چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۰ - ۱۹:۰۲
کد مطلب : 68881

مروري بر تحركات آمريكا براي استمرار حضور در افغانستان

چارچوبي براي ادامه اشغالگري
مروري بر تحركات آمريكا براي استمرار حضور در افغانستان

۷ اكتبر برابر با دهمين سالگرد حمله آمريكا و ائتلاف ۳۵ كشور به افغانستان است. در سال ۲۰۰۱ جرج بوش رئيس جمهور آمريكا به بهانه مقابله با عاملان حمله به برج هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني در نيويورك (حادثه ۱۱ سپتامبر) حمله سراسري به افغانستان را آغاز و اشغال اين كشور را اجرايي كرد. اكنون پس از ۱۰ سال در حالي ۱۵۰ هزار نيروي خارجي در افغانستان حضور دارند كه سياست هاي اشغالگران نشانگر رويكردهاي جديد آنها براي جنگ جديد با مردم افغانستان است؛ جنگي كه هدف اصلي آن را ادامه اشغال افغانستان و توسعه دامنه اشغالگري به سراسر منطقه تشكيل مي دهد. در اين چارچوب سياست اشغالگران از مسئله مبارزه با تروريسم به اصل در كنار مردم افغانستان بودن براي تأمين امنيت اين كشور تغيير كرده است. اشغالگران مي‌دانند كه ديگر به كار بردن واژه مبارزه با تروريسم نمي تواند دستاوردي براي آنها داشته باشد و نتيجه آن افشاي ناكامي هاي جهاني آنها مي باشد، لذا ادعاي در كنار مردم بودن را جايگزين ادعاي مبارزه با تروريسم كرده اند. در اين چارچوب چند اصل را مي توان مشاهده كرد.
اولاً، اشغالگران براي آنكه نشان دهند در مبارزه با تروريسم با محوريت القاعده و طالبان موفق بوده اند، اكنون ديگر كمتر از نام سران اين گروه ها استفاده مي كنند و سعي دارند، به برجسته سازي گروه هاي كوچك تري بپردازند كه به نوعي با القاعده در ارتباط هستند. اين سناريو زماني تقويت شد كه آمريكا در ۱۲ ارديبهشت، خبر كشته شدن «بن لادن» سركرده گروه تروريستي القاعده را اعلام كرد. از آن زمان به بعد اشغالگران ضمن تأكيد بر تضعيف القاعده تلاش كرده اند تا گروه هاي كوچكي مانند گروه حقاني و برخي جريان هاي كوچك وابسته به القاعده را مورد تأكيد قرار دهند. جريان‌هايي كه غربي ها، آنها را مسئول ناآرامي هاي اخير و نيز ترورهاي مشكوك مانند به شهادت رساندن برهان الدين رباني، رئيس شوراي صلح ملي افغانستان و يا برادر حامدكرزاي، رئيس جمهور افغانستان معرفي كرده اند. اشغالگران اكنون برآنند تا چنان وانمود سازند كه در كنار مردم افغانستان براي مقابله با اين گروه ها هستند كه اجراي توافقنامه استراتژيك براي ماندن آمريكا، مي تواند تحقق بخش اين مسئله باشد. غرب با تأكيد بر وجود اين گروه هاي كوچك تروريستي خود را در ميان افكار عمومي جهان پيروز در مبارزه با ريشه تروريسم معرفي كرده كه براي نابودسازي تمام تروريسم بايد به جنگ طلبي هاي خود ادامه دهد.
ثانياً، محور ديگر تحركات غرب پس از ۱۰ سال اشغال افغانستان را رويكرد

به ايجاد چالش هاي منطقه اي براي افغانستان تشكيل مي دهد. هر چند كه پاكستان و افغانستان داراي اختلافات ديرينه اي مي باشند، اما غرب با ايجاد فتنه در اين روابط، به دنبال بهره برداري از آن براي ادامه اشغالگري است. آنها برآنند تا فضا را چنان ملتهب سازند كه حضور خود در افغانستان را براي امنيت مردم اين كشور در برابر تهديدات پاكستان ضروري نشان دهند. آنها با اين رويكرد همچنين حضور خود در منطقه براي حفظ امنيت و آرامش را مهم جلوه مي دهند.
ثالثاً، نكته بسيار مهم در عملكرد اشغالگران براي حضور در افغانستان را ايجاد حقارت و نابودسازي هويت ملي مردم اين كشور تشكيل مي دهد. اين سناريو در كنار تبليغات فرهنگي از طريق كمرنگ كردن نقش مردم و گروه هاي جهادي در مقابله با شوروي سابق اجرا مي شود. در اين چارچوب مشاهده مي شود كه سران آمريكا و انگليس در مواضع خود به نقش كشورهاي شان در ايجاد گروه هاي تروريستي مانند القاعده و شبكه حقاني اعتراف مي كنند. هيلاري كلينتون وزير امور خارجه آمريكا در اظهاراتي تأكيد مي كند كه شبكه حقاني را آمريكا ايجاد كرده است. وي پيش از اين طالبان را متولد سياست هاي آمريكا اعلام كرده بود. محافل رسانه اي و اطلاعاتي انگليس نيز بر نقش كشورشان در ايجاد القاعده اذعان كرده اند. هر چند كه اين امور در مرحله نخست ماهيت تروريست پروري اين كشورها را نشان مي دهد، اما در رويكرد آنها يك نكته قابل توجه است و آن اينكه، آنها تشكيل اين گروه ها را براي مقابله با شوروي سابق در افغانستان عنوان كرده اند. اين تأكيدات صرفاً مي تواند بر گرفته از يك اصل باشد و آن اينكه آنها برآنند تا چنان وانمود سازند كه اخراج ارتش شوروي سابق از افغانستان نه به دليل پايداري مردم و مجاهدين، بلكه برگرفته از فعاليت پنهان و آشكار غرب بوده است. با توجه به اينكه جوانان افغان اخراج شوروي را از افتخارات خود مي دانند و بر اين اساس نيز به دنبال تكرار آن عليه آمريكا و ناتو هستند، مي توان گفت كه اشغالگران با تحريف اين امر و برجسته سازي نقش خويش برآنند تا به نوعي حقارت ضعف و ناتواني در برابر دشمن در صورت نبود غرب را ايجاد كنند تا در لواي آن از يك سو از ادامه اعتراض هاي مردمي عليه خود بكاهند و از سوي ديگر از جايگاه مردمي رهبران گروه هاي جهادي كاسته و در نهايت آنها را به پذيرش خواسته هاي خود وادار سازند. با توجه به اين شرايط مي توان گفت كه جنگ فرهنگي و هويتي از اركان تحركات اشغالگران براي وادار ساختن مردم و دولتمردان افغانستان براي پذيرش اشغال كشورشان را تشكيل مي دهد در حالي كه اشغالگران در ظاهر ادعاي خروج را مطرح مي كنند.
در نهايت مي توان گفت كه اشغالگران اكنون اصل امنيت افغانستان را جايگزين ادعاي مبارزه با تروريسم ساخته اند تا در لواي آن بتوانند به اشغالگري خود ادامه دهند. سياستي كه در كنار تحركات نظامي و بحران سازي منطقه اي، ايجاد حقارت تاريخي و ملي افغان ها به كمك هاي غرب در آن اجرا مي‌شود در حالي كه ملت افغانستان همواره بر استقلال و تأمين امنيت بر اساس وحدت ملي تأكيد داشته و هرگز پذيرنده اشغالگران نبوده كه نمود آن را در دو بار فرار انگليس و يك بار شوروي از اين كشور مي توان مشاهده كرد.

مولف : سيد مهدي لنكراني
https://siasatrooz.ir/vdca6ani.49naa15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی