چطور شد به سوی بادیگارد شدن یا حراست از شخصتهای نظام رفتید؟
من خیلی اتفاقی وارد این کار شدم یعنی اینطور نبود که به واسطه این شغل رشد کنم. در واقع به مناسبت ارتباطات شغلی که از ابتدای انقلاب داشتم با این زمینهها درگیر بودیم و رشدم به جایی رسید که ۵ الی ۶ سالی است که این حرفه را تدریس میکنم.
البته نه تحت نام بادیگارد بلکه تحت نام واحد حفاظت شخصیتها، این تدریس صورت میگیرد. این کلاسها با محوریت شرکت طوفانذهنی برگزار میشود. از نظر آموزش فنون هم بگویم که دارای کمربند مشکی هاپکیدو، آی کی دو هستم و همچنین شتوگان و کنگفو کار کردهام.
اولین باری که به عنوان مخافظ شخصیتها فعالیتان شروع شد به خاطر دارید؟ چه سالی بود و برای چه شخصیتی؟
در یک مجموعهای بودم که محافظت، جزیی از آن بوده است و در قالب تیم حفاظت بودهایم. اما اگر بخواهم شخصیت معروفی را نام ببرم که از آن حراست کردم، حفاظت از حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب در سفری در دهه ۶۰ بود.
بیشتر برایمان توضیح میدهید؟
آن زمان آقای خامنهای میخواستند با هواپیما به تبریز بروند که باید اسکورت میشدند؛ بنده هم در آن تیم اسکورت بودم. یاد دارم ضرب العجلی نمیدانستیم برای چه کاری است؛ ما را منتقل کردند به تهران؛ جالب بود سرپرست اسکورت شهید بابایی بود. شهید بابایی ما را جمع کرد گفت که کدام یک جا دارد چه کسی ندارد. در آن زمان حکم تشریفات فرماندهی برای او اجرا شد و قرار بود بروند اما شهید بابایی گفت تا زمانی که تمام پرسنلم شرایطشان مشخص نشود نمیروم.
قرارمان این بود که ساعت ۳ نصف شب همه دوباره جمع شویم، او از تک تک پرسید که خانه دارید یا نه، برای آنها که آشنایی در تهران داشتند وسیله گرفت که بروند و برای آنهایی که جایی نداشتند هتل رزو کرد. وقتی همه را راهی کرد خودش هم رفت.
خاطرهای از شهید بابایی هنوز در ذهن دارید که خاص ایشان باشد؟
بله؛ شاید بهترین خاطره سادگی و ساده زیستی واقعی شهید بابایی است که برایم بسیار جالب است. همان شب یادم است که به دلیل همین سادگی وقتی شهید بابایی آمده بود به محل قرار، سرباز نگهبانی او را نشناخته و اجازه ورود نداده بود. همان موقع سرباز به افسر مافوق گفته بود فردی آمده که کارت سرهنگی دارد، اما قیافهاش به سرهنگها نمیخورد با یک وانت آمده است. افسر او را شناخته بود و گفته بود زنجیر را بندازید و احترام کرده بود.
شهید بابایی با آن سربازی که او را نشناخته بود برخوردی نکرد ؟
نه؛ شهید بابایی وقتی آمد با همه خوش و بش کرد و گفت الان که کارمان شروع نمیشود من بروم برایتان صبحانه بگیرم. بچهها شوخی میکردند و یکی میگفت الان با دیگ حلیم میآید یکی میگفت با کله پاچه میآید. سرانجام انتظارمان تمام شد و آمدند و دیدیم ۱۰ تا بربری گرفته است با یک کیلو پنیر.
نشست روی خاکها نان را روی یک پا گذاشت و پنیر را روی پای دیگر. تکه تکه نان و پنیر درست کرد و به هر کداممان داد. اخلاق شهید بابایی چنان بود که اصلاً ما گذشت زمان را احساس نمیکردیم.
فیلم بادیگارد چقدر با واقعیت شغل بادیگارها تطابق دارد؟
من فیلم را دوبار دیدم. کارگردان سعی کرده بود تا حدودی واقعیت هایی که یک بادیگارد باید داشته باشد مطرح کند و البته یک سری آرمانها و جلوههای ویژه هم داشت که برای جذابیت فیلم بود. در ابتدای فیلم بادیگارد گفت که اینجا حفاظت نشده است در حالی که معاون شخصیت گفت که چطور دلتان میآید این مردم را که با اشتیاق میآیند، شخصیت مورد علاقهشان را نبینید. در این صحنه واقعیت بادیگارد آن است که باید پافشاری میکرد و اجازه نمیداد این دیدار صورت گیرد در حالی که در فیلم آن شخص این اعتماد به نفس را نداشت و تسلیم حرف فرد سیاسی شد.
یعنی اگر بادیگارد اجازه ندهد شخصیت نباید حتی با طرفدارانش دیدار کند؟
اینجا یک تناقض وجود دارد. در کلاسها به بادیگاردها گفته میشود که نباید از خواست سوژه تبعیت کنند. اما مانند بسیاری از کارها که ما یک تئوری داریم یک عمل، در عمل به هر حال این شخصیت است که اگر یک نگاه خشم آلود به بادیگارد کند او دچار مشکل میشود. از طرف دیگر در تئوری به بادیگارد گفتهاند که نباید مطیع خواست سوژه باشید، اما این تناقض وجود دارد که از بخشهای سخت این حرفه است. یک خاطره بگویم؟
بله حتما بفرمایید؟
یادم است، در زمانی که هواپیمای الجزایریها را در منطقه سرنگون کرده بودند و میخواستند اینطور القا کنند که کار جمهوری اسلامی است، شهید بابایی یک مأموریتی به ما داد. در دزفول بودیم و در آنجا بدون برگه مأموریت سردرگم بودیم. ناگهان دیدیم ماشین شهید بابایی هم آنجاست. او از تهران ما را با هواپیما فرستاده بود خودش با ماشین آمده بود. ۵ نفری، منتظر ماندیم تا نماز ظهر که شهید بابایی از جلسه بیرون آمد. به ما گفت اینجا چه کار میکنید شما که باید صبح باز میگشتید؟ گفتیم ما را سوار هواپیما نمیکنند چون نه برگه مأموریت داریم نه کارت شناسایی، یک نگاهی به بادیگارد خود کرد و گفت تو نیا من این ۵ نفر را میبرم. بادیگاردش گفت آخر من باید باشم گفت میخواهی در صندق عقب بشینی؟! آنوقت ما را با خود برگرداند.
نکتهای در مورد این حرفه وجود دارد که در فیلم بادیگارد هم بود، آیا بادیگارد به حفاظت از شخصیت نظام میپردازد یا شخصیتهای نظام؟
توضیح میخواهد، در حوزه حفاظت شخصیتها یک اصل حفاظت شخصی، یک اصل هم حفاظت شخصیتها داریم. در حفاظت شخصی هر کسی باید مراقب خود باشد و تفاوتی نمیکند که چه کسی باشد. مثلا شما به نوعی باید مراقب خود باشید تا مورد بازخواست خانواده قرار نگیرید که از چگونه غذا خوردن را شامل میشود تا حفاظتهای فنی و سایر امور. حفاظت شخصیتها هم دو دسته است. یک دسته این است که سیستمهای اداری مسئولین، مسئولیت حفاظت از جان زیر دستان خود را دارند. مثل اینکه در ادارات و مراکز کاری کپسول آتش نشانی باید باشد. نکته دیگر حفاظت شخصیتها است. اینکه فردی یا تیمی تشکیل میشود که از شخصیتی محافظت شود. اینجا یک نگاه مستقیم به موضوع داریم که متوجه شخص بادیگارد میشود و یک نگاه غیر مستقیم داریم که در فیلم بادیگارد هم میخواست به صورت لایه به لایه آن را نشان دهد.
بیشتر توضیح میدهید؟
نگاه مستقیم این است که فرد میگوید من به هر قیمتی حتی به قیمت از دست دادن جانم از شخصیتها حفاظت کنم. نگاه غیرمستقیم این است که این شخصیت برای نظام است و باید حفظ شود. این دو نگاه مثل پوست و استخوان است که نمیشود از هم جدا شود. حال هر چقدر این حفاظت برگرفته از نگاه و رفتار اعتقادی و ریشهای باشد ارزش دارتر میشود. یک بار رفتم استخر دیدم یک شخصیتی در حال شنا است. کنجکاو شدم محافظ او کجاست، که دیدم محافظ در رختکن نشسته است، به او گفتم اگر شخصیت مورد حمله سوء قصد قرار بگیرد چه میکنید؟! گفت نه اینجا امن است به او گفتم دقیقا اشتباه همین جاست نقطهای که فکر میکنی امن است دقیقاً پر خطرترین منطقه است که دشمن از همانجا نفوذ میکند. نوع رفتار محافظ باز میگردد به همان آموزههای ایدئولوژیک که فرد به این حرفه به عنوان شغل نگاه کند یا دفاع از نظام و شخصیتهای نظام.
اگر یک محافظ به این نتیجه برسد که فردی که حراستش را بر عهده دارد با اندیشه و آرمانهایش همخوانی ندارد؛ میتواند از ادامه محافظت از آن خودداری کند؟
پاسخ شما را با آموزههای دینی قدیمی میدهیم. قدیمیها میگفتند اگر پشت سر کسی نماز خواندی و غیبت آن را کردی دیگر نمیتوانی پشت سرش نماز بخوانی. به جنس اعتقاد، جنس ماهیت امنیت ملی کاری نداریم، یک اصل اساسی وجود دارد و آن اینکه محافظی که ذرهای تردید درباره سوژه خود داشته باشد دیگر به درد محافظت نمیخورد، چرا که در اصل اول یعنی پذیرش ماهیت وجودی شخصیت ابراز تردید دارد.
یعنی تیم حفاظت اشخاص بر اساس ماهیت فکری شخصیت تعیین نمیشود؟
نه، دقیقاً همین طور تعیین میشود. شما نمیتوانید برای کسی که دیدگاه اصلاح طلب دارد یک محافظ اصولگرا بگذارید یا بلعکس. هر دو باید همسو و همفکر باشند که بتوانند در کنار هم قرار گیرند. این که از کجا این امر هماهنگی محقق میشود به مرور و مجموعه سنجشهایی که صورت میگیرد این مسئله محقق میشود. باید در نظر داشت که اگر میان محافظ و شخصیت همخوانی نباشد مشکلات بسیاری ایجاد میکند چنانکه در تاریخ هم داشتهایم که نارضایتی زمینه ساز خیانت محافظ شده است.
پس میتوان گفت که محافظ حق انتخاب شخصیت را ندارد بلکه این شخصیت است که بر اساس تفکرات و دیدگاهش محافظ را انتخاب میکند؟
بله همین طور است.
هر کسی میتواند وارد این حرفه شود؟
در این حرفه فاکتورها و معیارهای متعددی وجود دارد باید مناسب باشد. یکی را میبینی که سلطان جلاالدین محمد خوارزمشاه است که فقط قدرت بدنی دارد و فکر ندارد و هر چه به دستش بیاید نابود میکند. یکی هم هست که توان جسمی بالایی ندارد اما قدرت فکر و