شنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۹:۵۶
کد مطلب : 67882

سیاست و ایدئولوژی

خط و ربط ایدئولوژی‌ها با دستگاه‌های سیاسی در هر گوشه جهان متفاوت است و گاهي متضاد. در گوشه‌ای ممکن است فضای سیاسی به گونه‌ای باشد که تنها ایدئولوژی غالب در جامعه سیاسی فرصت نفس کشیدن بکند و در گوشه دیگر ممکن است فضا به گونه ای باشد که اصلا ایدئولوژی غالب در سطح جامعه وجود نداشته باشد و یا اگر داشته باشد بسیار کم رنگ و خفیف به حیات خود ادامه دهد و یک پایش لب زباله‌دان تاریخ باشد و در مخیله‌اش اثرگذاری بر عرصه سیاسی در هیچ شرایطی نگنجد. اما تا بوده و هست ایدئولوژی‌ها چه دینیشان و چه حزبیشان نقش موثری را در سیاست ایفا کرده اند و هرجا از در به بیرون رانده شده اند مجددا از پنجره وارد شده اند و اگر حداقل در امروز برخی ملت‌ها جایی نداشته باشند در دیروز همه جوامع سهم بسزایی را به خود اختصاص داده‌اند.
سکه تاثیر ایدئولوژی‌ها بر سیاست مثل همه سکه‌های دیگر دو رو دارد و بالا که بیندازیش تا برسد به زمین هزار تا چرخ می‌خورد و در هر چرخی هم که می‌زند یک رویش را نشان می دهد. اما دو روی این سکه و رو شدنشان بر می گردد به وضعیت قدرت و تقسیم آن در یک ساختار ایدئولوژیکی که می تواند در عین سیاسی نبودن در سیاست هم دخالت کند و تاثیر خود را بگذارد.
بهترین سنگ محک برای نشان دادن تغییر انفجاری ساخت‌های قدرت در ساختارهای ایدئولوژیکی و البته تغییر رویکرد‌های این ساختار انقلاب های ایدئولوژیکی اند.
اگر روند سیاسی شدن یک ایدئولوژی را (چه ذاتا سیاسی باشد و چه سیاسی نباشد و خواهان ورود به عرصه سیاست باشد) بررسي کنیم بی شک نقطه عطف داستان می شود انقلاب که نمایشنامه را از پرده ای به پرده دیگر می برد و همه چیز را دگرگون می‌کند.
تلاش برای دخالت در سیاست از طرف یک ایدئولوژی اگر با پاسخ مناسب از سوی حاکمیت جامعه روبه رو نشود، تبدیل به طغیان و در مرحله بعد انقلاب می شود،فرقی نمی کند که این ایدئولوژی چه باشد یا از چه سنخی باشد،می تواند یک مذهب باشد و یا یک حزب ایدئولوژیک مانند احزاب چپ و کمونیست در هر حال اگر نتوانند میزان اثرگذاری خود در عرصه سیاسی را به صورت مسالمت آمیز بالا ببرند به صور خشونت آمیز روی خواهند آورد و در مرحله بعد اگر جامعه آماده باشد و هزار و یک شرط دیگر هم محقق شود به سوی انقلاب گام بر میدارند و یک انقلاب ایدئولوژیکی بر پایه انگاره های فکری خاص خود را می‌آفرینند اما تفاوت و تحول در ساختار یک سازه ایدئولوژیکی بیش از همه در مقایسه شرایط پیش و پس از انقلاب خود را نشان می‌دهد.
عصر پیش از انقلاب،عصر ترک تازی ایدئولوژی‌ها و اولویت شان بر سیاست است.پیش از حاکمیت یافتن یک ایدئولوژی بر جامعه بر اثر یک انقلاب، همه چیز فدای ایدئولوژی می شود و اگر قرار باشد همانند سازی بین سیاست و ایدئولوژی صورت بگیرد این سیاست است که باید خود را با ایدئولوژی وفق بدهد و نه بر عکس چرا که این ایدئولوژی بوده است که میلش کشیده دستی برآتش سیاست داشته باشد و همه چیز باید بر اساس انگاره های ایدئولوژیکی شکل بگیرد.
در واقع پیش از یک انقلاب ایدئولوژیکی همیشه همه چیز قربانی ایدئولوژی می شود و همه چیز در برابرش سر خضوع فرود می آورند.
اما موضوع پس از وقوع انقلاب کمی تفاوت خواهد کرد؛ باتثبیت حاکمیت یک ایدئولوژی بر اجتماع کم کم ایدئولوژی مجبور است از برخی مواضع خود عقب نشینی کند و تدریجا به حاشیه رانده شود.یک حاکمیت ایدئولوژیک مجبور است برای حفظ افسار اسب چموش سیاست، به رفتارهای سیاسی بپردازد که در اصول ایدئولوژیکی اش از آنها نهی شده است و این یعنی قربانی شدن یک ایدئولوژی پای بت قدرت.
مثلا یک حاکمیت ایدئولوژیکی مانند دولت شوروی، در برهه ای مجبور شد با نظام های امپریالیستی مشارکت و همکاری کند که روزگاری برای نفی وطردشان آمده بود و یاممکن است یک ایدئولوژی از دروغ گفتن نهی کند و این در حالی است که چرخ سیاست بازی جز به دروغ و تکذیب نمی چرخدو آنوقت حاکمیت ایدئولوژیکی ناچار به زیر پا گذاشتن این اصل می شود و این ها همه بیش از پیش یک ایدئولوژی را قربانی می کنند.با آمدن تکنوکرات‌های جوان به جای انقلابی های پیر اوضاع از این هم بد تر می شود و علاوه بر عقب نشینی اصول ایدئولوژیکی از بعضی از سنگر‌ها، مسائلی چون اختلاط ایدئولوژی با عناصر متضادهم پیش می‌آید.
مثلا در شوروی، حکومت به ناچار با اندیشه های سرمایه داری مختلط شد و در انتها خودش یک پا قدرت امپریالیستی شده بود و یا ممکن است یک حاکمیت ایدئولوژیکی دینی برای حفظ خود مثلا با نحله‌های ماتریالیستی و کمونیستی طرح دوستی بريزد و این اختلاط کم کم جز پوستینی از ایدئولوژی سیاسی باقی نمی گذارد و تنها نامی می‌ماند ویادی. و در آخر ایدئولوژی، هرچقدر هم که بر حق و پاک نه تنها از عرصه سیاست کنار نهاده می شود (آنهم نه به دست دشمنان،که به دست خود حاکمیت) بلکه در اجتماع هم نفی و مطرود می شود. به همین خاطر است که یک دستگاه ایدئولوژیکی همواره باید بیش از اینکه نگران دور شدن ساختار سیاسی از اصول ایدئولوژیکی‌اش باشد، نگران دور شدن جامعه از ایدئولوژی اش باشد. سرنوشت سیاسی ایدئولوژی‌ها معمولا اینگونه تلخ و بد فرجام رغم می خورد، اما مسلما این سرنوشت مطلق و غیر قابل پیش گیری نیست و بستگی به میزان انعطاف پذیری و سیالیت یک ایدئولوژی و همینطور میزان ذاتی سیاسی بودنش دارد.
مثلا ایدئولوژی سیاسی مسیحیت در قرون وسطی هیچگاه نمی توانست موفق شود چرا که ذات دین عیسی هیچ سنخیتی با سیاست نداشت اما اسلام ذاتا دین سیاست و آگاهی است و همواره از نقش سیاسی مناسبی هم در تاریخ برخوردار بوده است و طبیعی است که مقایسه این‌ها با هم کاری غلط ونادرست است.
به این ترتیب با وجود همه این عوامل ،نمی توان قضاوت کلی و قطعی در رابطه با ساختارهای سیاسی ایدئولوژی محور ارائه داد.

مولف :
https://siasatrooz.ir/vdcauani.49n0a15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی