يعني در واقع بحث اثرات مثبت نزديکي ما به آمريکا يک ظاهرسازي است و اینکه آنها بخواهند قدرتي به ما بدهد واقعيت ندارد؟
ممکن است آمريکاييها دوست داشته باشند به ما نزديک بشوند، من این را کتمان نميکنم. به هرحال متحدين سنتي آمريکا در منطقه، هم جايگاهشان را از دست دادهاند و هم داراي مقبوليت و مشروعيت نيستند. کشورهاي متحد آمريکا در منطقه ضد حقوق بشر رفتار ميکنند، ديکتاتوري هستند و دارای حکومتهاي موروثي هستند که اصلا در روابط کنوني بينالملل چنین ساز و کاری جايي ندارد. در واقع روابط و همکاري با این کشورها برای آمريكا ارزش افزودهاي ندارد. اينها برای آمريكا سرمايه محسوب نميشوند بلکه خسران و ضرر هستند. در اين شرايط آمریکا بدش نميآيد یا بهتر بگویم، نه تنها بدش نميآيد، بلکه خيلي هم دوست دارد با کشوري مثل ايران رابطه برقرار کند. ایران کشوری است که در آن دموکراسي حاکم است. حکومت ديکتاتوري نيست و ساختار براساس انتخاب مردم شکل ميگيرد. به نوعي درحال الگو شدن براي مردم منطقه است. البته اين رابطه ضرورتا به اين معني نيست که به ما چيزي ميدهد. آنها به دنبال شريک شدن در پيروزيهاي ما هستند. البته اگر يک روز نظام بررسي کند که لازم است اين کار صورت بگيرد، اتفاق ميافتد. رهبر انقلاب در يکي از سخنرانيهایشان فرمودند که اگر من احساس کنم مذاکره و رابطه با آمريکا به نفع کشور است، من اولين کسي هستم که موافقت ميکنم. اين عين جمله رهبري است. بله اگر يک روز نظام احساس بکند اين رابطه حتی فراتر از مذاکرات فعلی، در جهت تامين منافع کلان کشور است، خب اين کار را ميکند. اما الان اين طور نيست. ما با آمريکا در حوزههاي مختلف دچار چالشهاي جدي هستيم.
در رابطه با مذاکرات هستهاي دو دیدگاه مطرح ميشود. يکي اينکه ميگوید آمريکا براساس اين که ميخواهد تغيير رفتار در قبال ايران داشته باشد و گذشتهاش را جبران کند به سمت روند مذاکره با ایران آمده است و به هر حال پذيرفته که اين مذاکرات صورت بگیرد و توافقاتي انجام بشود. ديدگاه دیگر اين است که آمريکاييها به خاطر نيازهايي که دارند وارد مذاکره شدند و قرار نيست که گذشتهشان را جبران کنند. به نظر شما کدام ديدگاه درستتر است؟
من ديدگاه ديگري را مطرح ميکنم. تصور ميکنم آمريکاييها در يک چالش دائمی با جمهوري اسلامي بودند. آنها در ابتدا ميخواستند نظام ایران را تغییر دهند، ديدند نميشود. خواستند تغيير رفتار را تجربه کنند، عملا به اين نتيجه رسيدند که نميتوانند. تحريمها را افزایش دادند و به حربه تهدید، مثل تهدیدات نظامی و غیره متوسل شدند، از اينها هم نتيجهاي نگرفتند. بنده به بعضي از کشورهاي غربي ميگفتم، اگر آمريکاییها احساس ميکردند فشارهاي اقتصادي ايران را از پا درميآورد، اصلا چرا وارد مذاکره شدند. يکي دو سال ديگر این تحریمها را ادامه ميدادند، ايران از پا درميآمد. اما اینطور نبود. آنها احساس کردند اين حربه تحريم اگرچه کشور را دچار مشکل ميکند، اگر چه به قشر ضعيف در کشور فشار جدي ميآورد و براي خيلي از خانوادهها مشکلزاست، اما در عين حال کشور را هم واکسينه ميکند و هم توانمنديها در نقاط ديگر بروز و ظهور پیدا ميکند. آنها احساس کردند در این راهکار، نه تنها چيزي عایدشان نميشود که در بلندمدت ضرر هم ميکنند. لذا روش را عوض کردند و به مذاکره روی آوردند. البته مذکره براي ما هم خوب بود و ما هم دوست داشتيم مشکلات حل بشود. لذا اعتقاد دارم متوسل شدن آمريکا به راه ديپلماسي و مذاکره به خاطر ناکارآمد بودن روش تهديد، تحريم، فشار، ارعاب و زورگويي و تجربه ناموفق ۳۰-۲۰ سال گذشته بود. برای همین وارد اين گفتوگوها شدند.
فهم و تحلیل این موضوع هم چندان سخت و پیچیده نيست. به هرحال روزي که آمريکاييها اين تحريمهاي سخت را براي ایران ایجاد کردند، ما کمتر از ۱۰۰۰ سانتريفيوژ داشتيم اما اکنون نزديک به ۱۹۰۰۰ سانتريفيوژ داريم. آن زمان تعداد دانشمندانمان کمتر بودند، الان خیلی بيشتر است. آن موقع پيشرفت ما بسيار ناچيز بود، الان این فناوري بومي شده است. بالاخره آمريکاييها هم عقل دارند، سبک و سنگين ميکنند و ميبينند اين روش جواب نداده است و ميگویند برويم مصالحه کنيم.
پس