بام ایران، نه تنها در دورانهای ایلخانیان، صفویان، افشاریان، قاجاریان و پهلویها فرزند نامادری بود و هرگز نتوانست به حقوق حقه خود دست یابد اما در اواخر کوتاهترین سلسله شاهنشاهی از دهکرد که روستایی تابع منطقه لنجان استان اصفهان بود با بیداری مردم آن به شهرکرد یعنی همان مرکز استان تازه تأسیس چهارمحال و بختیاری تبدیل شد که این تحول هم نام دهانپرکنی بیش نبود زیرا در طول این سالها اجازه نیافت حتی یک فرودگاه کوچک داشته باشد تا مدیران آن بتوانند به رتقوفتق امور از طریق پایتخت اقدام کنند.
بهمنماه ۵۷ اگر برای کشور و مسلمانان جهان نویدبخش یک دگرگونی عظیم بود اما برای این استان پربرکت و زیبا رهاوردهای تازهای داشت زیرا میتوانست هر آنچه را که بهموجب قوانین محق آن بود داشته باشد تا مردم مظلوم مجبور به طی طریق بیش از یکصد کیلومتر بهمنظور مراجعه به بیمارستانها و پزشکان متخصص نباشند.
استان چهارمحال و بختیاری جهش چهلودو سال گذشته را در طول تاریخ چند هزارساله خود به یاد ندارد که همه اینها حاصل و برکت انقلاب اسلامی است و حالا دیگر این استانهای کشور هستند که بهگونهای خود را نیازمند به بام ایران میدانند زیرا نیمی از احتیاجات استراتژیکی ازجمله گوشت، لبنیات و دیگر پروتئینها و همچنین گیاهان صنعتی و دارویی این منطقه است که اگر فرآوری و صنعتی شده و پسازآن صادر گردد بهراحتی میتوانند جانشین خلفی برای صادرات سرمایهای به نام نفت باشند.
یکی از تواناییهای بالقوه و بالفعل چهارمحال و بختیاری همسایگی آن با استانهای همسو با طبیعت خود ازجمله کهگیلویه و بویراحمد و فارس میباشد تا هر سه منطقه بتوانند آب برف و یخبندانهای عظیم و دائمی را صرف تولید محصولات کشاورزی و دامی نموده و مازاد آن را بهسوی کلان استان کویری اصفهان راهی سازند که خوشبختانه این گام مهم به همت و درایت شیخ بهایی در ۵۱۸ سال پیش برداشته شد تا به تقسیم مهندسیشده آب زایندهرود بپردازد اما زهی تأسف که دستاندازیهای نابخردانه و در مواردی ناسیونالیستی این تحول و پدیده بیبدیل را طی ربع قرن گذشته با چالشهای فراوان روبرو کرده است.
زیرا رئیسجمهوری در دوران مسئولیت خود برخلاف قانون و عرف طی دو دوره چهارساله تمامی همت خود را وقف و صرف احداث خط لوله اختصاصی برای انتقال قسمتی از این حق آبه به استانهایی در عمیق کویر نمود درحالیکه میتوانست به احترام دستنوشته شیخ بهایی اجازه دهد بر اساس ضربالمثل معروف یک ده آباد بهتر از صد شهر مخروبه باشد! قطعاً تأمین نیازهای گوشه به گوشه یک سرزمین وظیفه متولیان آن است که امروز میبینیم آبهای خلیجفارس، دریای عمان و بحر خزر توانستهاند بهراحتی و بدون اینکه چالشهایی غیرقابلجبران را به وجود آورند به یاری چهارگوشه کشور بروند اما انتقال نابخردانه و تنها با حس ناسیونالیستی این مایه حیات از مرکز سرزمینی کویری به دیگر نقاط باعث شده تا نهتنها همسایههای حق آبه دار آن با تنش روبرو شوند بلکه مالک اصلی یعنی استان چهارمحال و بختیاری نیز طعم گس خشکسالی را در سرزمین هزارچشمه بچشد و دم برنیاورد و زایندهرودی که سرمنشأ اصلی این نعمت است به کویر تبدیل و همچون خاری برای چشم کسانی باشد که در حاشیه آن زندگی میکنند و از برکت این نعمت الهی به تولید برنج یعنی یکی از محصولات استراتژیک غذایی مردم میپردازند.
حالا درختان کهنسالی که هریک برای خود شناسنامهای افزون بر پنج قرن را دارند به دلیل حذف حق آبه شیخ بهایی در حال نابودی و انحطاط میباشند اما بااینحال وزیری دیگر که بازهم از همان خطه ریاست جمهوری دیرینه است و این تخم لق را در دهان قانون شکست با چراغ خاموش خط دیگری از این حق آبه را راهی گوشهای از آن استان ثانی در کویر میکند قبل از اینکه تکلیف تونلهای گلاب و بهشتآباد بهمنظور تأمین آب شرب مردم اصفهان معلوم شود و البته احداث این دو طرح اگرچه میتواند سرپوشی برای اشتباهات ناسیونالیستی در گذشته نهچندان دور و حالا باشد اما به قیمت خشک شدن بهشت ایران یعنی مراتع چرا در استان سرمنشأ آب تمام خواهد شد.
و از سویی زایندهرود همچنان تفتیده احساسات همسایگان خود را در مسیر جریحهدار نگه خواهد داشت زیرا کمبود آب و خشکسالی ها در بالادست این رودخانه همچنان مشهود است و در این میان تالاب گاوخونی هم میرود تا به تاریخ بپیوندد اما ناسیونالیستهای تهنشین شده درون کابینه ضمن باقی گذاشتن دهها هزار میلیارد دین برای دولتهای بعدی با چراغ خاموش طرحهای تازهای را افتتاح میکنند که علاوه بر حق آبه زایندهرود سهمی هم از خلیجفارس و دریای عمان به چنگ آوردهاند!
نویسنده: حسن روانشید