آمريکاييها در معادلات و محاسبات خود بسيار گيج ميزنند. نميدانند چه کنند؟!
رفتارهاي سياسي و رسانهاي آنها شايد در ظاهر دقيق، برنامهريزي شده و آگاهانه جلوه دهد، اما عمق آن، استيصال و درماندگي است.
مدودوف، نخستوزير روسيه، يکبار گفته بود، «رفتار غرب در خاورميانه مانند يک گاو در چيني فروشي است.» اما اين جمله را اينگونه مينويسيم که «رفتار آمريکا در دنيا مانند يک گاو مست در چينيفروشي است.» اما براي مهار اين گاو که همه چيز را ويران ميکند، يک گاو باز ماهر و کارکشته نياز است.
آمريکاييها هر گاه در موردي دخالت کردهاند، ويرانهاي و بحراني درست کردهاند و آنگاه آواره ماندهاند که چه کنند؟ دخالتهاي آنها در هر کشوري فاجعهاي آفريده است. افغانستان، عراق، سوريه و ... نمونههاي روشني از اين دخالتها است.
آمريکا خودش هم نميداند که چه ميخواهد و چه ميکند. اين ناداني، بحرانهايي را ايجاد کرده است.
نظم نوين جهاني که آمريکا مدعي آن است، با چنين اقداماتي پياده نخواهد شد. کدخدايي آمريکا ديگر رنگ باخته و نميتوان آن کشور را به عنوان منادي صلح و دوستي دانست. هر چند از آغاز پيدايش اين کشور که تاريخ و فرهنگ پايدار و ريشهاي هم ندارد، هر آنچه از اين کشور بيرون زده است، جنگ و خونريزي و تجاوز و غارت بوده است.
اما اين گاو مست و خرابکار، مهارکنندهاي قوي دارد که در بسياري از تحولات و معادلات از سرکشي و خرابکاري آن، جلوگيري کرده است.
جمهوري اسلامي ايران که اکنون به عنوان کشوري بزرگ و تاثيرگذار در معادلات منطقهاي و جهاني است، به خوبي توانسته است با عقلانيت و منطقي که در حاکميت و مردم آن وجود دارد، علاوه بر اين که از انجام برخي اقدامات بحرانزاي آمريکا جلوگيري کند، اثبات کند که ديگر زمان يکهتازيهاي سياستهاي امپرياليستي به سر آمده است.
جهان تکقطبي با کدخدايي آمريکا در نظم نوين جهاني، رويايي است که هيچگونه اميدي به وقوع آن نميرود و با ظهور قدرتهايي همچون جمهوري اسلامي ايران با پشتوانه اسلامي و مردمي، ميرود تا هر چه بيشتر اضمحلال کشورهايي همچون آمريکا را تسريع کند.
برخي تحليلگران و کارشناسان سياسي، شايد اعتقاد داشته باشند که افول قدرت آمريکا غيرممکن است. آنها شايد همچنان اعتقاد داشته باشند که، آمريکا همچنان آقاي دنيا است و رهبري جهان را برعهده دارد. اما به اين نکته هم بايد توجه داشت که اين کشور با آن همه رجزخوانيها و قدرت نماييها، حتي توان بيرون آمدن از بحرانهايي که خود ايجاد کرده است، ندارد.
شايد بخشي از هدف آمريکا ايجاد و ماندگاري يک بحران در يک منطقه باشد، اما راهحل بيرون آمدن از آن بحران هم نيازمند برنامه و سياستي است که پايان دهنده آن به سود ايجاد کننده آن باشد.
دخالتهاي بيجاي آمريکا در همه امور دنيا بسيار است. نمونه آن بحران اوکراين، موضوع هستهاي ايران، سوريه و افغانستان همه مؤيد آن است. در موضوع هستهاي آمريکا خود را محور مذاکرات قرار داده است. اين محوريت قرار دادن باعث شده تا اين موضوع تاکنون به درازا بکشد.
با سياستهايي که آمريکا در جريان مذاکرات هستهاي دنبال ميکند، اميدي هم به نتيجه مذاکرات نيست. اگر چنين شود که گمان هم همين است، يک شکست ديگر در حل بحراني است که آمريکا خود آن را به وجود آورده است. تبعات شکست مذاکرات هم بيشتر دامن آمريکا را خواهد گرفت و به دنيا ثابت خواهد شد که کاخ سفيد توانايي حل هيچ موضوعي را ندارد و اتفاقاً گره بيشتري بر مسائل ميزند.
شکست مذاکرات تبعاتي براي ايران نخواهد داشت، چرا که در صورت چنين اتفاقي، وضعيت فعاليتهاي هستهاي ايران به حالت سابق باز ميگردد و تحريمهايي که آمريکا غيرقانوني و يکجانبه عليه ايران اعمال کرده است، قابليت بازگشت نخواهد داشت، چون با وضعيت تحولات دنيا، از جمله جنگ سردي که ميان روسيه و آمريکا از سر گرفته شده است، قابليتهاي آمريکا و غرب را براي فشار بيشتر عليه ايران از بين ميبرد.
آمريکا شايد به يک توافق با ايران نياز داشته باشد، اما در صورت تحقق اين توافق،اعتماد و اطميناني را نميتوان به سردمداران آمريکا داشت چرا که سيستم حکومتي اين کشور، ضمن اين که تحت لواي صهيونيستها قرار دارد، با تغيير رئيسجمهور و حزب حامي آن، روش جانشين اوباما تغيير ميکند، تغيير رئيسجمهور، تغيير سياستها را هم به دنبال خواهد داشت و اميدي به پايبندي آمريکا نسبت به توافق هستهاي هم نخواهد نبود.
از نظر آمريکاييها يک توافق خوب در موضوع هستهاي ايران، توافقي است که در آن شکست تهران رقم بخورد و واشنگتن پيروز اين نبرد باشد چون در قاموس آمريکاييها، عقل و منطق جايگاهي ندارد و همين موضوع روند سقوط آمريکا را سرعت بخشيده است. اين گاو مست پس از چندي خودزني خواهد کرد.