دنیای مجازی با همه خوبیهایش، گمان میکنم چیزهای زیادی از ما گرفته است. تصور کنید عزیزی از دوستانمان بیمار است. قبلتر از این، زنگ میزدیم حالش را بپرسیم. قبلترش به دیدنش میرفتیم. در آغوش میکشیدیمش، چشم در چشم و نگاه در نگاه ابراز عشق میکردیم. چراغانیها و شبنشینیها را داشتیم. اگر نیم روزی میگذشت در خانه همسایه باز نمیشد، درش را میزدیم و خبر میگرفتیم. اگر نان میگرفتیم یک نان تازه هم به همسایه میدادیم.
حالا برای حال و احوال، پیامک میدهیم. تبریک تولد را استوری میکنیم.
از آن بدتر، اگر از شرایط اجتماعی و جامعه راضی نیستیم، اگر حرفی برای گفتن داریم، در فضای مجازی، به چند مقاله و پست و نهایتا طنز و یا حتی ناسزا و سخنان سخیف بسنده میکنیم و تمام! دلمان خنک میشود!
دنیای مجازی نه نان سنگک تازهای است که به همسایه میدهیم، نه آغوش محبتی است که به دوست و نه فریادی که حق بگیرد. فقط دنیای مجاز است از دنیای واقعی، همین!
پس چرا گذاشتیم این دنیای غیر واقعی همه چیزمان شود؟ چرا اجازه میدهیم که این فضا ما را دچار از خود بیگانگی فرهنگی، اجتماعی، انسانی، دینی و... کند؟
چرا؟ کی قرار است به خود بیاییم و بفهمیم که چه کلاه گشادی سرمان رفته؟ کی؟
حالا برای حال و احوال، پیامک میدهیم. تبریک تولد را استوری میکنیم.
از آن بدتر، اگر از شرایط اجتماعی و جامعه راضی نیستیم، اگر حرفی برای گفتن داریم، در فضای مجازی، به چند مقاله و پست و نهایتا طنز و یا حتی ناسزا و سخنان سخیف بسنده میکنیم و تمام! دلمان خنک میشود!
دنیای مجازی نه نان سنگک تازهای است که به همسایه میدهیم، نه آغوش محبتی است که به دوست و نه فریادی که حق بگیرد. فقط دنیای مجاز است از دنیای واقعی، همین!
پس چرا گذاشتیم این دنیای غیر واقعی همه چیزمان شود؟ چرا اجازه میدهیم که این فضا ما را دچار از خود بیگانگی فرهنگی، اجتماعی، انسانی، دینی و... کند؟
چرا؟ کی قرار است به خود بیاییم و بفهمیم که چه کلاه گشادی سرمان رفته؟ کی؟
فرهاد خادمی