در هر جامعه و صنفی هستند آدمهایی که به دنبال دیده شدن هستند. خواه در فضای مجازی باشد که طرف برای دیده شدن و «لایک» گرفتن، دست به هر خفتی میزند و تن به هر چالشی میدهد، خواه در فضای هنری باشد که برخیها برای اینکه دیده شوند، هر لباس و آرایشی را بر میگزینند و یا اینکه در عرصه سیاسی و اقتصادی آدمها برای دیده شدن رفتارهایی خلاف منطق بروز میدهند. اینکه فلان تاجر یا فلان آدم سیاسی که از حوزه تخصصی خود هم کمترین شناختی ندارد، به یکباره با «لابیگری» خودش را به ورزش میچسباند تا دیده شود، تبدیل به یک رفتار «عرف» اما غلط شده است.
حکایت برخی آقازادهها هم همین است. آدمهایی که از ندیده شدن رنج میبرند و برای آنکه نقص کوچکی خود را جبران کنند، حاضر میشوند هر «غلطی» را انجام دهند. از ساندویچ خوردن در اوج فتنه! گرفته تا عکس گرفتن با برخی چهرههای یک فرقه منحط همه نشان میدهد که طرف درد دیده نشدن دارد. دسته گل جدید این آقازاده هم این روزها رسانهای شده است و از بد حادثه واکنشهایی را هم به همراه داشته است. اینکه برخی دلسوزان نظام جمهوری اسلامی در مقابل سخنان بیارزش چنین فرد بیارزشی اینقدر واکنش نشان میدهند، یعنی آنکه تیر هاشمیزاده به هدف خورده است.
یعنی اینکه او توانسته به هر قیمتی یکی از تیترهای روز رسانهها را به خود اختصاص دهد و از سلول تنهایی و دیده نشدن رهایی یابد.
برخی دیوانهها اگر سنگی را به چاه میاندازند، نه از سر خلأ عقلی و شعوری است که اتفاقا با زیرکی خاصی سعی میکنند دستکم چهل عاقل را درگیر چاه و سنگ کنند.
کارنامه آدمهایی نظیر «آقازاده» نشان میدهد که او اتفاقا در بزنگاههایی برای جلب توجه تن به هر «غلط اضافه»ای میدهد تا در میان جماعت شکست خورده از انقلاب و نظام اسلامی برای خود «لایک» بخرد.
«عربدهکشی»های وقت و بیوقت او نشان از قدرت او نیست. بلکه به ما میفهماند که این آدم به این باور رسیده که با کجرویهایش تاریخ انقضای خود را پیش از آنچه میاندیشید میبیند و درست مثل کسی که در باتلاقِ سراسر گلِ گیر کرده باشد، به سمت و سوی هر چیزی دست دراز میکند تا بلکه بتواند خودش را بالا بکشد. غافل از آنکه در باتلاق
در این بین برخی منتقدان انگشت اشاره خود را به سمت «پدر» او میبرند. اما واقعیت آن است که آقای پدر هم دیگر توان برخورد ندارد. نمونه بارز آن هم واکنش «آقازاده» بعد از محکومیت نرم و نازک پدر به دیدار پرحاشیه او بود. جوری که پدر ترجیح داد، به همان سکوت همیشگی در برابر اشتباهات ریز و درشت فرزندانش ادامه دهد.
واقعیت امر آن است که آقای هاشمی دیگر آن هاشمی دهههای اول انقلاب نیست که بتواند هر نظر خلاف نظر خودش را (جدای از بحثهای دینی و علمی و...) با روشهایی کاملا روشنفکرانه! به راه راست! برگرداند و هر حرف مغایر با کلامش را با روشهای ارشادگرانه! در دولت سازندگی تغییر دهد.
واقعیت آن است که آقای هاشمی که خیلیها در سال ۹۲ برای آمدن دوبارهاش سر و دست میشکستند، توان اداره خانواده خود را هم ندارد و نمیتواند در مقابل سخنان و رفتارهای خلاف عقل و منطق اهل خانه هم موضع جدی بگیرد. بدتر آنکه اتفاقا طبق اظهارات برخی از سیاسیون، در دوران فتنه ۸۸ نه تنها ایشان نتوانست جلوی دهان نزدیکانش را بگیرد که اتفاقا این نزدیکان وی بودند که جلوی واکنش انقلابی و دفاع از نظام جمهوری اسلامی و رهبری را گرفتند. این را میشود از خاطرات برخی افراد که در آن دوران با ایشان دیدار داشتند و از قرار صدور بیانیه ایشان سخن گفتند یافت.
آقای هاشمی بعد از گذران حدود هشت دهه از عمر خود، دیگر آن شخصیت کاریزماتیکی نیست که بتوان روی برش کلامی او حساب کرد. نمونه بارز آن رسوخ و نفوذ آدمهایی در دفتر ایشان است که اتفاقا نه تنها «یار» ایشان نبودهاند که اتفاقا به معنای واقعی کلمه «بار» یکی از چهرههای انقلاب بودهاند و جز هبوط دادن جایگاه ایشان در نزد مردم انقلابی کار دیگری نکردهاند.
آنچه اخیرا از سوی یکی از همین «آقازاده»های آقای هاشمی مطرح شده نیز شاید در نگاه اول هجمه به حکومت دینی تلقی شود، اما در واقع برخی از فرزندان ایشان هرکدام به شکلی سعی میکنند پایههای قدرت پدر خود را نشانه بروند.
سخن یک آدم کمسواد و بدون جایگاه و البته پرحاشیه درخصوص حکومت دینی قطعا به رفتار و عملکرد پدرش برمیگردد. پدری که وقتی برخیها در روستا زندگی میکردند، در حال مبارزه برای حاکمیت دین بوده است.
«آقازاده» عملکرد بد حاکمان دینی را دلیل اصلی عقیده خود یعنی نفی حکومت دینی برمیشمارد. بنابراین این موضوع در اصل به پدر وی نیز باز میگردد و آبرو، حیثیت، جایگاه و آینده هاشمیرفسنجانی بهعنوان یکی از حاکمان حکومت دینی که مطرح میکند که نزدیکترین فرد به سران نظام است را دچار خدشه میکند.
توقع اعلام برائت آقای هاشمی از فرزند پرحاشیهاش هم توقع به جایی نیست.
تجربه و تاریخ اثبات کرده، آنچه امروز رقم خورده و شاخ و برگ حاشیههای «هاشمیزاده»ها را تنومندتر کرده، حاصل حمایت و در خوشبینانهترین حالت ممکن ثمره سکوت آقای هاشمی بوده است. اینکه دفاع از خانواده به هر قیمتی بر دفاع از همه شئون نظام اسلامی ارجحیت یافته، نه به امروز برمیگردد و نه گذشته نه چندان دور. مشکل از جایی شروع میشود که پدر خانواده هیچگاه نخواست پشت دست فرزند خطاکارش بزند و اتفاقا هرگاه آنها پا را کج گذاشتند، این قانون و جاده مستقیم بود که باید به احترام فرزندان ایشان انعطاف به خرج میداد و کج میشد.
شاید بهترین راه این باشد که برخی آقازادههای پرحاشیه را برای همیشه به زبالهدان ذهنمان بسپاریم و درب آنرا هم برای همیشه ببندیم. بدین شکل هرچقدر هم آنها فریاد بزنند و سودای عرضاندام داشته باشند، جز شکست و فرو رفتن چیز دیگری عایدشان نمیشود.