ماجرای جنسهای خارجی در بازار، صرفا معلول عدم نظارت کافی بر وارداتشان نیست؛ برخی از همین محصولات توسط تولیدکنندههای داخلی تولید اما به نام محصول خارجی فروخته میشوند! این همان یکی از مصداق پروژه نفوذی است که در کشور ایجاد شده و اینبار سر از مدارس در میآورد.
نه اینکه از قرنها قبل یا از پشت کوههای بلند آمده باشیم که همین چند سال قبل و در عنفوان کودکی، هفتههای آخر شهریور که میشد با آن تکاپوی شیرین بچگی، برای جلد کردن دفترچههای کاهی که تنها تزئین روی جلدش، نمایی مبهم از معلمی بود که "تعلیم و تعلم عبادت است" را روی تخته سیاه مینوشت، در هیجان بودیم.
حالا اما آنورآبیها با شخصیتهای کارتونی شان حتی به کیف مدرسه دانشآموزان و فرزندان این سرزمین هم نفوذ کرده اند و دیروز که سیدیها و فیلمهایشان را میدیدیم، باید فکر امروز را میکردیم که دلشان فلان عروسک و شخصیت کارتونی میخواهد.
اینبار میخواهیم روی سیاه و تلخ قصه را ببینیم که در بازار پایتخت کشورمان، پیدا کردن اجناس ایرانی سختتر از جور کردن هزینههای سرسامآور خرید اول مهرماه است و اینجا، دانشآموزان با کیف و دفترچههای رنگارنگ که البته هریک نقش و نشانی از نمادهای کارتونی غربی بر روی خود دارند، میخواهند سال تحصیلی را شروع کنند.
میخواهیم سیاه نگاه کنیم که درست یک هفته مانده به شروع سال تحصیلی، هنوز هم در و دیوار شهر پر است از تابلوها و تبلیغاتی که دانشآموزان و خانوادههایشان را به خرید لوازمالتحریر ایرانی تشویق میکنند اما بسیاری از فروشگاهها و مغازهها مملو از اجناس خارجی است که معلوم نیست چطور با این حجم سر از اقصی نقاط تهران و ایران در میآورند.
حال بماند که آمارهای رسمی و غیررسمی حکایت از در اختیار داشتن بیش از ۷۰درصدی بازار لوازمالتحریر توسط محصولات بعضا بیکیفیت چینی و البته برندهای سرشناس خارجی دارد. این یعنی حضور حداقلی ایرانیها در بازار لوازمالتحریر که در یک گشت و گذار چند ساعته و گپ و گفت با خانوادهها و فروشندگان بیشتر برایمان روشن میشود.
به گزارش مشرق، حوالی ظهر است و منطقهای درست پشت مسجد امام خمینی(ره) در بازار بزرگ تهران، با جمعیتی باور نکردنی به تصرف دانشآموزانی درآمده است که یک هفته مانده به شروع سال تحصیلی برای خرید لوازمالتحریر راهی اینجا شدهاند؛ منطقهای در بازار که بخش زیادی از لوازمالتحریر تهران و دیگر شهرستانها را تامین میکند و دیدن حال و روز کالاها و آدمهایی که بیتوقف در دالانهای بازار در ترددند، میتواند حکایتی مشابه از دیگر شهرها و استانها باشد.
مغازه دارها انواع و اقسام دفترچههای ۴۰برگ تا دویست برگ را بیرون از مغازه روی هم چیدهاند تا مشتریها که بیشتر دانشآموزان کمسن و سال هستند، انتخاب راحتتری داشته باشند؛ دفترچههایی با رنگ و لعابی چشمگیر و البته نمادهای کارتونی خارجی، از السا و آنای کارتون فروزن که این روزها بین دختربچهها طرفدارهای زیادی دارد گرفته تا بنتن و باباسفنجی برای پسرها.
از یکی از مغازهدارها میپرسم، دفترچه ساده یا از این دفترچههایی که عکسهای ایرانی رویش دارند هم دارید؟ با بیحوصلگی نگاهی به سرتاپایم میاندازد و کمی بداخلاق میگوید: "نخیر. کسی از اینجور چیزها نمیخرد! شما هم اگر برای فرزندت میخواهی، چیزی بخر که دوست داشته باشد... یا برو از فروشگاههای خاص بگرد و پیدا کن؛ اینجا بازار است!"
سوالم کمی ناراحتش کرده، چون ادامه میدهد که "الان دخترها فروزن و توت فرنگی دوست دارند، پسرها هم باب اسفنجی و بنتن."
ظاهرا کنجکاویام کمی آزارش داده و حوصلهاش را سر برده، وقتی میگویم خب دفترهای ایرانی هم طرحهای خوب و جذابی دارد. مثل طرح شکرستان یا خندوانه و جنابخان. چرا از این طرحها نمیآورید؟
تلخندی میزند و میگوید: "تنها پیشنهادی که برایت دارم این است که یک دور کوتاه در بازار بزنی تا فرق قیمت، تنوع تولیدات و گستردگی توزیع محصولات ایرانی را ببینی و با این کالاهایی که تمام مغازهها به وفور دارند، مقایسه کنی. ما جنس ایرانی نداریم، چون در بازار نیست. دفترچههای آزاده که به صورت انحصاری طرحهای شکرستان، خندوانه و... را در اختیار دارد در بازار آنچنان توزیع نمیشود، کم است و البته قیمت آن به مراتب از دفترهایی که نماد و شکل و شمایل کارتونهای غربی را دارند بیشتر."
بررسیهایمان نشان میدهد ماجرای جنسهای خارجی در بازار، صرفا معلول عدم نظارت کافی بر وارداتشان نیست، چون برخی مغازهداران برایمان توضیح میدهند که "تصور نکنید این دفترها که عکسهای خارجی دارند، تمام و کمال از چین میآیند. برخی از همین دفترچهها هم توسط تولیدکنندههای داخلی تولید میشوند، البته با کاغذ چینی."
گلایه میکنند که توزیع محصولات ایرانی مناسب نیست و البته برخی محصولاتشان را به قیمتی گرانتر از مشابهات خارجی، به مشتری میفروشند. یکی از کسبههای بازار هم میگوید: "دفتر ۸۰ برگ با طرح خارجی را در بازار دو هزار تومان میفروشند اما همین دفتر ۸۰ برگ با طرح شکرستان را باید ۳ هزار تومان بخرید."
دور و اطراف مغازهها حسابی شلوغ است. هر خانوادهای لیست به دست به بازار آمده و خریدهایشان را انجام میدهند. پدر نگاهی به لیستی که بچهها برایش نوشتهاند میاندازد و از فروشنده درخواست پاستل، مداد رنگی، خودکار و خطکش و نقاله میکند. مرد جوانی که پشت دخل ایستاده نگاهی به لیست بلند و بالای مرد میاندازد و چند نمونه از جنسها را پیشنهاد میدهد.
خبری از مداد رنگی، خودکار یا حتی خطکش ایرانی نیست. میگویم راستی جنس ایرانی هم دارید؟ با قاطعیت مدعی میشود که "نه آقا، جنس ایرانی هم همین چینیهاست فقط یک مارک ایرانی رویش میزنند."
تلاش میکند ژستی مهیندوستانه بگیرد و ادامه میدهد: "وگرنه ما از خدا میخواهیم جنس ایرانی با کیفیت باشد و ما بفروشیم. فقط یک مارک ایرانی خوب داریم که آنهم هیچ وقت جنسش جور نیست. اگر مداد رنگیاش باشد، آبرنگش نیست! خلاصه طوری نیست که رضایت مشتری را جلب کند."
پدر که همراه یکی از بچههایش به بازار آمده میگوید: "اتفاقا من هم نظرم بر خرید کالای ایرانی بود. دوست دارم از تولیدات داخل حمایت کنم، ولی از اول بازار تا اینجا یک مداد رنگی ایرانی، خودکار ایرانی و یا دیگر لوازمالتحریر مورد نیاز فرزندانم را که تولید داخل باشد و رنگ و بوی وطنی و کیفیت خوب داشته باشد، ندیدم."
فروشنده حرفش را قطع میکند و میگوید: "خب وقتی کالای ایرانی در بازار نیست ما چطور و چگونه از تولیدات داخلی حمایت کنیم؟!"
یکی دیگر از خریداران هم حرفشان را تایید میکند و میگوید: "جنس ایرانی در بازار نیست و اگر هم باشد قیمتش از این چینیها بیشتر است و مردم نمیخرند. حالا بماند که طرحها و آب و رنگشان برای بچهها جذابیت ندارد و اگر پدر و مادری هم بخواهد برای فرزندش طرح ایرانی بخرد، حریف بچهها نمیشود."
در گذر از دالانهای تنگ بازار، یک حجره با دفترچههای رنگارنگ، آنهم با طرحهای ایرانی حسابی جلب توجه میکند. اما دور و اطرافش خلوت است و مشتری چندانی ندارد. دفترچههایی با طرح جلد جنابخان، شهر موشها و شخصیتهای کارتونی شکرستان.
به مغازهدار میگویم: شما که ایرانی فروشید چرا اینقدر سرتان خلوت است؟ لبخندی از سر اجبار میزند و میگوید: "چه بگویم. بچهها خارجی بیشتر دوست دارند، خودمان ذهنشان را خراب کردیم..."
در همین حین خانمی همراه دخترش از راه میرسند و دفترچه جنابخان میخواهند. دخترک دبستانی است و برای خرید دفترهای مدرسهاش ذوق زیادی دارد. میگویم شما چرا از این دفترچهها با طرحهای خارجی نمیخری؟ هنوز جملهام را تمام نکردهام که مادرش میگوید: "تا وقتی جنس ایرانی هست چرا باید از این خارجیها بخریم. من خودم گفتم باید از این لوازمالتحریر بخریم. ولی تنها چیزی که میشود مدل ایرانیاش را خرید کیف است و دفترچه. متاسفانه برای لوازمالتحریر هیچ جنس ایرانی در بازار نیست."
اعتقادش قابل تحسین است اما روایتش از نبود وسایل ایرانی، تلخ. نوبت حساب کردن میرسد و تازه اینجاست که متوجه تفاوت قیمت بین دفترهای با طرح ایرانی و خارجی میشود. علت را که میپرسد، فروشنده میگوید: "خب این طرحها چسب صحافی بهتری دارند و گراماژ کاغذشان بیشتر است." زن اگر چه قانع نمیشود اما خرید کرده و در میان جمیعت گم میشود.
شاید این روزها شلوغترین قسمت بازار تهران همین بازار لوازمالتحریرفروشها باشد. شلوغی بازار حتی راه رفتن در دالانها و کوچههای بازار را هم سخت کرده، چه رسد به فروشندهها که وقت برای سر خاراندن ندارند.
در همین شلوغی دختربچهای دبستانی توجهم را جلب میکند. همراه مادرش برای خرید آمدهاند و با اصرار از مادرش میخواهد تا دفترچه و لوازمالتحریر السا آنا (شخصیتهای کارتونی فروزن) را برایش بخرد. از دختر از اصرار و از مادر مقاومت. سرانجام مادر تسلیم دختر میشود و کیسه را پر میکنند از لوازمالتحریر، آنهم با طرحهای رنگارنگ خارجی.
وقتی میپرسم چرا از طرحهای ایرانی نمیخرید؟ زن میگوید "ما که حریفش نمیشویم ولی شما که فرزندتان را نیاوردهاید برایش طرح ایرانی بخرید. البته همه اینها تقصیر خودم است، خودم برایش سیدی کارتونیاش را خریدم و الان حریفش نمیشوم."
حرفهای دختر هم شنیدنی است؛ میگوید: "خب السا مگر چه ایرادی دارد؟ من خیلی دوستش دارم. خیلی قشنگتر از شکرستان و جنابخان است."
یکی از فروشندهها که حرفهایمان را میشنود، میگوید: "دوست عزیز شما که دنبال خرید جنسهای ایرانی هستی یک سری هم به مسئولان بزن و این سوال را بپرس که این همه جنس چینی با طرحها و رنگهای مختلف از کجا وارد میشوند. چه کسی وارد میکند؟ دفترچه با نماد غربی از کجا میآید؟ غیر از این است که کاغذش از چین میآید و در همین تهران جلدش چاپ و روی دفترچهها نصب میشود؟"
عذر میآورد که "ما فروشندهایم و دنبال مشتری بیشتر هستیم. وقتی مشتری اصرار دارد طرح باباسفنجی، توت فرنگی و فروزن بخرد آن وقت من بروم چیزی بیاورم که همهاش ضرر است و روی دستم میماند؟! به خدا ما هم دوست داریم جنس ایرانی بفروشیم ولی ما فقط فروشندهایم. آب از سرچشمه گلآلود است."
حالا دیگر بحث بالا گرفته است، یکی از کسبه از داخل ویترینش یک جنس خارجی نشانم میدهد و میگوید: "این جنس ایرانی است ولی اگر روی جلدش ایرانی بنویسند، کسی نمیخرد. حالا برو پیدا کن پرتقالفروش را..."
با اینکه حرفش را قبول ندارم اما برای عوض کردن بحث، میپرسم: راستی تعزیرات و دستگاههای نظارتی کاری به این عکسها و طرحها ندارند؟ نگاه عجیبی میکند و میگوید: "هیچ کاری ندارند، این حرفها برای تلویزیون است. واقعیت در جامعه چیز دیگری است."
حکایت بازار کیففروشها هم همان حکایت بازار نوشتافزار است. بورس، بورس بنتن و باباسفنجی است. السا و آنا روی کیف دختران دانشآموز جولان میدهند و هیچ نشانهای از طرحهای ایرانی و اسلامی دراین بازار بزرگ دیده نمیشود.
سرگرم حرف زدن با یکی از فروشندهها هستم که پسرکی هفت هشت ساله با گریه روی زمین مینشیند و به پدرش میگوید: من فقط از این کیفهای بنتن میخواهم. مرد خشمش را فرو میخورد و به آرامی میگوید: ما دفتر و کتابمان را در پلاستیک میگذاشتیم ولی اینها... خودم کردم که..."