طرف را به بهره‌گيري اجباري از اقتصاد آمريکا وادار مي‌سازد. در اين پروژه از يک‌سو آمريکا مانع از ظهور قدرت‌هاي جديد مي‌شود و از سوي ديگر اقتصاد خود را به ديگران تحميل مي‌نمايد. نکته قابل‌توجه آنکه در اين پروژه آمريکا در ظاهر ادعاي همگرايي با اروپا را مطرح مي‌سازد اما در اصل با اين حربه اين کشورها را نيز مهار مي‌سازد و از پشت به اروپا خنجر مي‌زند لذا تحريم‌هاي آمريکا دستاوردي براي اروپايي‌ها نيست و در نهايت چالشي براي اين کشورها خواهد بود.
اين رويکرد در سطح محدود و موقت مي‌تواند دستاوردهايي براي آمريکا داشته باشد اما در بلند‌مدت نمي‌تواند تحقق‌بخش سياست‌هاي اين کشور باشد. حال اين سوال مطرح است که تئوري بلند‌مدت آمريکا چيست و ابزار اقتصاد مولفه قدرت آينده اين کشور مي‌گردد؟
پيش از پاسخ به اين پرسش بايد به اين اصل توجه داشت که سياست آمريکا در دو قالب‌ تدوين مي‌گردد: نخست حفظ مناطق استراتژيک جهان است که شامل غرب آسيا (خاورميانه) و آفريقا مي‌گردد که بيشترين منابع و ذخاير انرژي را دارا هستند. نفت و غذا دو حربه آمريکا براي مهار اين مناطق بوده چنانکه کسينجر وزير خارجه اسبق آمريکا و تئوريسين راهبري ايالات متحده مي‌گويد با سلطه به نفت نبض دولت‌ها و با سلطه به غذا نبض ملت‌ها در دست آمريکا خواهد بود. براساس همين تئوري نيز شاهد تلاش آمريکا براي سلطه به نفت جهان و منابع غذايي مي‌باشيم تا به عنوان ابزار فشار بر دولت‌ها و ملت‌ها به کار گرفته شود.
دوم مهار قدرت‌هاي جديد جهان با گرفتارسازي آنها در معادلات نظامي و دوري آنها از عرصه اقتصادي است. در باب فاز دوم سياست آمريکا يعني مهار رقباي اقتصادي مي‌توان به عملکردهاي آمريکا در ايجاد شکاف ميان ژاپن و چين در شرق آسيا و هند و پاکستان در شبه‌قاره و نيز گرفتارسازي روسيه در اوکراين اشاره داشت آمريکا با ايجاد فضاي نظامي و امنيتي در اين مناطق سعي دارد آنها را از ساير نقاط جهان دور ساخته در حالي که توان اقتصادي اين کشورها را نيز در ماشين نظامي ميان آنها متزلزل مي‌سازد. بر اين اساس ايجاد جنگ و تنش نظامي ميان چين و ژاپن و يا هند و پاکستان و درگيري ناتو با روسيه در قبال افزايش دور از ذهن نمي‌باشد.
اما در باب چگونگي حفظ مناطق نفوذ بررسي تاريخي رفتار آمريکا مي‌تواند پاسخگوي ابهامات باشد. جنگ جهاني دوم در حالي پايان يافت که يک اصل در آن مشهود است و آن تبديل شدن بخش‌هاي وسيعي از جهان به زمين سوخته بود. در آن مقطع زماني آمريکا به عنوان فاتح جنگ که کمترين ضربه را ديده بود، با نام طرح مارشال وارد صحنه شد. طرحي که اساس آن را ارائه راهکار اقتصادي براي بازسازي اروپا و ويرانه‌هاي جهان تشکيل مي‌داد. آمريکا با اين حربه توانست سلطه نظامي و اقتصادي و سياسي و امنيتي خود را بر اروپا و بسياري از کشورها تحميل نمايد و ادعاي نظام تک‌قطبي را مطرح سازد. آمريکا بااين طرح مانع از آن شد که اروپا بتواند اقتصادي مستقل با نيروي امنيتي مستقل داشته باشد و عملا به مهره آمريکا مبدل گرديد.
حال اين سوال مطرح است که آمريکا براي سلطه بر آفريقا و غرب آسيا (خاورميانه) و سرکوب بيداري اسلامي و مقاومت به عنوان تهديد‌کنندگان منافع آمريکا و البته حضور رقبا در اين مناطق چه راهبردي را در پيش مي‌گيرد و از چه ابزاري استفاده مي‌نمايد؟ پاسخ به اين پرسش را در پياده نظام آمريکا مي‌توان جست‌وجو کرد.
آمريکا ديگر توان اقدام نظامي گسترده را ندارد و سپس مولفه ديگري را جست‌وجو مي‌کند. تروريسم محور اين اقدام است گروه‌هاي تروريستي در آفريقا نظير بوکو‌مرام، و درغرب آسيا نظير النصره، داعش، جبهه اسلامي القاعده طرح مقابله با بيداري اسلامي و مقاومت را اجرا مي‌سازند.
اوباما مي‌گويد جنگ با داعش جنگي طولاني مدت است. مفهوم اين واژه آن است که آمريکا به تروريست‌ها براي انجام فعاليت زماني طولاني خواهد داد.
هدف اين طرح چيست؟ چنانکه ذکر شد ايجاد زمين سوخته و نابودي زيرساخت‌هاي کشورها محور طرح آمريکا است. اين پروژه در سه قالب صورت مي‌گيرد. الف) جنايات و حملات گروه‌هاي تروريستي نظير آنچه در عراق و سوريه روي داد. ب) واکنش‌هاي مقاومت و ملت‌ها در برابر تروريست‌ها نيز ناخواسته بر ويراني‌ها مي‌افزايد. ج) حملات مستقيمي که از سوي آمريکا و متحدانش صورت مي‌گيرد نيز به صورت هدفمند نابودگر اين مناطق است.
آمريکايي‌ها همزمان با ايجاد زمين سوخته در بحران‌سازي طولاني مدت حذف رقبا از صحنه را نيز اجرا مي‌سازند که خارج ساختن شرکت‌هاي چين، هندي و‌... از اين مناطق از اين رفتارها است. نکته مهم آنکه آمريکا در نهايت به اروپا نيز خيانت خواهد کرد و آنها را در اين تحولات به ويژه در تقابل با روسيه دچار سايش خواهد نمود تا همانند جنگ دوم جهاني به عنوان تها قدرت جهان باقي بماند.
نهايت طرح آن‌ است که آمريکا با نام بازسازي جهان به دنبال نظام تک‌قطبي خواهد بود و به بهانه بازسازي جهان سلطه نظامي، اقتصادي، سياسي و امنيتي خود بر آفريقا و غرب آسيا به عنوان مراکز انرژي جهان را پيگيري مي‌نمايد در حالي که با ادعاي ناجي بشريت بودن خواستار تمکين جهانيان به سياست‌ها و نظرات خود خواهد بود. رفتاري که در يک واژه خلاصه مي‌شود و آن تئوري‌ اوباما مبني بر «اقتصاد قدرت آمريکا» است و نه نظامي‌گري.
با توجه به اين شرايط است که تاکيد مي‌گردد آمريکا و صهيونيست‌ها دشمن اول منطقه و جهان هستند و نه گروه‌هاي تروريستي. گروه‌هاي تروريستي نقابي براي تحقق پنهان‌سازي چهره واقعي آمريکا است و گروه‌هاي تروريستي نظير داعش صرفا مهره‌هايي هستند که جهان را به آن مشغول دارند تا آمريکا و صهيونيست‌ها بتوانند پروژه‌هاي پنهاني خود در منطقه و جهان را اجرا سازند. لذا راهکار مقابله با اين مسئله، محور قرار گرفتن مبارزه با آمريکا و صهيونيسم است که با نابودي آنها عملا تروريسم نيز حذف گرديده و ثبات و امنيت جهان را فرا خواهد گرفت.

مولف : قاسم غفوري
https://siasatrooz.ir/vdccisq4.2bqo18laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی

رضا
خیلی عالی تحلیل فرموده اید .
متشکر