سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴ - ۰۰:۱۳
کد مطلب : 94766

انتخاب‌های سخت (22)

کتاب «انتخاب‌هاي سخت» نوشته هیلاری رودهام کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکاست که در آن به شرح انتخاب‌هاي سخت و دشوار خود در طول دوران مسئولیتش پرداخته است. این کتاب در شش فصل به نگارش در آمده است و نویسنده سعی کرده شرح نسبتاً مفصلی از مراودات دیپلماتیک و دشواری‌هاي گزینه‌هاي پیش روی خود را تصویر نماید. سیاست روز به طور روزانه بخش‌هايي از ترجمه این کتاب را منتشر خواهد کرد.
انتخاب‌های سخت (22)

388
آیا این اتفاق به دلیل اعتراضات بوده است؟
در یک مورد که سوالات مغرضانه‌ای از من پرسیدند، جدال لفظی بالا گرفت. پس از آن بود که بخشی از سخنان من برای اهداف سیاسی مورد سوء‌استفاده قرار گرفت. بنابراین لازم است که پاسخ کامل خود را در آن روز، تکرار کنم:
با احترام تمام باید بگویم حقیقت این است که ما چهار آمریکایی را از دست داده‌ایم. آیا این اتفاق به دلیل اعتراضات بوده است؟ یا چند نفر که برای پیاده روی شبانه بیرون آمده بودند تصمیم می‌گیرند چند آمریکایی را بکشند؟ این دو موضوع در موقعیت فعلی چقدر با یکدیگر متفاوتند؟ آقایان سناتورها! این وظیفه ماست که چرایی آنچه روی داده است را بیابیم و هر آنچه که می‌توانیم برای جلوگیری از روی دادن مجدد آن به کار بندیم. اکنون صادقانه اظهار می‌کنم که من حداکثر تلاشم را می‌کنم تا به سوالات شما در این مورد پاسخ دهم. اما، حقیقت این است که افرادی همین حالا و بی‌درنگ تلاش می‌کنند که بهترین اطلاعات را به دست بیاورند. من می‌دانم که جامعه اطلاعاتی روندی دارد که به همراه سایر کمیته‌ها علت این حملات را توضیح می‌دهد. اما اگر بخواهم شفاف صحبت کنم از نظر من نگاه به گذشته و یافتن پاسخ این پرسش که چرا شبه‌نظامیان تصمیم به انجام این حمله گرفتند کم‌اهمیت‌تر از دستگیری آنان و آوردن آنها به پای میز محاکمه است و در این اثناء هم ممکن است بفهمیم که علت ماجرا چه بوده.
مثال دیگر سیاسی کاری وحشتناک این فاجعه، این بود که بسیاری از آنها به راحتی عبارت «این دو موضوع در موقعیت فعلی چقدر با یکدیگر متفاوتند؟» را به بدین صورت تفسیر کردند که من به نحوی تراژدی بنغازی را دست‌کم گرفته‌ام. روشن است که منظور من این نبود و این اظهار‌نظر کاملا نادرست است. بسیاری از افرادی که تلاش می‌کردند در این موضوع سردرگمی ایجاد کنند این حقیقت را می‌دانستند اما اهمیتی به اصل ماجرا نمی‌دادند. عقیده من در این‌باره ساده و روشن بود: اگر کسی به خانه شما هجوم بیاورد و خانواده شما را گروگان بگیرد، به جای اینکه حداکثر تلاش خود را بکنید تا عزیزانتان را نجات دهید و مانع رخ دادن مجدد آن شوید چقدر وقت صرف می‌کنید تا بفهمید که مهاجم چگونه روز خود را گذرانده است؟
بسیاری از سناتورها سوالات تکراری در مورد پرسش‌هایی که پاسخی نداشت مطرح می‌کردند. بین پاسخ ندادن به سوالات و گوش نکردن به پاسخ‌ها تفاوت وجود دارد. شاید ساده‌لوحانه بود که فکر می‌کردم مرگ چهار آمریکایی در اوج رقابت‌های ریاست جمهوری، کمتر از دو ماه پیش از روز انتخابات، برای اغراض سیاسی استفاده نخواهد شد. متاسفانه سیاست تنها باعث مشوش شدن شرایط و پنهان شدن حقایق شده بود. یکی از بهترین جنبه‌های وزیر خارجه بودن، تجربه چهار سال خدمت در منصبی است که سیاست‌های حزبی تقریبا به طور کامل در آن جایی ندارند. سیاست‌های حزبی همان کسانی که از این فاجعه بارها و بارها به عنوان ابزاری سیاسی برای کوچک نشان دادن فداکاری کسانی که به کشورمان خدمت کرده بودند، سوء‌استفاده کردند.

۳۸۹
لبخند زد و به بالای سرش نگاه کرد
من بخشی از بازی خشن سیاسی بر سر کشته شده‌های آمریکایی نخواهم بود. روشن است که این کار اشتباه است و شایسته کشور بزرگ ما نیست. آنهایی که اصرار به سیاسی کردن این حادثه غمبار دارند، بدون حضور من نیز به کارشان ادامه خواهند داد.
به عنوان وزیر، بسیاری از افسران امنیت دیپلماتیک که در سراسر جهان مستقر بودند را می‌شناختم و از خدماتی که ارائه کرده بودند و حرفه‌ای بودنشان بسیار سپاسگزار بودم. «فرد کتچم» و «کورت السون» دو افسری بودند که رئیس تیم حفاظت من و افرادی خونسرد و خستگی ناپذیر بودند. در مورد حفظ جانم به آنها اعتماد داشتم. اگرچه در ۱۱ سپتامبر در بنغازی تعداد زیادی از محافظین به پنج محافظ اصلی من اضافه شده بودند اما آنها قهرمانانه وظیفه خود را انجام داده و برای حفاظت از بقیه محافظین، جان خود را در معرض خطر قرار دادند. «دیوید»، ماموری که در حمله خمپاره‌ای به پایگاه سازمان سیا به شدت زخمی شده بود، در مرکز پزشکی «والتر رید» به مدت چند ماه دوره نقاهت خود را گذراند. زمانی که در بیمارستان بستری شده بود به او زنگ زدم و گفتم وقتی به اندازه کافی حالش مساعد شد، مایلم او و همکارانش میهمان من باشند و آن چنان که شایسته است از خدماتشان قدردانی کنم. صبح روز ۳۱ ژانویه ۲۰۱۳، دو روز مانده به پایان مدت خدمتم به عنوان وزیر امور خارجه، «اتاق تریتی» (اتاق پیمان که مخصوص برگزاری مراسم تحلیف مسئولین و در طبقه دوم کاخ سفید قرار دارد) مملو از خانواده‌ها و دوستان پنج محافظم شده بود.
«دیوید» همچنان بر روی ویلچر قرار داشت اما او هم شرکت کرده بود. اعضای خانواده استیونز هم برای قدردانی از حمایت‌های آنان از کریس در آنجا حضور به هم رسانده بودند. باعث افتخارم بود که به شجاعت و حرفه‌ای بودن آنها ادای احترام کنم. آنها به واقع، قدرت و روح یک ملت بزرگ بودند. به هر کدام از محافظین، نشان قهرمانی وزارت خارجه را اعطاء کردم. اشک در چشم میهمانانی که شاهد این ماجرا بودند، حلقه زده بود. این مراسم به ما یادآوری می‌کرد که در آن شب وحشتناک، ما شاهد بهترین و بدترین شکل بشریت، درست مانند یازده سال قبل (در واقعه ۱۱ سپتامبر) بوده‌ایم. خاطرات بنغازی همیشه با من خواهد بود و راهی را ترسیم خواهد کرد که دیپلمات‌های آمریکایی بر‌اساس آن در آینده وظایفشان را انجام دهند. اما کریس استیونز، گلن دوهرتی و تایرون وودز را باید به خاطر روش زندگی و اینکه چگونه جان خود را از دست داده‌اند به یاد داشته باشیم. همه آنها داوطلب خدمت به کشورشان در کشوری بودند که امنیت در آنجا بسیار ضعیف و مکانی بود که منافع و ارزش‌های آمریکایی در معرض خطر قرار داشت. از این‌رو، حضور آنها به شدت مورد نیاز بود.

ایران: تحریم و اسرار
سلطان عمان، استعداد شگرفی داشت. ما بر سر میز ناهارخوری رنگارنگ در کاخی نشسته بودیم که توسط خود سلطان طراحی شده بود. این کاخ در مسقط پایتخت این کشور واقع در دماغه شبه‌جزیره عربستان قرار داشت. وقتی مشغول صرف ناهار بودیم موسیقی آشنای «ناقوس آزادی» اثر «جان فیلیپ سوزا» به گوشم خورد. سلطان قابوس در حالی که لباس بلند و گشادی به تن کرده، خنجری تشریفاتی به کمرش حمایل نموده بود، عمامه‌ای رنگارنگ هم به سر داشت لبخند زد و به بالای سرش نگاه کرد.

390
همسایه مشکل‌دار جنوبی
در بالکن بالای سر ما که قسمتی از آن توسط یک صفحه نمایش پوشیده شده بود، بخشی از ارکستر سمفونی سلطنتی عمان قرار داشت. این کار حرکتی نمادین از سوی رهبری زیرک و مهربان بود که برای ارتباطش با ایالات متحده ارزش قائل بود، عاشق موسیقی بود و قدرت مطلقه خود را در طول چهار دهه حکومتش برای مدرن کردن کشورش به کار گرفته بود. اما چیزی را که سلطان می‌خواست بگوید حتی چشمگیرتر از این موارد بود.
ملاقات ما در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۱ تنها چند روز قبل از اینکه بهار عربی صفحه شطرنج جغرافیای سیاسی غرب آسیا را به هم بریزد، برگزار شد. من از سفر به یمن، یعنی همسایه مشکل‌دار جنوبی عمان به آن کشور آمده بودم و قصد داشتم به کنفرانسی منطقه‌ای در قطر بروم تا به رهبران آنجا هشدار دهم که بدون اصلاحات اقتصادی و سیاسی، کشتی رژیم‌های آنان به گل خواهد نشست. اما آن روز، تمرکز سلطان بر ایران بود. مناقشه بر سر برنامه هسته‌ای ایران تشدید شده بود و تهدیدی فوری برای امنیت منطقه‌ای و جهانی به شمار می‌آمد. از سال ۲۰۰۹، دولت اوباما راهبرد «دو‌گانه» فشار و تعامل را دنبال کرده بود اما مذاکرات ایران و پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل (ایالات متحده، روسیه، چین، بریتانیا و فرانسه) به علاوه آلمان - که P۵+۱ نام داشت - به نتیجه نرسیده بود.
چشم‌انداز درگیری‌های مسلحانه از جمله حمله اسرائیل برای نابود کردن تاسیسات هسته‌ای ایران مانند حمله‌ای که در سال ۱۹۸۱ علیه عراق و در سال ۲۰۰۷ علیه سوریه انجام داده بود، در حال افزایش بود. اما سلطان قابوس می‌گفت: «من می‌توانم کمک کنم». او یکی از معدود رهبرانی بود که از سوی همه طرف‌ها به عنوان یک میانجی صادق شناخته می‌شد و روابط نزدیکی با واشنگتن، کشورهای حوزه خلیج‌فارس و تهران داشت.
او پیشنهاد میزبانی مذاکرات مستقیم پنهانی بین آمریکا و ایران را داد تا موضوع هسته‌ای حل و فصل شود. تلاش‌های قبلی برای مذاکره با رژیم مذهبی ایران شکست خورده بود اما سلطان معتقد بود برای تسهیل دستیابی به موفقیت هنوز یک شانس وجود دارد. محرمانه بودن مذاکرات برای جلوگیری از تاثیرگذاری تندروهای همه طرف‌ها از منحرف کردن گفت‌وگوها پیش از اینکه شانس پیشرفت مذاکرات وجود داشته باشد، ضروری بود. سوال اینجاست که آیا من هم قصد داشتم به این ایده فکر کنم؟ از یک‌سو هیچ دلیلی وجود نداشت که به ایرانی اعتماد کنیم و همه دلایل نشان می‌داد که آنها از هر فرصتی برای تاخیر (در متوقف کردن برنامه هسته‌ای) و منحرف کردن اذهان عمومی سوء‌استفاده خواهند کرد. مذاکرات جدید می‌توانست اوضاع را به نحوی پیچیده و غامض کند که ایرانی‌ها بتوانند به سرعت به هدف تولید سلاح هسته‌ای نزدیک شوند و از رهگذر آن اسرائیل، همسایگانش و جهان را تهدید کنند.
هرگونه امتیاز که به عنوان بخشی از این گفت‌وگوها به ایران می‌دادیم، می‌توانست کار چند ساله دقیق ما برای ایجاد یک اجماع بین‌المللی برای تحریم‌های سخت و فشارهای مضاعف بر رژیم تهران را بر باد دهد. از طرف دیگر نیز پیشنهاد سلطان بهترین شانس ما برای جلوگیری از درگیری یا چشم‌انداز غیرقابل قبول ایران مسلح به سلاح هسته‌ای بود.

391
شکست در پیگیری دیپلماسی
هرگونه امتیاز که به عنوان بخشی از این گفت‌وگوها به ایران می‌دادیم، می‌توانست کار چند ساله دقیق ما برای ایجاد یک اجماع بین‌المللی برای تحریم‌های سخت و فشارهای مضاعف بر رژیم تهران را بر باد دهد. از طرف دیگر نیز پیشنهاد سلطان بهترین شانس ما برای جلوگیری از درگیری یا چشم‌انداز غیرقابل قبول ایران مسلح به سلاح هسته‌ای بود. شکست ما در پیگیری دیپلماسی می‌توانست به از بین رفتن ائتلاف بین‌المللی منجر شود که برای تحمیل و اعمال تحریم بر ایران ایجاد کرده بودیم.
با توجه به تمام این اتفاقات باورش سخت بود که ایران روزی یکی از متحدین ایالات متحده در دوران جنگ سرد بوده است. پادشاه این کشور یعنی شاه، تاج و تخت خود را مرهون کودتای سال ۱۹۵۳ بود که توسط دولت آیزن‌هاور علیه یک دولت منتخب دموکراتیک صورت گرفت و تصور می‌شد که آن دولت با کمونیسم هم‌فکر باشد. این کودتا اقدامی در راستای جنگ سرد بود که بسیاری از ایرانی هرگز به سبب آن آمریکا را نبخشیدند. دولت‌های ما بیش از بیست و پنج سال از روابط نزدیک با تهران بهره‌مند شدند تا اینکه شاه مستبد توسط یک انقلاب مردمی سرنگون گردید. طولی نکشید که بنیادگرایان شیعه به رهبری آیت‌الله روح‌الله خمینی به قدرت رسیدند و نسخه دینی جمهوری اسلامی را بر مردم ایران تحمیل کردند. حاکمان جدید ایران سرسختانه مخالف آمریکا بودند و ما را «شیطان بزرگ» می‌نامیدند. در نوامبر ۱۹۷۹، رادیکال‌های ایران به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند و پنجاه و دو آمریکایی را به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفتند. این کار، نقض وحشتناک قوانین بین‌المللی و یک تجربه دلخراش برای کشور ما به حساب می‌آمد. به خاطر دارم که گزارش اخبار شبانه را در شهر «لیتل راک» (پایتخت ایالت آرکانزاس) می‌دیدم و در حالی که بحران بدون چشم‌انداز پایانی همچنان ادامه داشت، تعداد روزهایی که گروگان اسیر شده بودند به اطلاع مردم می‌رسید. وقتی که ماموریت نجات توسط ارتش آمریکا با سقوط یک بالگرد و هواپیمای ترابری در صحرا منجر به کشته شدن هشت نیروی ارتش گردید، ماجرای گروگان‌گیری حتی غم‌انگیزتر هم شد. انقلاب ایران به چندین دهه تروریسم دولتی منجر گردید. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حزب‌الله به نیابت از ایران، حملاتی را در سراسر غرب آسیا و جهان انجام دادند.
جنایاتی شامل بمب‌گذاری در سفارت آمریکا در بیروت لبنان در سال ۱۹۸۳ که منجر به کشته شدن شصت و سه نفر از جمله چند آمریکایی گردید؛ حمله به سربازخانه تفنگداران دریایی آمریکا در اکتبر همان سال که ۲۴۱ نفر را به کشتن داد؛ و بمب‌گذاری در برج‌های «خُبَر» در عربستان که طی آن نوزده نفر از پرسنل نیروی هوایی کشته و صدها نفر دیگر زخمی شدند. ایران همچنین یهودیان و اسرائیلی را هدف قرار داد، از جمله بمبگذاری مرکز فرهنگی اسرائیل در بوئنوس‌آیرس آرژانتین در سال ۱۹۹۴ که هشت و پنج نفر بر اثر آن کشته و صدها نفر هم زخمی شدند. وزارت امور خارجه بر‌اساس روندی منظم، ایران را همواره «فعال‌ترین حامی تروریسم» در نظر می‌گرفت و ارتباطات این کشور با بمب‌گذاری، آدم ربایی، هواپیماربایی و دیگر اقدامات تروریستی را مستند می‌کرد. راکت‌ها، سلاح‌های خودکار و خمپاره‌های ایران برای کشتن سربازان آمریکایی و همچنین کشتار سربازان کشورهای شریک و شهروندان عراقی و افغانی استفاده می‌شدند.

392
امیدوارم به زودی روزی فرا برسد که...
با توجه به این سابقه، چشم‌انداز یک ایران مجهز به سلاح اتمی، تهدیدی جدی برای اسرائیل، همسایگان ایران در کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و در مقیاسی وسیع‌تر برای جهان به شمار می‌آمد، به همین دلیل بود که شورای امنیت سازمان ملل از سال ۲۰۰۶، شش قطعنامه تصویب کرده و از ایران خواسته بود ضمن توقف برنامه هسته‌ای خود به پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای پایبند باشد. ایران مانند ۱۸۰ کشور دیگر، این پیمان را امضا کرده بود که به آنها حق استفاده از انرژی هسته‌ای برای مقاصد هسته‌ای را اعطاء می‌کرد و کشورهایی که دارای سلاح هسته‌ای هستند را به پیگیری برای خلع سلاح اتمی و کشورهای بدون سلاح هسته‌ای را به تعهد برای عدم استفاده از آن ملزم می‌کرد. اجازه دادن به ایران برای به دست آوردن سلاح اتمی، نقض این پیمان بود که می‌توانست درب سیل بند گسترش سلاح‌های اتمی را ابتدا در کشورهای سنی رقیب در خاورمیانه و سپس در سراسر جهان باز کند.
علیرغم محکومیت و فشار جامعه بین‌المللی ما خبر داشتیم که ایران چندین سال برای توسعه تکنولوژی و مواد لازم به منظور ساخت یک بمب اتمی کار کرده است. در اوایل سال ۲۰۰۳، ایران حدود صد سانتریفیوژ برای غنی‌سازی اورانیوم در اختیار داشت که یکی از دو راه تامین سوخت سلاح اتمی بود. راه دیگر هم عبارت است از به کارگیری پلوتونیوم. چرخش سانتریفیوژ با سرعت فوق‌العاده سریع و غنی‌سازی اورانیوم در سطح بالا برای استفاده در ساخت بمب کاربرد دارد. این روندی دقیق و دشوار است که به هزاران سانتریفیوژ نیاز دارد. در طول شش سال پس از سال ۲۰۰۳، در سایه چند‌دستگی جامعه بین‌المللی و فراهم نکردن دسترسی و عدم ارائه اطلاعات مورد نیاز آژانس بین‌المللی انرژی اتمی از سوی ایران، این کشور به صورت پیوسته برنامه هسته‌ای خود را گسترش داد. زمانی که رئیس‌جمهور اوباما به قدرت رسید، ایران حدود پنج هزار سانتریفیوژ در اختیار داشت. علیرغم اینکه رهبران ایران ادعا می‌کردند برنامه هسته‌ای آنان برای مقاصد علمی، پزشکی و تجاری به کار گرفته می‌شود، دانشمندان آنان به صورت مخفیانه در استحکامات زیر زمینی که در عمق کوه‌ها ساخته شده بود، سرگرم غنی‌سازی اورانیوم در سطوح و مقادیری بودند که افراد عاقل را وا می‌داشت تا به اغراض و نیت‌های آنان به صورت منطقی بدگمان باشند.
برای یک دوره کوتاه در اواخر دهه ۹۰ میلادی این امید وجود داشت که ایران مسیر متفاوتی را انتخاب کند. در سال ۱۹۹۷، ایرانی‌ها محمد خاتمی که رئیس‌جمهوری نسبتا میانه‌رو بود را انتخاب کردند که در مصاحبه با یک تلویزیون آمریکایی گفته بود می‌خواهد «دیوار بی‌اعتمادی» بین ایران و ایالات متحده را بشکند. دولت بیل کلینتون به شکل قابل درکی در آستانه حمله به برج‌های «خُبَر» دست به عصا بود اما «بیل» به اظهارنظر خاتمی با گام‌های متقابل محتاطانه از جمله نام بردن از ایران در تبریک ویدیویی عید فطر در پایان ماه مبارک رمضان پاسخ داد. او در آن پیام گفت: «امیدوارم به زودی روزی فرا برسد که ما یک‌بار دیگر از روابط خوب با ایران بهره‌مند شویم.»

393
اصرار بر ديپلماسي با چشم‌انداز اقدام نظامی
دولت آمریکا چندین اقدام استمزاجی دیپلماتیک در تلاش برای آغاز گفت‌وگوها انجام داد که از جمله آنها نامه‌ای بود که از طریق دوست مشترک ما یعنی سلطان عمان ارسال گردید. در سال ۲۰۰۰، مادلین آلبرایت وزیر امورخارجه اسبق آمریکا، اقدام صلح دوستانه بیشتری انجام داده بود. او رسماً به خاطر نقش آمریکا در کودتای سال ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد) عذرخواهی کرد و برخی تحریم‌های اقتصادی خاص را کاهش داد اما ایران هرگز پیگیر ماجرا نشد و تندروها در برخی موارد هم مانع اقدام خاتمی شدند. احتمالا چنین زمینه‌هايي بود که باعث شد خاتمی برای تماس با آمریکا پس از حملات یازده سپتامبر تشویق شود و به همکاری با ایالات متحده در مورد افغانستان که با ایران هم‌مرز بود امیدوار گردد. اما سخنرانی رئیس‌جمهور بوش در سال ۲۰۰۲ که طی آن از ایران، عراق و کره شمالی به عنوان «محور شرارت» نام برده بود، هرگونه شانس گفت‌وگوهای بیشتر بین ایران و آمریکا را پایان داد. پس از آن، کشورهای اروپایی رهبری مذاکرات با ایران بر سر برنامه هسته‌ای را به دست گرفتند اما این گفتگوها در سال ۲۰۰۵ با جابه‌جایی خاتمی با محمود احمدی‌نژاد از هم فروپاشید. او یکی از تکذیب‌کنندگان هولوکاست و تحریک‌کنندگان دروغ بودن آن واقعه بود که تهدید کرده بود اسرائیل را از روی نقشه محو کند و به هر مناسبتی هم به غرب توهین می‌کرد.
به عنوان سناتور مردم نیویورک در مدت ریاست جمهوری بوش، من از افزایش فشار بر رژیم تهران و عواملش حمایت کردم و به اعمال تحریم‌ها علیه ایران و تعیین رسمی سپاه پاسداران به عنوان یک سازمان تروریستی رای دادم. همانطور که بارها و بارها گفته‌ام: «ما نمي‌توانیم و نباید به ایران اجازه بدهیم که سلاح هسته‌ای بسازد یا به آن دست یابد.»
در عین حال بدون اجماع گسترده بین‌المللی، تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا، تاثیر اندکی بر رفتار ایران داشت. در سال ۲۰۰۷، در مقاله‌ای که در مجله «فارن افرز» به چاپ رسید اینگونه استدلال کردم که «دولت بوش از گفت‌وگو با دولت ایران درباره برنامه هسته‌ای این کشور امتناع کرد و ترجیح داد به جای به چالش کشیدن آن، از رفتار بد ایران چشم‌پوشی کند» و «چنانچه ایران به تعهدات خود عمل نکرده و خود را با اراده جامعه جهانی تطبیق ندهد باید تمام گزینه‌ها روی میز باقی بماند.» بدون طرح موضوعی خاص، «گزینه‌ها» می‌توانند به اقدام نظامی بالقوه تعبیر شوند اما من تاکید کردم که اولین گزینه باید دیپلماسی باشد. دست آخر اینکه، اگر ایالات متحده در اوج جنگ سرد توانست با اتحاد جماهیر شوروی که هزاران موشک را به سمت شهرهای ما نشانه رفته بود مذاکره کند، نباید از گفت‌وگو تحت شرایط مناسب با سایر دشمنانمان مانند ایران هراس داشته باشیم.
مانند بندبازی که در ارتفاع سعی می‌کند تعادلش را حفظ کند، این کار هم تعادلی شکننده و ظریفی داشت - به عبارت دیگر باید چشم‌انداز اقدام نظامی را افزایش می‌دادیم و همزمان بر دیپلماسی و خویشتن داری اصرار می‌ورزيدیم - و این تجربه‌ای تازه و دشوار بود.

394
نفرت از آمریکا را پنهان نمی‌کرد
مانند بندبازی که در ارتفاع سعی مي‌کند تعادلش را حفظ کند، انجام این کار برقراری تعادلی شکننده و ظریف بود - به عبارت دیگر باید چشم‌انداز اقدام نظامی را افزایش مي‌دادیم و همزمان بر دیپلماسی و خویشتن داری اصرار مي‌ورزیدیم - و این تجربه‌اي تازه و دشوار بود. سیاست خارجی موثر همیشه شامل استفاده همزمان از اهرم‌هاي چماق و هویج است و یافتن روشی درست برای ایجاد تعادل بین این دو بیش از آنکه تابع قاعده و قانون باشد نیازمند خلاقیت و استعداد است.
در اوج انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۸، پیش از پرداختن به هر موضوع دیگر، به بیانیه سناتور اوباما در طول یک مناظره اشاره کردم که گفته بود در صورت رئیس‌جمهور شدن «بدون پیش‌شرط» و در سال اول ریاست جمهوری با رهبران ایران، سوریه، ونزوئلا، کوبا و کره شمالی دیدار خواهد کرد. با اشاره به کارکرد دیپلماسی بر تعامل با این کشورها تاکید کردم اما گفتم تا زمانی که در عوض گفت‌وگو، چیزی از آنان نگیرم (اقدام مثبتی مشاهده نکنم) قول نمی‌دهم که به عنوان پاداش در مقام ریاست جمهوری، جلسه سران بلندپایه دولت با آنان را ترتیب دهم. در پاسخ، تیم انتخاباتی او من را متهم کرد که روش بوش را دنبال مي‌کنم و از گفت‌وگو با دشمنانمان امتناع مي‌ورزم. در آوریل ۲۰۰۸ اظهارات من کمی سر و صدا به راه انداخت وقتی که به رهبران ایران هشدار دادم اگر آنها در صورتی که من رئیس‌جمهور باشم اسرائیل را مورد حمله اتمی قرار دهند، ایالات متحده تلافی خواهد کرد و «قادر خواهد بود که آنها را کاملا نابود سازد.» این سخنان موجب جلب توجه تهران شد و در واقع باعث گردید ایران به صورت رسمی اعتراضی را در سازمان ملل مطرح کند. پس از اینکه رئیس‌جمهور اوباما از من خواست که وزیر امور خارجه باشم، درباره ایجاد یک رویکرد موثرتر نسبت به ایران گفت‌وگو کردیم. هدف ما ساده و روشن بود - ممانعت از توسعه سلاح هسته‌اي توسط ایران - اما مسیر دست یابی به این هدف امر کاملا متفاوتی بود.
در اوایل سال ۲۰۰۹، به نظر مي‌رسید که ایران در حال اوج‌گیری در خاورمیانه باشد. حمله آمریکا به عراق، صدام حسین، دشمن کینه‌توز ایران را سرنگون کرده بود و یک دولت شیعی را بر روی کار آورده بود که با امیال ایران نزدیکی بیشتری داشت. قدرت و منزلت آمریکا در منطقه در سطح پایین قرار گرفته بود. حزب‌الله در بن بستی خونین با اسرائیل جنگیده بود و پس از حمله دو هفته‌اي اسرائیل به نوار غزه در ژانویه ۲۰۰۹، حماس کنترل شدیدتری بر این منطقه اعمال کرد. پادشاهان سنی کشورهای حاشیه خلیج‌فارس، تقویت ارتش، توسعه نفوذ و تهدید به مسدود کردن تنگه حیاتی هرمز توسط ایران را هراسان نظاره مي‌کردند. در داخل ایران، مشت آهنین رژیم بدون چالش و این کشور از رونق صادرات نفت بهره مند بود.
رئیس‌جمهور احمدی‌نژاد به مثابه خروس جنگی در عرصه‌هاي جهانی رفت و آمد داشت. اما قدرت واقعی در دستان رهبر عالی ایران، آیت‌الله علی خامنه‌اي قرار داشت که در سال ۱۹۸۹ جانشین آیت‌الله خمینی شده بود و نفرتش از آمریکا را پنهان نمی‌کرد.


395
بهره‌مندي از روابط بهبود یافته با جهان!
طی سفر به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس بعضی از سخنانم درباره این روند در ایران، امواج رسانه‌اي ایجاد کرد. رئیس‌جمهور اوباما و من در مواجهه با این چشم‌انداز دشوار، مصمم بودیم که هم از قاعده تعامل و هم از روش فشار بر رهبران فعلی ایران به منظور انتخابی روشن استفاده کنیم: اگر آنها به تعهدات خود پایبند باشند و به دغدغه‌های جامعه بين‌المللی درباره برنامه هسته‌اي خود توجه کنند، در نتیجه قادرند از روابط بهبود یافته با جهان بهره‌مند شوند. اگر هم امتناع کنند، با انزوای بیشتر و حتی عواقب دردناک‌تر مواجه خواهند شد.
یکی از اولین اقدامات رئیس‌جمهور اوباما این بود که دو نامه محرمانه به آیت‌الله خامنه‌اي فرستاد و فتح باب جدید دیپلماتیک را پیشنهاد کرد. او همچنین طی یک پیام تصویری، مستقیماً مردم ایران را مورد خطاب قرار داد. مانند تلاش شوهرم در یک دهه گذشته، این اقدامات استمزاجی در تهران به در بسته خورد. هیچ کدام از ما توهم این امر را نداشتیم که ایران رفتارش را به سادگی به این علت تغییر دهد که رئیس‌جمهور جدید آمریکا خواهان گفت‌وگوست. ما معتقد بودیم که چنانچه ایران اقدامات آغازین ما را رد کند، تلاش ما برای تعامل، موقعیت آمریکا را برای پیگیری تحریم‌های سخت‌تر تقویت خواهد کرد. جهان خواهد دید که این ایرانی‌ها هستند که سرسخت هستند نه آمریکایی‌ها و این کار احتمالا باعث می‌شد که آنها از افزایش فشار بر تهران حمایت کنند.
اولین موضوع مشترک ما با ایران، بررسی امکان همکاری در افغانستان بود. در آغازین روزهای حمله آمریکا به این کشور در سال ۲۰۰۱، مذاکرات مقدماتی برای همکاری در زمینه ریشه‌کن کردن تجارت مواد مخدر و ایجاد ثبات در افغانستان با ایران صورت گرفته بود. با این حال از آن زمان تاکنون، ایران نقش سازنده بسیار کمرنگی در این زمینه ایفا کرده است. درباره کنفرانس بين‌المللی بزرگ در افغانستان از سوی سازمان ملل در شهر لاهه که در پایان ماه مارس ۲۰۰۹ برگزار شد، باید تصمیم می‌گرفتم که آیا از دعوت سازمان ملل از ایران حمایت کنم یا خیر. بعد از مشورت با متحدینمان در ناتو، با حضور این کشور در آن کنفرانس موافقت کردم و آن را «خیمه‌اي بزرگ با حضور همه گروه‌هایی توصیف کردم که در افغانستان دارای سهم و علاقه هستند.» اکنون درب برقراری رابطه با ایران باز شده بود و اگر آنها در جلسه شرکت می‌کردند، اولین برخورد مستقیم ما با آنها انجام می‌شد.
در نهایت تهران معاون وزیر خارجه خود را به لاهه فرستاد که سخنرانی او شامل برخی ایده‌های مثبت درباره همکاری بود. من با آن دیپلمات ایرانی دیدار نکردم اما «جیک سالیوان» را پیش او فرستادم که چشم انداز تعامل مستقیم درباره افغانستان را با او مطرح کند. «جیک» همچنین نامه درخواست آزادی سه زندانی آمریکایی که در ایران بازداشت شده بودند را به او داد. آن سه نفر عبارت بودند از: یک مامور بازنشسته اف‌بي‌آی به نام «رابرت لوینسون»، یک دانشجوی کارشناسی ارشد به نام «عشاء مومنی» و یک روزنامه‌نگار آمریکایی ژاپنی تبار با نام «رکسانا صابری».

396
رابطین ما در ایران از ما می‌خواستند سکوت کنیم
تنها چند روز پس از اینکه من مسئولیت وزارت خارجه را در ژانویه ۲۰۰۹ به عهده گرفتم، رکسانا صابری در تهران دستگیر و به جاسوسی متهم شد. پس از اعتصاب غذا و لابی مداوم ایالات متحده و کشورهای دیگر، او در ماه می ‌آزاد شد. اندکی پس از آزادی، او در وزارت خارجه به دیدنم آمد و درباره مصیبت هولناکش با من صحبت کرد. «رابرت لوینسون» هنوز زندانی است. عشاء مومنی که به قید وثیقه آزاد شد و حق خروج از کشور را نداشت، در اوت ۲۰۰۹ مجوز بازگشت به ایالات متحده را گرفت. در همان کنفرانس لاهه درباره افغانستان، ریچارد هالبروک با دیپلمات ایرانی هنگام برنامه رسمی ناهار گفت‌وگوی مختصری داشت، هر چند ایرانی‌ها بعداً وقوع این مواجهه را انکار کردند.
نیمه دوم سال ۲۰۰۹، پر از تحولات غیرمنتظره بود که به طور چشمگیری بحث بین‌المللی درباره ایران را تغییر داد. اولین مورد آن، انتخابات ریاست جمهوری بود. در ماه ژوئن، احمدی‌نژاد، پیروز انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد که بر‌اساس تمام گزارش‌های موجود، اگر نگوییم تماماً تقلب بوده اما نتایج آن عمیقا دچار خدشه بود. جمعیت زیادی در تهران و سراسر کشور برای اعتراض به نتایج انتخابات در خیابان‌ها گردهم آمدند. این، لحظه‌ای شگفت‌آور بود زیرا ایرانی‌های طبقه متوسط خواستار دموکراسی بودند که انقلاب سال ۱۹۷۹ آن را وعده کرده بود اما هرگز عملی نگردید. اعتراضات قوت بیشتری گرفت و با نام «جنبش سبز» معروف شد. میلیون‌ها ایرانی در نمایشی بي‌سابقه از دگراندیشی و مخالفت به خیابان‌ها ریختند و حتی بسیاری از آنها خواستار سرنگونی رژیم شدند. نیروهای امنیتی در مقابل، با خشونت وحشیانه پاسخ اعتراضات را دادند. شهروندانی که به صورت مسالمت‌آمیز تظاهرات می‌کردند با باطوم مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند و به صورت دسته جمعی دستگیر می‌شدند. مخالفان سیاسی دستگیر و مورد آزار قرار می‌گرفتند و چندین نفر هم کشته شدند.
مردم سراسر جهان، از دیدن فیلمی که در آن زنی جوان به ضرب گلوله در خیابان کشته شد، وحشت زده شده بودند. خشونت، تکان‌دهنده بود اما سرکوب مخالفان همچنان که سابقه بي‌پایان نقض حقوق بشر در ایران نشان می‌داد، تداوم داشت. در دولت آمریکا هم بحث بر سر این بود که چگونه پاسخ دهیم. زمانی که تظاهرات در حال فزونی بود و هنوز شاهد بدترین سرکوب‌ها نبودیم اعلام کردم: «ما در حال نظارت بر وضعیت اعتراضاتی هستیم که در ایران آغاز شده است اما ما هم مانند سایر مردم جهان منتظریم تا ببینیم مردم ایران چه تصمیمی خواهند گرفت. بدیهی است که امید داشته باشیم نتیجه، بازتاب‌دهنده اراده واقعی و خواست مردم ایران باشد.»
رابطین ما در ایران، از ما می‌خواستند که تا آنجا که مقدور است سکوت کنیم. آنها نگران بودند که چنانچه ایالات متحده در حمایت از تظاهرکنندگان سخن بگوید یا آشکارا سعی کند که وارد وضعیت موجود شود، این امر به رژیم اجازه خواهد داد تا تظاهرات را تحت عنوان توطئه خارجی، نادیده انگارد. بسیاری از تحلیلگران اطلاعاتی ما و کارشناسان بخش ایران هم با این موضوع موافق بودند.

397
متاسفم که ما با شدت بیشتری صحبت نکردیم!
با این حال، هنوز هم وسوسه‌اي قوی وجود داشت که بایستیم و اعلام کنیم که از مردم ایران حمایت کرده و از روش‌هاي خشن رژیم منزجریم. این نقش مناسبی برای آمریکا بود که احساس مي‌کردیم در راستای ارزش‌هاي دموکراتیک باید ایفا شود. پس از گوش دادن به تمام استدلال‌ها، رئيس‌جمهور از روی اکراه تصمیم گرفت که بهتر است آمریکا در راستای حمایت بیشتر از آرمان‌هاي مردم ایران، در بطن بحران حضور نداشته باشد. درخواست برای عدم حمایت مستقیم از مردم ایران، مشکل و در عین حال بر مبنای واقع بینی بود. عدم حمایت رئيس‌جمهور از مردم ایران بیش از آنکه به دلیل تعامل با رژیم ایران باشد، به علت مقابله با آن بود اما برخی از مفسرین در آن زمان چنین باوری نداشتند. عمل به آنچه که ما بدان معتقد بودیم، اقدامی صحیح در راستای حمایت از معترضین و دموکراسی بود و هدفی غیر از این نداشتیم.
در پشت صحنه، تیم من در وزارت خارجه به طور مداوم با فعالان ایرانی در تماس بودند و مانع از تعطیلی توییتر به منظور تعمیر و نگهداری شدند. تعطیلی توییتر باعث مي‌شد که معترضین از یک ابزار کلیدی ارتباطی محروم بمانند. با نگاهی به گذشته، اکنون مطمئن نیستم که آیا خویشتنداری ما در حمایت از اعتراضات، انتخاب درستی بوده یا خیر. این کار باعث نشد که رژیم، سرکوب بي‌رحمانه «جنبش سبز» که مشاهده آن صحنه‌ها بسیار دردناک بود را متوقف کند. پیام‌هاي آشکارتر از سوی ایالات متحده احتمالا مانع آن نتایج دردناک نمي‌شد و حتی ممکن بود آن را تسریع کند اما اکنون هیچ راهی وجود ندارد که ثابت کند ما به وسیله سکوتمان مي‌توانستیم در ایران تغییر ایجاد کنیم. اما الان متاسفم که ما با شدت بیشتری صحبت نکردیم و از بقیه مردم ایران نخواستیم که آنها هم برای اعتراض در خیابان‌ها تجمع کنند. درنتیجه سرکوب‌ها در ایران، تلاش کردم به منظور فرار طرفداران دموکراسی از سرکوب دولت و سانسور برای آنان ابزار و فناوری فراهم کنم. در طول چند سال پس از آن، ده‌ها میلیون دلار در این حوزه سرمایه‌گذاری کردیم و بیش از پنج هزار نفر از فعالان را در سراسر جهان آموزش دادیم.
در ماه سپتامبر، وقتی که آیت‌الله خامنه‌اي و احمدی‌نژاد بار دیگر مقتدرانه کنترل اوضاع در تهران را در دست گرفتند، برهه سرنوشت‌ساز جدیدی شکل گرفت. سازمان‌هاي اطلاعاتی غربی بیش از یک سال بود که تاسیسات مخفی غنی‌سازی ایران را تحت نظر گرفته بودند. این تاسیسات در زیر کوه‌هاي نزدیک قم (فردو) واقع در جنوب غرب تهران قرار داشت و در حال ساخت و ساز بود. پس از افتضاح اطلاعاتی درباره سلاح‌هاي کشتار جمعی عراق، احتیاط قابل درکی نسبت به عجله در نتیجه‌گیری درباره ایران وجود داشت اما این تحولات (ساخت و سازها) عمیقا دردساز بودند. تاسیسات فردو تنها یک ماه با تکمیل شدن فاصله داشت و اگر ساخت آن به پایان مي‌رسید به دلیل محل محافظت شده آن توانایی ایران برای ساخت بمب هسته‌اي را افزایش مي‌داد.

398
افزايش قدرت اهرم فشار بر ايران
وقتی ایرانی‌ها فهمیدند که ما از نیرنگ آنها خبردار شده‌ایم، تلاش کردند آن را توجیه کنند. در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹، آنها نامه‌اي با ذکر اطلاعات اندک به سازمان بين‌المللی انرژی اتمی نوشتند و به وجود یک پروژه آزمایشی کوچک در نزدیکی قم که به نوعی پیش از آن هرگز ذکر نشده بود، اعتراف کردند. ما تصمیم گرفتیم حقیقت را با ادبیات خودمان افشا کنیم. آن هفته رهبران جهان برای نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک گردهم مي‌آمدند. مي‌دانستیم که افشای عمومی تاسیسات غنی‌سازی مخفی ایران در نزدیکی قم باعث جنجال خواهد شد - امری که امیدوار بودیم از آن در جهت منافعمان بهره‌برداری کنیم. رئیس‌جمهور اوباما هم به عنوان رئیس شورای امنیت، درباره امنیت اتمی معین شده بود و این در حالی بود که مذاکره‌کنندگان کشورهای ۱+۵ قرار بود دور جدیدی از مذاکرات با ایران را آغاز کنند. برنامه ما این بود که این افشاگری را (پیش از مجمع عمومی سازمان ملل) به دقت با متحدین انگلیسی و فرانسوی مطرح کنیم تا قدرت اهرم فشار خود را هم بر ایرانی‌ها و هم بر کشورهایی که از بستر تشکیک در این‌باره سود مي‌بردند به خصوص روسیه و چین افزایش دهیم. اگر اینکار ماهرانه به سرانجام مي‌رسید، افشاگری انفجاری در این‌باره مي‌توانست تعادل دیپلماتیک بر ضد ایران را به هم بریزد و در جهت حرکت به سوی اعمال تحریم‌هاي سخت تر علیه ایران به ما کمک کند.
در سوئیت رئیس‌جمهور اوباما در هتل «والدورف آستوریا» گردهم آمدیم تا راهبرد خود را طراحی کنیم. یکی از گزینه‌ها این بود که رئیس‌جمهور، اطلاعات محرمانه مربوط به تاسیسات قم را در شورای امنیت سازمان ملل ارائه کند. این اقدام هم خاطرات رویارویی مشهور بین «ادلی استیونسون» سفیر ایالات متحده در سازمان ملل با همتای روسی خود در طول بحران موشکی کوبا و هم خاطرات شرم‌آور سخنرانی «کالین پاول» وزیر امور خارجه درباره سلاح‌هاي کشتارجمعی عراق را زنده مي‌کرد. هیچ‌کدام از آنها سابقه‌اي نبودند که بخواهیم تکرار شوند. ما همچنین مي‌خواستیم مطمئن شویم که با متحدانمان، آژانس بين‌المللی انرژی اتمی، روس‌ها و چینی‌ها در جریان کارها به طور کامل هماهنگ هستیم. بنابراین، تصمیم ما بر این شد که مسیر شورای امنیت سازمان ملل را انتخاب نکنیم. در بعدظهر ۲۳ سپتامبر، رئیس‌جمهور اوباما، «جیم جونز» مشاور امنیت ملی و من با «دیمیتری مدودوف» رئیس‌جمهور روسیه، «سرگئی لاوروف» وزیر امورخارجه و «سرگئی پریخودکو» مشاور امنیت ملی این کشور در هتل «والدورف» جلسه گذاشتیم و شواهد تاسیسات قم را در اختیار آنان قرار دادیم. در اولین جلسه بین این دو رئیس‌جمهور در لندن، «مدودوف» اعتراف کرده بود که روسیه، برنامه هسته‌اي ایران را دست‌کم گرفته است، اما این اطلاعات جدید درباره فریبکاری ایرانی‌ها، روس‌ها را شوکه کرده بود. این تنها زمانی بود که من به عنوان وزیر خارجه طی چهار سال خدمتم مي‌توانم به یاد بیاورم که لاوروف اخم‌آلود و سرد، به نظر مي‌رسید که به هم ریخته است و حرفی برای گفتن ندارد.

399
روشن نگه داشتن چراغ راکتور تحقیقاتی تهران
پس از آن مدودوف، مطبوعات را با استفاده از ادبیاتی تندتر درباره ایران که پیش از آن سابقه نداشت، شگفت زده کرد: «تحریم‌ها به ندرت به نتایج سازنده منتهی می‌شوند - اما در برخی موارد اجتناب‌ناپذیرند.» خبرنگاران، کارکنان کاخ سفید را با پرسش‌هایی درباره اینکه چه امری باعث تغییر قبل توجه در ادبیات روس‌ها شده است، سوال پیچ کردند، اما ما برای عمومی کردن اخبار تاسیسات قم آماده نبودیم. برنامه ما بر این ترتیب قرار گرفت که دو روز بعد، این خبر در اجلاس جی-۲۰ در «پیستبورگ» اعلام شود، جایی که بنا بود بسیاری از همان رهبران جهان از نیویورک (مقر سازمان ملل) به آنجا سفر کنند.
وقتی موعد اعلام فرا رسید، رئیس‌جمهور اوباما در معیت «گردون براون» نخست‌وزیر انگلیس و «نیکلا سارکوزی» رئیس‌جمهور فرانسه پشت تریبون قرار گرفت. او اعلام کرد: «اندازه و ترکیب این تاسیسات (فردو) در تضاد با یک برنامه صلح‌آمیز است. ایران در حال نقض مقرراتی است که همه کشورها باید از آن پیروی کنند.» اکنون روند رویدادها سرعت بیشتری به خود گرفته بود. در اولین روز اکتبر، نمایندگانی از گروه ۱+۵ در ژنو با یک هیئت ایرانی دیدار کردند. معاونم «بیل برنز» را به عنوان رئیس تیم آمریکایی معین کردم تا محرمانه با مذاکره‌کننده ایرانی ملاقات کند.
در سایه افزایش فشارهای بین‌المللی، ایران موافقت کرد که به بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اجازه دهد از سایت مخفی هسته‌ای در نزدیکی قم بازدید کنند. این بازدید در اواخر آن ماه صورت گرفت.
موضوع بعدی که در دستور کار قرار داشت، رآکتور تحقیقاتی تهران بود که در دهه ۶۰ میلادی از سوی ایالات متحده برای تولید ایزوتوپ‌های پزشکی به ایران داده شده بود که در تشخیص و درمان بیماری‌ها کاربرد داشت. در طول تابستان ۲۰۰۹، ایران گزارش کرده بود که میله‌های سوختی مورد نیاز این رآکتور برای راه‌اندازی و تهیه ایزوتوپ‌ها در حال اتمام است. از آنجا که ایران منابع اورانیوم غنی شده با درصد پایین را در اختیار داشت و فاقد اورانیوم با درصد غنای بالا بود، بنابراین خواستار کمک آژانس بین‌المللی برای تامین سوخت این راکتور در بازار آزاد گردید. این درخواست، توجه کارشناسان هسته‌ای آمریکایی از جمله «باب آینهورن»، کارشناس وزارت خارجه را به خود جلب کرد. او بر روی طرح‌های خلاقانه برای حل چندین مشکل به طور همزمان کار می‌کرد. بر‌اساس طرح او، اگر ایران تمام یا حداقل درصد قابل توجهی از ذخایر اورانیوم خود را به خارج می‌فرستاد و در عوض میله‌های سوختی که می‌توانست چراغ راکتور تحقیقاتی تهران را روشن نگه دارد اما برای استفاده در ساخت بمب اتمی کاربردی نداشت، چه اتفاقی روی می‌داد؟ این تدبیر به نیازهای مشروع ایرانیان پاسخ می‌داد در حالی که برنامه تولید سلاح هسته‌ای آنان را چندین ماه، شاید هم یک سال به تاخیر می‌انداخت. در صورتی که ایران این اقدام را می‌پذیرفت، فرصت پیدا می‌کردیم که بر روی یک توافق جامع‌تر که جوابگوی تمام دغدغه‌ها درباره برنامه هسته‌ای ایران باشد، کار کنیم. اگر هم امتناع می‌کردند، در نتیجه جاه‌طلبی واقعی آنان، آشکار می‌گردید.

400
پیشنهاد غیرقابل انکارِ منصفانه و معقول!
من این ایده را در ماه اوت با لاوروف، وزیر امور خارجه مورد بحث و بررسی قرار دادم و استدلال کردم که انتقال اورانیوم با درصد غنای کم به خارج از ایران، تنش‌ها در منطقه را خواهد کاست. امیدوار بودم که چنانچه ایالات متحده و روسیه برای نشان دادن وحدت با یکدیگر همکاری کنند، ایرانی‌ها مجبور به پاسخ دادن در این باره شوند. او موافقت کرد و گفت: «ما باید به طور جدی این درخواست را بررسی کنیم. حاضریم در اصل این کار با شما همکاری کنیم.» اکنون، در گفت‌وگوهای ژنو، زمان این بود که این پیشنهاد ارائه شود و واکنش ایرانی‌ها را ببینیم. در طول برنامه ناهار، «برنز» به «سعید جلیلی» مذاکره‌کننده ارشد ایرانی پیشنهاد کرد که بحثی مستقیم، جدای از گفت‌وگوها با گروه ۱+۵ داشته باشند. وقتی جلیلی موافقت کرد، «برنز» شرایط پیشنهادی ما را شرح داد. جلیلی مي‌دانست که او با یک جامعه متحد بين‌المللی و با یک پیشنهاد غیرقابل انکار منصفانه و معقول مواجه است. «آینهورن» و معاون مذاکره‌کننده ایرانی، جزئیات دقیق این طرح را بررسی کردند. ایرانی‌ها تمام این پیشنهاد را با یک شرط پذیرفتند: هیچ مطلبی در این‌باره به صورت عمومی اعلام نشود تا اینکه آنها از تهران برگردند و این توافق را با رؤسای خود در میان بگذراند.
وقتی که مذاکره‌کنندگان مجدداً در اواخر همان ماه در آژانس بين‌المللی انرژی اتمی در وین گردهم آمدند، ایرانی‌ها لحن سخن خود را تغییر دادند. مذاکرات جلیلی در تهران خوب پیش نرفته بود. تندروهای دولت با توافق مخالفت کرده بودند. اکنون، ایرانی‌ها مي‌گفتند آنها حاضرند از بخش کوچکی از اورانیوم با غنای کم بگذرند و مي‌خواهند همان بخش اندک را به جای اینکه به خارج بفرستند در نقطه‌اي دورافتاده در ایران ذخیره کنند که هر دو شق آن، غیرقابل پذیرش بود. این امر ناقض هدف کلی عدم دسترسی آنها به اورانیوم مورد نیاز برای ساخت یک بمب بود. آژانس بين‌المللی انرژی اتمی از آنان خواست که به شرایط توافق اولیه بازگردند اما فایده‌اي نداشت. جلسه وین با شکست پایان یافت و توافق از بین رفت.
تمام کارهایی که انجام شد در راستای این بود که رئيس‌جمهور اوباما در جریان مبارزات انتخاباتی خود وعده کرده بود برای تعامل با ایران تلاش خواهد کرد. اکنون او به این نتیجه رسیده بود زمان آن است که فشارها بر تهران افزایش یابد و گزینه‌هاي پیش‌روی رهبران ایران، تشدید گردد. با این حال برای تحمیل عواقب واقعی این تصمیم بر ایران، نیاز داشتیم که بقیه کشورهای جهان به ما بپیوندند. «سوزان رایس» سفیر ما در سازمان ملل گفته بود که جمع‌آوری آراء برای تصویب یک قطعنامه قوی علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل، کار دشواری است. من هم نظیر این سخنان را از همتایان خارجی خود مي‌شنیدم. «یانگ»، وزیر امور خارجه چین در ژانویه ۲۰۱۰ به من گفت: «عقیده ما این است که اکنون زمان بحث بر سر تحریم‌ها علیه ایران نیست. وقتی که تحریم‌ها اعمال شوند، از سرگیری مذاکرات برای مدت قابل توجهی مشکل خواهد بود.» بله، چین و ایران در اصول اینکه ایران نباید برای توسعه یا دارا بودن سلاح اتمی مجاز باشد، موافق بودند؛ اما حاضر به انجام کارهای بیشتر برای متوقف کردن آن نبودند.

401
وارد کردن تحریم‌های جدید
با این حال، اعتقاد داشتم حالا که باد موافق در حال وزیدن است، تلاش برای غلبه بر این مخالفت و وارد کردن تحریم‌های جدید از مسیر شورای امنیت سازمان ملل، ارزش آن را دارد. در سراسر سال ۲۰۱۰، به شدت برای جمع‌آوری رای کار کردیم. من خودم شخصاً با تلاش دیپلماتیک گسترده‌ای وارد میدان شدم. این کار، مذاکرات پشت درهای بسته مجلس سنا با زیرکی‌ها، چانه‌زنی‌ها و کش و قوس‌ها، شمارش آراء، ارائه درخواست‌ها به رئیس و استفاده از هر روشی که منجر به تصویب قوانین می‌گردید را برایم تداعی می‌کرد. در حالی که عموماً توجهات بر پنج عضو دائم شورای امنیت به دلیل دارا بودن حق وتوی تمام قطعنامه‌ها متمرکز شده بود، اما ده کرسی دیگر هم در این شورا وجود داشت که اعضای آن از بین دیگر کشورها برای دو سال از سوی مجمع عمومی انتخاب می‌شد و در گردش بود. برای اینکه قطعنامه‌ای در شورای امنیت به تصویب برسد هم باید از وتوی آن جلوگیری شود و هم حائز نه رای از مجموع پانزده رای همه اعضاء باشد. این امر باعث می‌شد جایگاه کشورهای کوچکی مانند لبنان و اوگاندا که به صورت دوره‌ای عضو شورا شده بودند، از اهمیت فراوانی برخوردار شود. به همین دلیل بود که من در طول چهار سال وزارتم اوقاتی را صرف معاشرت با مقامات کشورهایی مانند «توگو» کردم که نقش مهمی در امور بین‌المللی نداشتند اما آگاه بودم که در اوقات محوری و حساس به رای آنها نیازمندیم.
ثابت شد که جمع‌آوری آراء از میان پانزده عضو سرسخت شورای امنیت نیازمند مهارت است. در یکی از چندین جلسه راهبردی من با «دیوید میلیبند» در طول این دوره، او این موضوع را مطرح کرد که شواهد کافی برای متقاعد کردن چین وجود ندارد تا قطعنامه ضدایرانی را وتو نکند؛ و برای همراه کردن سایر کشورهای مردد، نیازمند حمایت صادقانه هستیم. او می‌گفت: «در غیر این صورت به نظر می‌رسد شمارش آراء خطرناک باشد. این خطر وجود که چنانچه آنها از دادن رای مثبت به ایران خودداری کنند، رای نیجریه، اوگاندا، برزیل و ترکیه هم از دست برود.» محاسبه من در این باره شکل دیگری داشت و اعتقاد نداشتم اوگاندا یا نیجریه رای منفی بدهند. برزیل و ترکیه داستان دیگری داشتند. «دیوید» ادامه داد: «این سوال هم همچنان مطرح است که اگر روس‌ها به نفع قطعنامه رای دهند و چینی‌ها رای منفی، چه اتفاقی خواهد افتاد. ما اعتقاد داریم که این اتفاق خواهد افتاد اما هزینه آن یک قطعنامه ضعیف تر خواهد بود.»
در اواسط ماه آوریل، تلاش کردم «یووری موسونی» رئیس‌جمهور اوگاندا را متقاعد کنم. به عنوان بخشی از ضدحمله دیپلماتیک طراحی شده ایران، قرار بود روز بعد احمدی‌نژاد برای جلوگیری از تحریم‌های جدید به اوگاندا سفر کند، بنابراین بسیار مهم بود که اول من با او صحبت کنم تا توافق او برای قطعنامه ضدایرانی را جلب نمایم.
از سال ۱۹۹۷ یعنی زمانی که برای اولین‌بار به اوگاندا سفر کردم او را می‌شناختم و از آن زمان تاکنون من و شوهرم با او در ارتباط بودیم. این شناخت در اینکار به ما کمک کرد و به او یادآوری کردم که دولت اوباما تلاش کرده است تا با ایران تعامل کند.

402
یک رای کلیدی
از سال ۱۹۹۷ یعنی زمانی که برای اولین‌بار به اوگاندا سفر کردم او را می‌شناختم و از آن زمان تاکنون من و شوهرم با او در ارتباط بودیم. این شناخت در اینکار به ما کمک کرد و به او یادآوری کردم که دولت اوباما تلاش کرده است تا با ایران تعامل کند. جامعه بین‌المللی هم پیشنهاداتی از روی حسن‌نیت ارائه کرده اما ایران هر تمنا و استدعایی را رد کرده، جامعه بین‌المللی را به مبارزه طلبیده و به غنی‌سازی اورانیوم با درصد بالا ادامه داده است. همچنین هشدار دادم اگر دیپلماسی شکست بخورد، ممکن است نتیجه، اقدام نظامی باشد که هیچ‌کس خواهان آن نیست. ثابت شده که این نوع استدلال، برای بسیاری از کشورهای متزلزل قانع‌کننده بوده است و افزودم: «ما می‌خواهیم برای ارسال پیام‌های قدرتمند به ایران با شما همکاری کنیم و نشان دهیم که ایران هنوز فرصت دارد تا رفتارش را تغییر دهد.»
«موسونی» فرد محتاط و دوراندیشی بود. او در پاسخ گفت: «به احمدی‌نژاد دو مورد را متذکر خواهم شد: اول اینکه ما حق تمام کشورها برای دسترسی به انرژی هسته‌ای به منظور تامین برق و سایر کاربردها را مدنظر داریم و دوم، ما کاملا مخالف گسترش سلاح‌های هسته‌ای هستیم. این پیامی است که در سخنرانی مکتوبم به هنگام برگزاری ضیافت آن را خواهم گفت. او را تشویق خواهم کرد که اگر چیزی برای مخفی کردن ندارد، درب تاسیسات هسته‌ای کشورش را به روی بازرسان باز کند.» بر این نکته اصرار خواهم کرد که: «اگر کارشناسان شما به گزارش آژانس انرژی اتمی که درباره بازرسی‌ها تنظیم شده است نگاهی بیندازند، بنابراین دشوار خواهد بود که مشکوک نباشیم.»
او افزود: «من با شما موافقم. اگر ایران سلاح هسته‌ای داشته باشد، این بدان معناست که عربستان سعودی و مصر هم داشته باشند. این موضوع به طور مستقیم بر ما هم تاثیر دارد و در نتیجه نمی‌توانیم از آن حمایت کنیم. من در این‌باره با رئیس‌جمهور ایران بی‌پرده سخن خواهم گفت.» در نهایت، اوگاندا به نفع تحریم‌ها رای داد.
همانگونه که «میلیبند» به درستی فهمیده بود، چین حائز یک رای کلیدی و مهم بود. اگر ما می‌توانستیم، پکن را مجاب کنیم، بقیه کارهای شورای امنیت نیز بدون مشکل به پیش می‌رفت. در نیویورک، «سوزان رایس» و تیمش با سایر هیئت‌های نمایندگی درباره قطعنامه تحریم‌ها رایزنی می‌کردند. چینی‌ها و روس‌ها همچنان تلاش داشتند که شرایط را تضعیف کنند. ما امتیازاتی داده بودیم، اما دیگر جای آن نبود که قطعنامه ناکارآمد دیگری را تصویب کنیم.
در ماه آوریل، رئیس‌جمهور اوباما رهبران جهان را برای شرکت در اجلاس امنیت هسته‌ای به واشنگتن دعوت کرد. او از این فرصت استفاده کرد و برای صحبت درباره ایران با رئیس‌جمهور «هوجین تائو» جلسه‌ای ترتیب داد. من هم شنونده آن جلسه بودم و دو رئیس‌جمهور به یکی از اتاق‌های همان طبقه برگزاری جلسه رفت و آمد می‌کردند. چین روابط تجاری گسترده‌ای با ایران داشت و برای تامین سوخت رشد صنعتی فزاینده خود به نفت ایران وابسته بود.

403
توافق براي اعمال سختگیرانه‌ترین تحریم‌های تاریخ
رئیس‌جمهور «هو» با عدم دسترسی ایران به سلاح‌های هسته‌ای موافق بود اما در عین حال از اقداماتی که بیش از حد پرخاشگرانه به نظر می‌رسیدند نیز اجتناب می‌کرد. در نهایت دو رئیس‌جمهور توافق کردند به چارچوب اقدامات «اساسی»، بدون اینکه روشن شود منظور از اقدامات اساسی چیست، رجوع کنند.
اندکی پس از آن، پیگیر «دای بینگو» مشاور دولتی چین شدم. چین همچنان مانع تصویب فاکتورهای مهم پیش‌نویس قطعنامه تحریم بود، به خصوص تدابیر معنادار در امور مالی و بانکی که مستقیما با برنامه غیرقانونی هسته‌ای ایران گره خورده بود. به «دای» گفتم: «باید بگویم پاسخ چین به شکل کمک‌کننده‌ای تغییر کرده، اما هنوز آن تلاش متقابلی که در نتیجه گفت‌وگوی رئیس‌جمهور «هو» با رئیس‌جمهور اوباما انتظارش را داریم، اتفاق نیفتاده است. اگر می‌خواهیم که خطر فزاینده درگیری در منطقه کاهش یابد و فضا را برای یک راه‌حل سیاسی فراهم سازیم، باید به شیوه‌ای سریع و یکپارچه از طریق یک قطعنامه معنادار اقدام کنیم.» همچنین تاکید کردم که فقدان وحدت و راه‌حل بین‌المللی، منافعی که چین به دنبال حمایت از آنهاست را تضعیف خواهد کرد، از جمله حفظ ثبات در خاورمیانه، پایدار نگه داشتن قیمت نفت و حمایت از بهبود اقتصاد جهانی. در ادامه افزودم: «ما می‌خواهیم از رویدادهایی که از کنترل ما خارج می‌شوند، اجتناب کنیم.» «دای» پذیرفته بود که او بیش از حد از اوضاع ناراضی است اما همچنان خوش‌بین بود. در آن موقع، من همچنین حسی داشتم.
ما به گفت‌وگو با چینی‌ها و روس‌ها ادامه دادیم. شکاف‌ها در حال پر شدن بود و اینگونه احساس می‌شد که در حال نزدیک شدن به توافقی هستیم که سختگیرانه‌ترین تحریم‌های تاریخ را اعمال خواهد کرد. اما درست وقتی که اهداف ما قابل رویت بودند، رویدادها، مسیر غیرمنتظره‌ای را در پیش گرفتند. در ۱۷ می ‌۲۰۱۰ رئیس‌جمهور برزیل، ترکیه و ایران در یک کنفرانس پیروزمندانه مطبوعاتی در تهران، اعلام کردند برای تبادل اورانیوم با درصد غنای کم در ازای دریافت میله‌های سوختی رآکتور (تهران) به توافق رسیده‌اند. از جهت ظاهری، این توافق شبیه همان پیشنهادی بود که ایران در اکتبر گذشته آن را رد کرده بود. اما در واقع این توافق، عمیقا ناقص بود. توافق صورت گرفته این حقیقت را که ایران از زمان پیشنهاد قبلی به مدت چند ماه به غنی‌سازی اورانیوم ادامه داده بود، به حساب نیاورده و از این واقعیت که انتقال همان مقدار اورانیوم باعث خواهد شد که ایران ذخیره قابل توجهی از این ماده را در اختیار داشته باشد، غفلت کرده بود. برخلاف توافق اکتبر، در توافق جدید، ایرانی‌ها مالکیت اورانیومی که به خارج می‌فرستند را در اختیار داشته و حق داشتند هر زمان که بخواهند آن را به کشور بازگردانند.
آنچه بیشتر از همه مایه دردسر بود این موضوع بود که ایران همچنان به ادعای خود مبنی بر حقش برای غنی‌سازی اورانیوم با درصد بالا ادامه می‌داد و در این توافق جدید به توقف آن یا حتی گفت‌وگو در این‌باره با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی یا کشورهای ۱+۵ هیچ اشاره‌ای نشده بود.

404
درهای مذاکرات باز است ما هرگز آن را نخواهیم بست!
به طور خلاصه، این توافق نیاز ایران در تامین میله‌های سوختی برای راکتور تحقیقاتی خود را برآورده می‌ساخت اما به نگرانی‌های جهانی درباره برنامه سلاح‌های غیرقانونی این کشور پاسخ اندکی می‌داد. با توجه زمان، مطمئن بودم که این توافق، تلاش ایران برای منحرف کردن فشار تحریم‌ها در سازمان ملل است - و شانس خوبی هم برای موفقیت آنان وجود داشت. از زمانی که در اکتبر ۲۰۰۹، توافق تهران (با مخالفت آمریکا) فروپاشید و از بین رفت، ترکیه و برزیل در مورد بازبینی آن سر و صدا به راه انداختند. هر دو کشور به صورت چرخشی صاحب کرسی در شورای امنیت سازمان ملل و برای افزایش نفوذ در صحنه جهانی، مشتاق به تمرین بودند. آنها اولین نمونه‌ها از «قدرت‌های در حال ظهور» بودند که رشد سریع اقتصادی آنها به جاه طلبی‌های بزرگشان برای نفوذ منطقه‌اي و جهانی دامن زده بود. «لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا» و «رجب طیب اردوغان» دو رهبر دارای اعتماد به نفسی بودند که تصور می‌کردند تاریخ در برابر اراده آنها سر تعظیم فرود خواهد آورد. وقتی این دو کشور با هدف میانجیگری برای یافتن راه حل، وارد موضوع هسته‌اي ایران شدند، احتمال کمی وجود داشت که حتی در صورت حصول نتایج ضعیف یا معکوس، از تلاش در این‌باره منصرف شوند.
ایالات متحده و سایر اعضای دائم شورای امنیت به تلاش‌های اولیه برزیل و ترکیه، واکنشی محتاطانه نشان دادند. دورویی و دغلبازی ایران باعث شده بود نگران باشیم که مبادا این کشور از نیات خیر برزیل و ترکیه به منظور حفاظت از برنامه هسته‌اي و شکستن اجماع بين‌المللی سوء‌استفاده کند. وقتی مشخص شد که ایرانی‌ها قصدی برای متوقف کردن غنی‌سازی نداشته و همانگونه که در ابتدا هم پیش‌بینی کرده بودیم اظهار می‌کنند که به جای انتقال مقدار زیادی از اورانیوم، تنها مقدار کمی اورانیوم را به خارج از کشور منتقل می‌کنند، دغدغه و نگرانی ما هم افزایش یافت. در طول زمان، این بدان معنا بود که آنها همیشه دارای مواد هسته‌اي کافی برای ساخت یک بمب هستند.
من در اوایل مارس ۲۰۱۰، با «لولا داسیلوا» ملاقات کردم، برای او توضیح دادم که چرا اینکار نتیجه بدی به همراه دارد و تلاش کردم او را از پیگیری آن منصرف کنم اما «لولا» دست برنمي‌داشت. او نظر من درباره اینکه ایران در حال به دست آوردن زمان است را قبول نداشت. در آن سفر به صورت عمومی اعلام کردم: «درهای مذاکرات باز است. ما هرگز آن را نخواهیم بست. اما واقعیت این است که ما کوچکترین حرکتی از سوی ایران برای مذاکره ندیده‌ایم. ما ایرانی را می‌بینیم که به سوی برزیل، ترکیه و چین می‌شتابد و برای اجتناب از تحریم‌های بين‌المللی به هر کدام از آنها اظهارات متفاوتی می‌گوید.»
پس از آن سفر، رئیس‌جمهور اوباما در ماه آوریل به «لولا» نامه‌اي نوشت و در آن بر نگرانی‌های ما تاکید کرد: «به نظر می‌رسد ایران در حال تعقیب راهبردی است که برای ایجاد فکر انعطاف‌پذیر بودن این کشور طراحی شده است اما با اقداماتی که می‌تواند اعتماد و اطمینان متقابل ایجاد نماید، موافقت نمي‌کند.»

405
برنامه‌ریزی‌ها به نحوی بود که...
پس از آن سفر، رئیس‌جمهور اوباما در ماه آوریل به «لولا» نامه‌ای نوشت و در آن بر نگرانی‌های ما تاکید کرد: «به نظر می‌رسد ایران در حال تعقیب راهبردی است که برای ایجاد فکر انعطاف‌پذیر بودن این کشور طراحی شده است اما با اقداماتی که می‌تواند اعتماد و اطمینان متقابل ایجاد نماید، موافقت نمی‌کند.» او همین پیغام را به اردوغان در ترکیه داد. ایران هم با وعده ادامه غنی‌سازی اورانیوم، مهر تاییدی بر استدلال‌های ما زد. به نظر می‌رسید تنها هدف آنان، منحرف کردن مسیر تحریم‌ها در سازمان ملل باشد. وقتی قرار شد که «لولا» به تهران سفر کند، به «سلسو آموریم» وزیر امور خارجه برزیل زنگ زدم و از او خواستم «اقدامات دقیق» تهران (برای رسیدن به هدف غنی‌سازی) را ببیند. اما او از آنچه که در نتیجه این سفر قرار بود به دست بیاورد، کاملا اطمینان داشت. دست آخر عصبانی شدم و فریاد زدم: «باید این روند پایان یابد. بعضی وقت‌ها، باید روزی را برای حساب و کتاب قرار داد.» استدلال «آموریم» این بود که ایرانی‌ها با برزیل و ترکیه راحت‌تر به توافق می‌رسند تا با ایالات متحده. من شک داشتم که نتیجه آن سفر مثبت باشد و از این نگران بودم که این سفر در موقعیت حساسی در حال اتفاق افتادن است زیرا ما در نهایت با چینی‌ها و روس‌ها درباره متن قطعنامه تحریم‌های جدید به توافق نزدیک شده بودیم. نه مسکو و نه پکن در‌خصوص این روند اشتیاق نداشتند و من احساس می‌کردم اگر آنها فرصتی برای آخرین تلاش خود داشته باشند تا به ایران فرصت بیشتری بدهند، بلافاصله این کار را خواهند کرد.
وقتی «لولا»، «اردوغان» و «احمدی‌نژاد» را دیدم که به توافق رسیده‌اند، فرصت‌سوزی روسیه و چین، اولین دغدغه من بود. اگر هم شکی در این‌باره داشتم، «آموریم» آن را در کنفرانس مطبوعاتی تایید کرد. او گفت: «این طرح، مسیری برای گفت‌وگو است و هر نوع زمینه‌ای را برای تحریم‌ها از بین خواهد برد.» وقتی پس از این توافق با وزرای خارجه برزیل و ترکیه صحبت کردم، هر دوی آنها تلاش می‌کردند محاسن آن را برایم برشمارند. آنها از هجده ساعت مذاکره دشوار سخن به میان آوردند و تلاش می‌کردند من را نسبت به موفقیت گفت‌وگوها متقاعد کنند. فکر می‌کنم آنها از اینکه پیروزی‌شان با چنین شک و تردیدی از سوی ما رو‌به‌رو شده بود، متعجب شده بودند اما من می‌خواستم که از سوی ایران، عمل ببینم نه حرف زیادی. «آموریم» پاسخ داد: «به نظر من هم عملی شدن این اظهارات مهم است اما باید فرصتی هم برای عملی شدن این سخنان وجود داشته باشد.» من هم جواب دادم: «تا الان یک سال است که ایران فرصت اثبات عملی ادعاهایش را داشته است !» موضوع اصلی اکنون این بود که آیا می‌توانیم چارچوب تحریم‌ها را در مقابله با توافق جدید حفظ کنیم یا خیر. ما با چین و روسیه در اصل آن به توافق رسیده بودیم و من عجله داشتم آن را پس از کنفرانس تهران در اولین فرصت اعلام کنم. اما تا زمانی که در نیویورک رای‌گیری نمی‌شد، هیچ چیز قطعی نبود. وقتی پکن، بیانیه محتاطانه‌ای در استقبال از توافق بزریل - ترکیه صادر کرد، احساس کردم که اوضاع در حال تغییر است.
خوشبختانه برنامه‌ریزی‌ها به نحوی بود که چند روز بعد برای مذاکره در سطح مقامات بلندپایه با رئیس‌جمهور چین به این کشور سفر کردم.

406
یک فریبکاری آشکار
خوشبختانه برنامه‌ریزی‌ها به نحوی بود که چند روز بعد برای مذاکره در سطح مقامات بلندپایه با رئیس‌جمهور چین به این کشور سفر کردم. موضوع ایران در کنار کره شمالی و دریای جنوب چین در راس دستور کار گفت‌وگوی من با مقامات چینی قرار داشت. در طول میهمانی شام با «دای بینگوئو» (دیپلمات ارشد چینی) در مجتمع پذیرایی «دیایوتای» که مدت زیادی هم به طول کشید، در این‌باره صحبت کردیم. من اعتراضم را نسبت به پیشنهاد برزیل - ترکیه بیان کردم و سابقه طولانی ایران در رفتارهای دوگانه از جمله فریبکاری آنان در قم (تاسیسات هسته‌ای فردو) را به «دای» یادآوری نمودم. افزودم اکنون زمان آن است که هر نوع مسئله باقی مانده درباره متن قطعنامه تحریم‌ها را حل کنیم. مثل همیشه، «دای» متفکر اما قاطع بود و هم به جنبه‌های تاریخی و هم خطوط قرمز توجه داشت.
چین از اینکه جامعه بین‌المللی بر کشورها جز در موارد فاحش اعمال تحریم شود، ناراحت بود و قطعا نمی‌خواست منافع تجاری خود را در معرض تهدید تحریم‌ها ببیند. یک سال پیش از آن هم، وقتی که به دنبال اعمال تحریم‌های سخت‌تر بر کره شمالی بودیم، شاهد این اکراه آنان بودیم. بنابراین، از آنها خواستیم با وجود بی‌میلی برای دومین‌بار در طول این مدت، به اعمال تحریم‌ها راضی شوند. به «دای» یادآوری کردم که مهمترین منفعت چین در غرب آسیا ثبات است که جریان ثابت نفت را تضمین می‌کند. اگر فشار ما برای اعمال تحریم‌ها در سازمان ملل شکست بخورد، پتانسیل رویارویی نظامی همچنان وجود خواهد داشت. این امر می‌تواند موجب افزایش قیمت نفت و ویرانی اقتصاد جهانی شود. به جای آن، اگر چین، کاهش روابط تجاری خود با ایران را انتخاب می‌کرد، می‌توانستیم کمک کنیم که منبع انرژی دیگری بیابد.
در آخر کار هم، حرف‌هایم را صریح به زبان آوردم. به «دای» گفتم تحریم‌ها برای ما مهم است. اگر قصدمان این باشد که رابطه همکاری با یکدیگر داشته باشیم، همانگونه که رئیس‌جمهور اوباما و «هو» (رئیس‌جمهور چین) وعده کرده‌اند، در نتیجه نیاز داریم که چین هم در شورای امنیت ما را همراهی کند. نتیجه بحث‌های آن شب این شد که احساس کردم روند کار به مسیر خود بازگشته است. چند روز بعد هم در گفت‌وگو با رئیس‌جمهور «هو» و نخست‌وزیر «ون» بر مواردی که آن شب بحث کرده بودیم، تاکید کردم. حرکت به سوی تحریم‌های جدید می‌توانست ادامه یابد. بعد از آن جلسه در پکن اعلام کردم: «ما از همکاری‌هایی که (با چینی‌ها) داشتیم خرسندیم. اکنون گروه ۱+۵ به اجماع رسیده است،» تنها کاری که باقی مانده بود، تنظیم پیش‌نویس آن بود. ادامه دادم: «بخشی از جامعه بین‌المللی معتقدند توافقی که یک هفته پیش در تهران بین ایران، برزیل و ترکیه حاصل شد تنها به این دلیل بوده است که شورای امنیت در آستانه انتشار عمومی متن تحریم‌هایی قرار داشت که چندین هفته بر سر آن گفت‌وگو شده بود. این توافق، یک فریبکاری آشکار برای جلوگیری از اقدام شورای امنیت بود.»
روز نهم ژوئن، روز رای‌گیری تعیین شد. سوزان و تیمش همچنان مشغول گفت‌وگو با چینی‌ها در مورد لیست نهایی شرکت‌ها و بانک‌های خاص ایرانی بودند و ما آخرین فشارها را به اعضای غیردائم شورای امنیت وارد می‌کردیم تا تعداد بیشتری از آنها به قطعنامه رای بدهند. کف خواسته ما این بود که به جای رای منفی، رای ممتنع بدهند.

مترجم :
https://siasatrooz.ir/vdcb0zb9.rhba0piuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی