جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۹:۱۲
کد مطلب : 57134

ناگفته های یک زائر دخیل قلب‌های قفل شده بر ضریح دوست

ناگفته های یک زائر 
دخیل قلب‌های قفل شده بر ضریح دوست
آخرهای صفر که می شود این دل است که هوای کوچ دارد و بی تاب تر از کبوترهای حرم، هوای پریدن در صحن و سرای حرم دوست را می طلبد و اینجاست که دیگر راه تمام است و باید با پای دل رفت. رفت تا سراسر نیاز شد و لبالب از اندوه... باید زائر باشی تا بدانی تا مشهد چقدر راه است... راهی که باید رفت نه کیلومتر دارد و نه فرسخ و نه.... اینجا باید با دل رفت و با پای جان طلبید. اینجا راه را اگر با دلت نیابی به بیراهه رفته ای و سر از ناکجا آباد این خاکدان درآورده ای. قدم ها را باید تندتر برداشت، باید با سر دوید و با چشم دل راه را دید. دیگر توشه ای نمی خواهی اگر توشه راهت یک دل است و یک دنیا ارادت. گاه فکر می کنم برای رفتن تا حرم آقا نیاز به رفتن نیست! نیاز است بمانیم و دلمان راهی شود و ارادتمان محک بخورد. می گویند زائر امام رضا را خودش می طلبد و خودش می خواند و خودش راه را برایش هموار می کند... پس برای رفتن دل می خواهی و دیگر هیچ! دلم را کف دستم می گیرم و تا حرم پرواز می کنم و آنجاست که دیگر برای اشک امانی نیست و برای نیاز پایانی... . همه چیز در سرسرای حرم گم می شود...کلمات، اشک ها، ناله ها، سوزها و هزاران گمشده دیگر...اینجا سراسر نیاز است و نماز...همه زائرند و بی تاب، همه آه را به توان حسرتی بی پایان رسانده اند و گوشه ای ناب برای خود خلوتگاه ساخته اند و آرام نجوا می کنند. آقا جان! با همه حرفهای نگفته ام اینجا که می رسم خالی می شوم از هر آنچه حرف است! حرف ها یارای بیان ندارند و اشک ها گویا مجال و فرصت یافته اند برای ظهور روی گونه های شرمگین یک زائر! از روبروی در باب الجواد که قدم هایم را بر صحن حرم می گذارم چشم هایم بی هوا هوای گنبد طلایی رنگ حرم را می کند و پرواز کبوترها دلم را به آن بالا بالاها می برد. دستهایم را متبرک می کنم با صحن و ضریح حرمت و وضو می سازم از هر آنچه عشق و ارادت دارم، هر چند کم است و بی مقدار در برابر آن همه عظمتت ولی تمام چیزیست که با خود توشه آورده ام. حرم لبریز از صدا و سکوت است. صدا برای آنهایی که دنبال جایی برای خلوت کردن می گردند و سکوت برای آنهایی که گوشه ای یافته اند تا زیارتنامه بخوانند و در لوای آن کمی با آقا خلوت کنند و راز دل بگویند. زائران هرکدام برای خودشان سکوتی یافته اند تا حرف بزنند! صدای اشک ها هم اینجا شنیدنی است و صدای ناله های زائرین حرم را بی تاب کرده است. روبروی ضریح که بایستی تازه حرفت می آید! تازه می خواهی بگویی که چقدر دلتنگی که بازهم این اشک است که پیامت را به آقا می رساند! راستی آقا جان می بینی چقدر همه چیز و همه کس و همه جا بی تاب است. آقا جان کلام یاری نمی دهد که بگوییم چقدر دلتنگیم و چقدر دلتنگیم. دستها برای رسیدن به ضریح پل می شوند و همه می خواهند پرواز کنند تا دستمان برسد و دخیل ببندیم و کمی آرام شویم. دستهای سرگردان در دور ضریحت نماد دلهای سرگردان و بی تابمان است. نماد یک عالمه بی‌تابی و یک حرم و یک لحظه دخیل بستن. انگار این همه راه اینجا آمده ای تا جلو بروی و بار دیگر با دستان خودت قلبت را قفل کنی به میله های ضریح و برگردی...فقط با همین کار است که قلب بی تابت آرام می گیرد. انگار آمده ای اینجا چیزی را جا بگذاری تا شاید به هوایش بازهم برگردی...اینجا برای دل دادن آمده ای و هوای حرم پر از نوای دلدادگی و دلتنگی است. به دیوار روبروی ضریح تکیه می زنم و صدایت می کنم... و صدایت می کنم...آنقدر که نمی دانم چقدر زبانم چرخید و گفتم: یا غریب الغربا، چقدر ما غریبیم در نبودنت و چقدر بی‌تابیم در نداشتنت. زمین و زمان هم که ببارد دلتنگیمان تمامی ندارد. همین طور که اشکها آویز می شوند و صورت شرمگینمان را پشت موج های متلاطمشان پنهان می کنند لبهایمان تند و تند به هم می خورد و نمی دانم چرا اینقدر حرف های نگفته داریم. از همه غصه هایمان شعر می سازیم و برایت غمنامه ای از نداشته ها و داشته هایمان می سراییم. از حاجتمندان و نیازمندان و بیماران...از همه کسانی که خواستند ما دخیل ببندیم و آنها دعا کنند. همه را یکی یکی می گویم تا نوبت به خودم و دلتنگی هایم برسد! کمی گلایه می کنم از اینکه آقاجان چرا بار قبلی که آمدم و دلم را جا گذاشتم اینقدر دیر جوابم دادی و دوباره طلبیدی که بیایم و دوباره دلم را جا بگذارم! این بار اساسی دلم را برای جا گذاشتن آورده ام و بی تابم که نرفته بازهم برگردم. حرم امروز حال و هوایش با همه روزهای ديگر فرق دارد. سي ام صفر است و دلتنگی هایمان برای یک نفر است که همه کسمان شده و همه وجودمان از عشقش لبریز و مزین است. صحن و سرای حرم لباس عزا بر تن کرده تا بر فرزند زهرای مرضیه خون ببارد. زائران حرم دوست با پای دل و جان پیاده راه طی کرده اند تا در شب آخرین روز صفر بر غم غربت "غریب الغربا" باران شوند و غم دل فروبنشانند. گوشه ای باید نشست و خلوت کرد. امروز روز خواستن و اجابت شدن است. روز"امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء"، روز اشک و فغان و آه، روزی که زمین و زمان سیاهپوش فرزند رسول خدا، علی بن موسی الرضا(ع) است. "السلام علیک یا ولی ا... السلام علیک یا حجة ا... السلام علیک یا نور ا... فی ظلمات الارض السلام علیک....." روایت زیارت حرم شمس الشموس روایت کوچ دل است از تنگنای سینه تا فراخی حرم دوست... از سیاهی تا نور و از فرش به عرش... پس خدایا! حال که "به آهنگ درگاه تو کوچ کردم از سرزمینم و طی کردم شهرها را به امید رحمت تو ناامید مکن مرا و باز مدار مرا بدون برآوردن حاجتم..." "ای مولای من آمدم به زیارتت و بدرگاه شما وارد شده و پناهنده از آنچه جنایت کردم بر خودم و بار سنگین گناه را بر دوش کشیدم پس شفیع من باش به درگاه خدا روز نداری و بی چیزیم برای توست نزد خدا مقام پسندیده و تو نزد او آبرومندی..." "صلی ا... علیک یا اباالحسن صلی ا... علی روحک و بدنک صبرت و انت الصادق المصدق قتل ا... من قتلک بالایدی و الالسن". ( منبع: خبرگزاري مهر)
https://siasatrooz.ir/vdcjxvei.uqeatzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی