روز گذشته مصاحبهاي از جناب دكتر عارف در يكي از روزنامههاي جريان اصلاحات منتشر شد كه حاوي نكات مهمي بود.
مهم از آن جهت كه اينبار، معاون اول دولت دوم اصلاحات، برخي تعارفات را با همحزبيهايش كنار گذاشت و به مواردي اشاره كرد كه پيش از اين با چنين صراحتي از زبان شيوخ و بزرگان اين جريان سياسي شنيده نشده بود.
آقاي عارف درخصوص چرايي اظهارات رئيس دولت اصلاحات مبني بر تعامل با حاكميت پاسخ جالبي ميدهد: «شما از آقاي خاتمي بايد منظور اصليشان را بپرسيد. اما معتقدم اصلاحطلبان بخش اصلي نظام محسوب ميشوند. اين حرف به اين معناست كه ما اصلاحطلبان به عنوان يكي از دو تفكر اصلي درون نظام وجود داريم كه ممكن است نامش هر چه باشد، چپ باشد يا راست باشد. هر چه هست تفكر اصلاحات، تفكر درون انقلاب است. بنابراين تعامل با ديگر جريانهاي سياسي درون نظام معنا پيدا ميكند. تعامل براي نزديك شدن دو جناح قابل طرح است و براي نزديك شدن ديدگاهها بههمديگر لازم و ضروري است.»
سخن آقاي عارف درخصوص حضور اصلاحات در بخش اصلي نظام قطعا صحيح است، همانطور كه رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه ارديبهشت سال ۷۹ خود به آن اشارهاي ظريف و دقيق داشتند: «دو جناح، یعنی دو بال یک پرنده. اگر هر دو بال یک پرنده خوب حرکت کند، پرنده بالا و پیش خواهد رفت. کسانی که پایبند به ارزشهایند، اگر این پایبندی را خوب حفظ کنند - البته به تحوّل هم بیاعتنا نباشند - کسانی هم که پایبند و دلبسته تحوّل و پیشرفت و روبه جلو رفتن و تغییر و تبدیلند، اگر این را حفظ کنند - البته به ارزشها هم توجّه داشته باشند - جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند کرد و در واقع انقلاب را تکمیل میکنند و پیشرفت را در سایه ارزشها تحقّق میبخشند و میتوانند خوب باشند.»
اما در سخنان آن روز رهبري يك نكته بسيار مهم نهفته بود: «البته به ارزشها هم توجّه داشته باشند.»
حال سوال از آقاي عارف به عنوان يكي از چهرههاي قابل احترام و البته منطقي جريان اصلاحات اين است كه برخي چهرههاي اصلاحات كه خود را جزو «ژنرال»هاي اين جريان ميدانند تا چه اندازه به اين امر اهتمام داشتهاند.
متاسفانه و يا خوشبختانه از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري زمان زيادي نگذشته و هنوز بخش قابل توجهي از آن روزها در حافظه تاريخي همه مردم (از هر دو جناح) باقي مانده است.
آن روزها كه جريان اصلاحات ابتدا نام «سيدمحمد خاتمي» را به عنوان كانديداي خود مطرح كرد و حتي براي بزرگنمايي اين اتفاق كمپين نمايشي «دعوت از خاتمي» را راهاندازي كرد. اما به محض ورود «ميرحسين موسوي» ليدر جريان اصلاحات خود را كنار كشيد تا نخست وزير دوران جنگ، شانس خود را براي رياست جمهوري ايران امتحان كند. البته جريان اصلاحات در آن زمان كانديداي ديگري هم داشت. كانديدايي كه البته مورد وثوق اين جريان نبود، اما همان بزرگان اصلاحات، در بزنگاه مورد نظر خود از آن شيخ به بهترين نحو سوءاستفاده كردند. فردي كه تعداد آراي او از آراي باطله كمتر بود و حتي برخي اعضاي ستادش هم در روز انتخابات در يك حركت عجيب، گردش به سمت يك كانديداي ديگر را كليد زدند.
اما گذشته از آن نقشههاي درون حزبي، برخي از تندروهاي اين جريان سياسي، با نقشهاي از پيش تعيين شده، سعي در تبديل انتخابات به يك كودتا عليه نظام داشتند. حتي اگر بپذيريم كه بخشي از آن اتفاقات از پيش برنامهريزي نشده بود، اما قطعا عدم محكوميت آن اردوكشيهاي خياباني و رفتارهاي ضدقانوني را نميتوان هضم كرد. شايد اين نظر را افرادي چون دكتر عارف نتوانند در جلوت به زبان آورند، اما در خلوت خود قطعا به اين نكته رسيدهاند.
اشكال كار كجا بود كه بهترين اتفاق سياسي ايران پس از انقلاب اسلامي، تبديل به يك تهديد جدي شد؟
پاسخ اين سوال را ميتوان در سخنان دكتر جهانگيري در برنامه شناسنامه اسفند ۹۱ يافت: «مرزبندی نکردن جناح اصلاحطلب با جریانهاي ضد انقلاب و برانداز یکی از اشکالی است که به جناح اصلاحطلب وارد است.»
آقاي جهانگيري در همان مصاحبه اين موضع را بهتر باز ميكند: «من قبول دارم که ميشد بهتر عمل کرد. به هرحال مرز بندی برای جریانهاي سیاسی موضوع مهمی است. من مطمئنم هیچ اصلاحطلبی با برخی از شعارهایی که داده شد و کیان جمهوری اسلامی و رهبری را زیر سوال ميبرد، موافق نبود اما این که چرا در آن مقطع اعلام نظری نمی شد و یا اگر هم صحبتی بیان ميشد، خوب انعکاس پیدا نمیکرد چیزی است که من از آن مطلع نیستم.»
البته واژه «هيچ» را نميتوان از دكتر جهانگيري پذيرفت چرا كه در همين جريان اصلاحات افرادي بوده و هستند كه اساسا انقلاب اسلامي را زير سوال برده و ميبرند و حتي در كمال وقاحت معتقدند: «خیلی از اصلاحطلبان بر خلاف اول انقلاب دیگر علاقهای به آقای خمینی ندارند.»
البته اين اظهارنظر موهن، خيلي زود از سوي برخي چهرههاي معتدل جريان اصلاحات پاسخ داده شد، اما سوال اينجا مطرح ميشود كه چرا چنين افرادي در اردوگاه اصلاحات رشد و نمو كردهاند و مورد حمايت سران اين جريان سياسي قرار گرفتهاند؟
پاسخ اين سوال هم در اظهارات آقاي جهانگيري مشهود است: «عدم مرزبندي با جریانهاي ضد انقلاب و برانداز.»
در آسيبشناسي جريان اصلاحات، مهمترين و تاثيرگذارترين اشكال، همين موضوع است، اما چرا طي اين همه سال از عمر «اصلاحات» بزرگان اين جناح به فكر پالايش درون اردويي نيفتادهاند و حتي شايد به آن اعتقادي نداشتهاند؟ پاسخ اين سوال را هم ميشود در اظهارات ليدر اين جريان يافت: «من رهبر یک جریان هستم؛ از جانبازی که در زندان است (اشاره به یکی از فتنهگران بازداشت شده) تا رقاصههاي آمریکا در گروه ما هستند و باید حواسم به همه آنها باشد.»
اين عدم پالايش و اعتقاد به رهبري حتي رقاصههاي امريكا سبب شده كه مشكل اصلاحطلبان حل نشود.
وقتي تفكر اپوزيسيون و ضدانقلاب و برانداز، خود را زير چتر حمايتي جريان اصلاحات ميبينند و وقتي بزرگان اين جريان در مقابل اظهارات و اقدامات ساختارشكنانه مخالفان نظام كه خود را به جريان اصلاحات چسباندهاند، موضعي نميگيرد، آن وقت است كه به تعبير خبرنگار همان روزنامه اصلاحطلب «اصلاحطلبان نقش اپوزيسيون خود را پذيرفتهاند.»
هرچند دكتر عارف خلاف اين موضوع را پاسخ ميدهد: «بر اين باورم كه تفكر اصلاحات عين تفكر انقلاب اسلامي است و اصلاحطلبي در ذات انقلاب است؛ تفكر اصلاحات هيچگاه در جايگاه اپوزيسيون قرار نميگيرد و همواره به عنوان يك جريان در درون نظام مطرح است.»
اما رفتار و گفتار اغلب بزرگان اين جريان، اين سخنان آقاي عارف را نقض ميكنند.
اتفاقات ۱۸ تير ۷۸ كه برخي مسئولان دولتي آن زمان در آن نقش جدي داشتند، جام زهر مجلس ششميها، تحصن نمايندگان همين مجلس، نقشآفريني جدي در فتنه ۸۸، عدم موضعگيري شفاف و برائت از براندازان و مخالفان نظام و... بخشي از سياهه اعمال غيرقابل توجيه جناح موسوم به چپ كشورمان است.
اما نكتهاي كه دكتر جهانگيري در همان مصاحبه تلويزيوني به آن اشاره داشتند، ميتواند نقطه آغاز رويش مجدد يك جريان باشد: «اصلاحطلبها قطعاً در کم شدن اعتماد نظام به این جریان سیاسی نقش داشتهاند.»
معاون اول دولت يازدهم در آن مصاحبه به ديدارش با رهبر انقلاب هم اشاره كرده بود: «تاکید ویژه ای که ایشان داشتند این بود که کسانی که جمهوری اسلامی را قبول ندارند را از خودتان دور کنید.»
حال سوال اينجاست كه چرا ليدر اين جريان همچنان ميخواهد آن بازه ناهمگون را براي رهبري خود در نظر بگيرد؟ چه پتانسيلي در فلان فتنهگر و بهمان رقاصه امريكايي وجود دارد كه دل كندن از آن سخت است؟ چرا همواره تاكتيك و استراتژي بزرگان اين جريان يك گام به جلو و يك گام به عقب بوده است؟ چرا جريان اصلاحات يكبار براي هميشه اين مهم را رسما اعلام نكرد كه «اشتباه كردهايم»
در جلسات خصوصي، در ديدار برخي نمايندگان كانديداهاي رياست جمهوري دهم با رهبر انقلاب و... برخي از اعضاي اين جريان به صراحت بر ادعاي تقلب خط بطلان كشيدند، اما چرا اين جرات و جسارت را نيافتند كه در پيشگاه ملت، در كمال شجاعت و البته افتخار، اعتراف به اشتباه كنند؟
«تفكر اصلاحات» قطعا ميتواند و بايد جزو جريانهاي درونحاكميتي باشد، اما براي تعامل با حاكميت، سخن گفتن و بيانيه صادر كردن كفايت نميكند.
اصلاحطلبان ميتوانند «اجازه بازيگري» بيابند. «ديوارهاي آهنين»ي هم كه در مقابل «كنشگري سياسي» آنها قرار گرفته، خودخواسته و خودساخته است. مشكل حاكميت با جريان و تفكر اصلاحطلبي نبوده و نيست، چنانچه رهبر انقلاب آنها را يكي از دو بال براي پرواز نظام ميدانند، اما واقعيت آن است كه اين جريان نخواسته يا نتوانسته با خود كنار بيايد.
اگر قرار بر اين بود كه به همه اصلاحطلبان برچسب ضدنظام و مخالف زده شود، قطعا در جريان همين انتخابات اخير، دكتر عارف هم اجازه حضور نمييافت، اما اين اتفاق افتاد، هرچند كه همان رهبران اصلاحات، اجازه حضور وي تا پايان پروسه انتخابات را ندادند. راهحل حضور اصلاحطلبان هم خيلي پيچيده و سخت نيست. اظهار به اشتباه، جبران گذشته نه چندان روشن، مرزبندي با جريانهاي برانداز ميتواند شروعي دوباره براي جرياني باشد كه طي سالهاي اخير آنقدر مرتكب خطا شده است كه حالا خودشان به اين باور رسيدهاند كه بازگشت به حاكميت كار دشواري است.
بازگشت به حاكميت كار دشواري است اما نشدني نيست، به شرط آنكه بزرگان اين قوم بخواهند برادري خود را اثبات كنند.
شايد نسخه دكتر عارف بتواند مشكلات آنها را حل كند: «قطعا بايد جلوي چنين رويكرد و اتفاقاتي را بگيريم. بايد درون نظام و با سازوكارهايي كه درون نظام انديشيده و طراحي شده است عمل كنيم و من مطمئنم با بهرهگيري از اين رفتار، در هيچ موردي به بنبست نميرسيم.»