الان دانشجویی فعالیت میکنید یا خارج از دانشگاه؟
اکنون فارغالتحصیل شدهام ولی به صورت دانشجویی فعالیت داریم.
از آغاز فعالیتتان بگویید که چگونه وارد جهاد دانشگاهی شدید و چگونه شد که به این حرفه آشنا شدید و طریقه آشناییت شما چگونه بود؟
از سال ۸۶ که وارد دانشگاه شدم مجموعه بسیج دانشجویی یک قسمت تبلیغی دانشجویی داشتند برای اردوهای جهادی و نمایشگاهی زده شد و از طریق این نمایشگاه با این فعالیتهای جهادی آشنا شدم و از سال ۸۷ وارد اردوهای جهادی شدم در استان خوزستان شهرستان هویزه با مسئولین جهاد دانشگاهی آشنا شدم و فعالیت خود را شروع کردم.
تاکنون چند تا اردوی جهادی رفتهاید؟
از سال ۸۷ تاکنون در حدود سالی ۲۴ الی ۳۰ اردوی جهادی شرکت کردهام.
منطقه خاصی تعریف کردید که در آنجا فعالیت کنید تا اینکه بر مبنای نیاز فعالیت میکردهاید؟
سال اول از استان خوزستان شهرستان هویزه و سپس از لرستان شروع کردیم یعنی مقطعی میرفتیم چون استان خوزستان هوای گرمی داشت تابستانها به استانهای دیگر میرفتیم. اولین سال در شهرستان ازنای (لرستان) شروع کردیم و از آنجا به این نتیجه رسیدیم که کار مقطعی مفید نیست آمدیم برنامه پنج ساله شروع کردیم و از ۸ استان محروم کشور مانند ایلام، کرمانشاه، آذربایجان شرقی و غربی خراسان رضوی و شمالی، لرستان این چند استان بود که مسائل محرومیت را در آنها مشاهده کردیم و نهایتا تصمیم بر آن گرفتیم که وارد استان لرستان شویم و نورآباد دلفام را به عنوان منطقه هدف انتخاب کردیم و فعالیت را از آنجا شروع کردیم.
این منطقه چه ویژگیهایی داشت که از آنجا شروع کردید؟
چند دلیل وجود داشت که از این شهرستانها شروع کردیم و این نکاتی بود که ما را مجاب کرد که در آنجا طرح ۵ ساله داشته باشیم اول از آن محرومیتهای زیرساختی بود که دهها روستا در این شهرستان داشت که از امکانات اولیه آب، جاده، مدرسه، مسجد محروم بودند و نکته دوم گروههای انحرافی بودند که در این روستاها فعالیت میکردند و این روستاها را داشتند تسخیر میکردند و مردم را اغفال میکردند و با فعالیتهایی که مسئول جهاد سازندگی خود شهرستان انجام میدادند این مسائل بود که ما طرح را از آنجا شروع کردیم. چیزهایی هم که ما را مجاب کرد که بیشتر مسر باشیم بخش مهاجرت بود این سه دلیل باعث شد که ما وارد آن شهرستانها شویم.
از داوطلبان انتخاب کردید یا از متخصصین و آنها را طبق تخصص مشغول به کار کردید؟
سال اول که ما وارد این روستا شدیم مشکل اصلی آنها این بود که یک محل تجمع در این روستا وجود ندارد مانند مسجد یا مدرسه و با بچهها صحبت کردیم که یک پایگاه تجمعی در آنجا داشته باشیم. به این هدف رسیدیم و در روستای گچبندی نورآباد لرستان یک پایگاه فرهنگی به نام مسجد صاحبالزمان ساختیم. مسجد که تکمیل شد وارد برنامههای دیگر شدیم مانند مبحث آبرسانی، جاده و اقتصادی خودشان قطعا ما با این ظرفیت کار زیاد نمیتوانستیم فقط از دانشجو استفاده کنیم ما باید با متخصصین کار تماس میگرفتیم تا اینکه بتوانیم این طرح ۵ ساله را به مرحلهای که مدنظرمان بود برسانیم به همین دلیل وارد جذب متخصص شدیم در حوزههای پزشکی، آبرسانی، طرحهای زیرساختی، جادهسازی، برقرسانی، که برنامه اصلی ما بعد از مسجد حوزه آبرسانی روستا بود، این بود که ما متخصصین را جذب کردیم برای کارهای جهادی دعوتنامههایی برای جذب میدادیم یا کارگروههای تخصصی مانند بهداشت و درمان، آب، اقتصاد، دامداری، کشاورزی، جادهسازی، فرهنگی و... .
پذیرش شما از طریق مردم چگونه بود آیا مشکلاتی داشتید؟
اولینباری که وارد روستا شدیم ۳ تا روستای سادات بودند از ذریه حضرت زهرا(س) از کمترین امکانات هم برخوردار نبودند در هر خانهای را که میزدیم ما را راه نمیدادند میگفتیم که میخواهیم کار جهادی انجام بدهیم میگفتند ما رای نمیدهیم هیچ کدام از امکانات اولیه مانند آب، مدرسه، مسجد و جاده در آنجا وجود نداشت روستاها از ۳۵ خانوار شروع میشدند تا ۱۱ خانوار که هیچکدام برق هم نداشتند.
دو روستا که ۱۱-۱۰ خانوار داشتند در انتهای کوه بودند که هیچگونه امکانات نداشتند و ما را هیچکدام نپذیرفتند و میگفتند ما رای نمیدهیم برگردید هر چه با آنها صحبت کردیم که ما میخواهیم جاده، برق، آب، برای شما تهیه کنیم نپذیرفتند. وقتی که فهمیدیم آنها سید هستند گفتیم اگر بگوییم از طرف یک سید آمدهایم شاید قبول کنند.
رفتیم در خانه یکی از آنها و گفتیم از طرف سیدعلی آمدهایم آن وقت ما را پذیرفتند که مشکلاتشان را برطرف کنیم. یک عده از روستاییان وقتی که ما به آنجا رفتیم دیدیم اسلحههای خودشان را پشت کوه پنهان کرده بودند. فرض آنها این بود که ما آمدهایم اسلحههای آنها را جمع کنیم. چون تا به حال هیچ نمایندهای بعد از انقلاب از طرف نظام برای سرکشی به آنجا نرفته بود خیال کردند ما از طرف دولت آمدهایم که اسلحههایشان را جمع کنیم. و بعد از یک سال که ما با آنها آشنا شدیم این مسئله را برای ما تعریف کردند. البته پذیرش ما از طرف مردم به این سختی بود.
به دلیل اینکه روستای دورافتادهای بود و کمتر مسئولی به آنجا سرزده بود حتی مسئولین اداره شهرستانهای آنجا هم به آنها سر نزده بودند یکبار که ما میخواستیم از طرف ادارهای یک ماشین بگیریم برای سرکشی روستا جلسه ما تا ساعت ۱۱ طول کشید مسئولین اداره ناراحت شده بودند و چندبار به ما زنگ زدند که تو را خدا برگردید. وقتی که ما میخواستیم بلند شویم گفتند باید شام بخورید اگر شام نخورید نمیگذاریم شما بلند شوید.
با اصرار بلند شدیم دیدیم که چند نفر مسلح با آن مسئول سرجاده ایستادهاند و به ما میگفتند آن روستایی که شما رفتهاید خطرناک است شما را میکشند به شما تیر میزنند از کوه پرتاب میشوید پایین و داد و فریاد زیاد، به او گفتم که اگر همه مواردی که گفتید، کشتن و زدن و رفتن ته دره برای من اتفاق میافتاد تازه شهید میشدم. گفتم تکلیف شماست که به عنوان مسئول به آنها سربزنید حالا که من آمدهام که مشکل آنها را برطرف کنم اینگونه برخورد میکنید.
آیا برخورد فیزیکی با شما داشتند؟
ما در حدود ۶-۵ سال که آنجا بودیم غیر از صفا و صمیمیت و محبت چیزی از آنها ندیدیم. در حالی که تصور مسئولین تصور بدی بود من باید تلاش میکردم که با آنها رابطه خوبی داشته باشم که بتوانم برادران و خواهران همگروهی را به روستا بیاورم. آنها به ما میگفتند شما مسلح بروید، ما میگفتیم همین مسلح رفتن یکبار منفی دارد که اینها هم مسلح آمدهاند. وقتی که ما سختیها را کشیدیم و توانستیم به روستاها وارد شویم پذیرش مردم هم این بود که چرا تا به حال کسی از نظام به این روستا نرفته که مشکلات آنها را برطرف کند.
الان بعد از حضور شما چه اتفاقی برای آن روستاها افتاد؟
اولین کاری که کردیم پایگاه فرهنگی را به نام مسجد بنا کردیم بعد رفتیم مشکل اصلی را برطرف کنیم که آب روستا بود هر چه با مسئولین صحبت کردیم که کمکی کنید تا به این روستاها آب برسانیم میگفتند این روستاها نباید در آنجا ساکن باشند باید کوچ کنند و به روستاهای بزرگ مهاجرت کنند و از این حرفها.
آخر روستاییان باید برای تهیه آب خوردن ۶ کیلومتر پیاده راه میرفتند تا برای خود آب خوردن بیاورند و اگر مسئولین شهری به ما کمک میکردند تا این مسیر ۶ کیلومتر را لولهگذاری کنیم ۳ روستا را میتوانستیم آبرسانی کنیم به ما میگفتند ما نتوانستیم این کار بکنیم شما هم نمیتوانید. ما با بچههای جهاد صحبت کردیم که این کار باید انجام شود از دوستان متخصص استفاده کردیم و برنامهریزی کردیم با روستاییان صحبت کردیم که میخواهیم برای شما آبرسانی کنیم با آنها صحبت کردیم که خودتان باید کمک کنید برای کندن زمین تا ما بتوانیم لولهگذاری کنیم تا ۳ روستا را آبرسانی کنیم. وقتی که موافقت کردند ما با حیوانهایی مانند قاطر و اسب مصالح را به بالای کوه طرف چشمه میبردیم و لولهها را هم بار کردیم به بالای کوه بردیم چشمه را بهسازی کردیم و توانستیم مشکل آب ۳ روستا را برطرف کنیم.
۲ روستا کاملا آب دارند و درصدد پمپاژ آب به روستای سوم هستیم. روستاهای دیگر را هم که چشمه نزدیک روستا بود و برداشت آب از آنها به صورت غیراصولی بود ولی چون میخواستیم آب سالم و بهداشتی به آنها برسد برای همه روستاهای هدف این کار آبرسانی را انجام دادیم. یکی از مشکلات دیگر خودکشی دخترها و پسرها در روستا بود چون چند کیلومتر راه را با دبه پر از آب باید طی میکرد تا آب را به محل برساند جنبه ناامیدی در آن روستا در اوایل کار زیاد بود. بعد از آن که فضای امید از طریق آبرسانی انجام شد این مشکل ناامیدی بویژه در میان دختران روستا که مسئول آوردن آب بودند کمکم برطرف شد.
بحث بعدی ما بحث مدارس بود که مدارس خیلی مخروبهای داشتند ما با کمک خیرین مدرسه ساز و بنیاد برکت و حساب ۱۰۰ امام توانستیم کمکهایی را جذب کنیم و در روستاهای هدف مدارس را احیا و بازسازی یا بنا کردیم و بقیه روستاها را هم تلاش کردیم که مدارس در آنجا پایهگذاری شود و تقریبا در حد اتمام هستند.
برای همه مقاطع مدرسه ساخته شد.
نه فقط چون جمعیت روستاها کم است فقط مدرسه ابتدایی ساخته شد. ولی برای مقطع متوسطه هر چند روستا با هم در مرکز بخش جمع میشوند. حتی روستای آخری که ۱۰ خانوار داشت و مسئولین بخش اطلاعی از آن روستا نداشتند مشکل برقرسانی را به آن روستا انجام دادیم.
مشکل دیگر روستاییان بحث جاده بود که زمستانها به هیچ عنوان نمیتوانستند به مرکز بخش با شهر رفت و آمد کنند حتی تراکتور هم در زمستان نمیتوانست در جاده روستایی آنها حرکت کند و اتفاقات مرگ و میر زنان باردار که بچههای خود را در آن جاده از دست داده بودند، شکایت زیاد بود حتی خود مادر هم تلف شده بود یک مورد که خودم در جریان آن بودم فردی وسط راه آمد جلو ماشین و گفت نگهدار مادری وضع حمل دارد و باید آن را به بیمارستان برسانیم و آن را به شهر رساندیم بعد از ۱۲-۱۰ روز به آن سر زدیم دختری متولد شده بود.
در زمستان که ماشینها در این جادهها در گل گیر میکردند من از یکی دو روستا حرف نمیزنم از ۱۳-۱۲ روستا بحث میکنم که کمترین آنها ۱۰ خانوار و بیشترین آن ۳۰-۲۰ خانوار داشت کل این جاده ۱۵ کیلومتر است حتی معاون وزیر را بردیم که از جاده بازدید کند ایشان را با تراکتور بردیم حتی بچههای جهادی خودمان که سوار بر تراکتور بودیم تراکتور در گل گیر کرد ما مجبور شدیم از تراکتور پیاده شویم و پیاده شلوارها را بالا بزنیم و در گل حرکت کنیم تا به آسفالت برسیم ما در گل گیر کردیم و بعد رفتیم به سراغ دفتر ریاست جمهوری به او گفتیم که بیا ماشین ما را ببین که چگونه در گل گیر میکند به ما گفت حیف از این ماشین که به آن جادهها میرود.
به او گفتم ما در این جاده کشتههای زیادی میدهیم افراد بزرگ مادرانی هستند که خودشان و بچههایشان تلف میشوند. در سال ۹۴، ۲ نفر به علت نداشتن قرص فشار نتوانسته به بیمارستان برسد و فوت کردند. حالا ۳ تا بچه یتیم دارند. آنقدر رفت و آمد کردیم مسئولین سازندگی و فشاری که ما آوردیم به نتیجه نرسید.
با این فشار و با این حجم کاری این وزیر و آن وزیر را بردن و تحصن کردن آنقدر به مسئولین گفتیم جاده بابابزرگ به گچسر خلاصه از پارسال کار را شروع کردند و الان زیرسازیها انجام شده همه مسئولین محلی که میگفتند نمیشود آب را به سه روستا رساندیم و جاده را شروع کردیم بالای سر منبع آب تابلو زدیم (ما میتوانیم). همه مسئولین را دعوت کردیم و با تابلو ما میتوانیم پروژه آبرسانی را افتتاح کردیم.
از کارهای ایدئولوژی هم برای ما بگویید که فرمودید یک سری فرقهها در آنجا فعالیت دارد.
قطعا ما در این مورد فعالیتهای زیادی کردیم تعدادی از بچهها را در گروه فرهنگی وارد روستا کردیم و روستاهایی را داشتیم که از کل جمعیت فقط یک نفر میتوانست نماز بخواند. بقیه هم وارد مسائل انحرافی و از این قبیل کارها میشدند ما اولین پایگاه یعنی مسجد را که بنا کردیم و جلو فرقههای غیرمذهبی را گرفتیم در هر روستا مسجد که بنا میشود و بیرق یازهرا بالای سر مسجد نصب میشود بعضی از فرقهها راهشان را کج میکنند و اسباب و اثاثیه خود را جمع میکنند و میروند. ما در کوچکترین روستا در آن منطقه مسجد داریم و نماز در آنجا برگزار میشود. و ادبیات از آنجا برگشته و مردم در آنجا مدرسه و مسجد دارند.
بعضیها فکر میکنند وقتی کسی در کار جهادی وارد میشود دیگر زندگی برای آنها مطرح نیست.
من همه زندگیم و همه داشتههایم از این تلاش جهادی است. من هیچ تلاشی برای جمع کردن مال و اعتبار انجام ندادهام ولی به واسطه اینکه در این راه بودم و تلاش کردم خدا همه را برایم فراهم کرد. یعنی من نه مشکل مسکن دارم، نه مشکل ماشین، دارم با ۲۷ هزار تومان ازدواج کردم در سال ۹۲، ۲۷ هزار تومان در جیبم پول بود رفتم خواستگاری، در آن زمان در یک مرکز مطالعات جهادی ۶ ماه کار کرده بودم اصلا بحث مالی نداشتم شب ۱۵ ماه رمضان خواستگاری رفتم شب ۱۶ رمضان از آن مرکز به من زنگ زدند و گفتند شماره کارتت را بده تا مبلغی برای شما واریز کنم. الان هم زندگی خوبی داریم خدا را شکر قطعا دعای آن آدمهایی که از روستا بیرون نیامده بودند به کمک بچههای جهادی رفتند مشهد، قطعا آنها برای ما دعا کردند که وقتی فردی زندگیشان را برما گذاشتهاند خدا هم به آنها کمک میکند.
ممنون که وقت گذاشتید و جواب سوالات ما را دادید
من هم از شما تشکر میکنم.
* لازم به ذکر است مخاطبین محترم جهت کسب اطلاعات بیشتر از اردوهای جهادی میتوانند شماره ۰۹۱۰۲۷۷۰۵۱۹ در شبکههای اجتماعی جستوجو کرده و یا به آدرس sazandegi۳۱۳@ مراجعه نمایند.