خانواده شهید
در نظر عامه مردم این است که خانوادههای شهدا خدمات ویژهای میگیرند؛ میگویند خانواده شهید از امتیازات ویژهای برخوردار است، این مدافع حرم اما با وجودی که برادرش شهید شده است، باز هم راه جهاد را پیش گرفته و همه مخالفتها برای اعزام نشدن و قرار دادن نامش در انتهای لیست نتوانست مانعی ایجاد کند. راهی دیار آشنا میشود تا امروز آرام باشیم.
سوریه رفتن
ابتدا از تفاوت حرف تا عمل و وجوه مختلفی که افراد براساس شناخت و دیدگاهشان از جنگ سوریه میدانند توضیح میدهد «وقتی میخواهید درباره سوریه صحبت کنید باید دو وجه آن را در نظر بگیرید، وجهی که همه میبینند و بحث دارند (وجه ظاهری) و وجهی که باطنی است و همه جا نمیشود از آن گفت. مسائلی در بحث باطنی سوریه و هر نبرد حق علیه باطل وجود دارد که نمیتوانی به راحتی بازگو کنی و بعد از آن هم نمیتوانی انتظار داشته باشی مخاطبان به راحتی آن را باور کنند.»
او اما بعد از مطرح کردن این مسایل به روز اعزامش میرسد: «داوطلب میخواستند و به دوستانم گفته بودم اسمم را رد کنند، مسئول ثبتنام به دلیل اینکه خانواده شهید بودم نامم را به عنوان آخرین نفر لیست که پنجم بود قرار داد و طبق بررسیها اصلا نوبت به نفر پنجم حداقل تا سه چهار سال آتی نمیرسید.
میگوید برای رفتن به سوریه داوطلب شدم، و ادامه میدهد: «نتوانستم مسئول ثبتنام را مجاب کنم اسمم را به اول بازگرداند اما از حضرت زینب(س) خواستم مرا لایق بداند تا راهی سوریه شوم، قرار بود یک ماه دیگر اولین نفر را ببرند. بعد از مدتی دیدم نفر اول مشکلی برایش پیش آمد و حذف شد، نفر دوم هم خانمش وضع حمل کرد و گفت فعلاً نمیتوانم، نفر سوم و چهارم هم در لحظات آخر به دلیل راضی نشدن همسر و پدر انصراف دادند، مسئول ثبتنام هم نبود و این طور بود که من در کمال ناباوری دوستان یک ماه بعد از ثبتنام راهی سوریه شدم.»
حرم مدافع ماست نه ما مدافع حرم
«اصلاً اصطلاح مدافع حرم را قبول ندارم» این جملهای است که در کمال ناباوری میشنویم و در ادامه برای خارج کردن ما از بهت ادامه میدهد: «قبول ندارم چون حرم مدافع بچههاست و در سوریه این موضوع را به عینه لمس میکنی، وقتی به زیارت خانم میروی میبینی که اصلا حد و اندازهات اینطوری نیست که مدافع خانم باشی.»
از تصورات تا واقعیت جنگ سوریه!
از تفاوت تصورات و واقعیاتی میگوید که برای هرکسی اولینبار وارد سوریه میشود پیش میآید: «آدم وقتی در محیط جدید میرود شرایط خاصتر است و طول میکشد تا عادت کند ولی سوریه یک جوری است که به نوعی میتوان گفت دوسوم قوا روحیه است و یکسوم شرایط جسمی است که به کمکت میآید وقتی روحیه قوی داشته باشی و با اعتقاد کامل بروی هر شرایطی برایت قابل تحمل میشود. بار اولی که به سوریه رفتم زمستان بود از شدت سرما تا ۷ شب نمیتوانستم بخوابم و بعد از این مدت تیممان توانست جای گرم پیدا کند و بخاری و پتوی تمیز داشته باشد.»
از خانههای بتونی سوری میگوید که چطور توانسته مأمنی برای رزمندگانی باشد که در تلاشند برادران خود را از شر تروریستها نجات دهند: «اولینبار در روستایی که اکنون دست تروریستها افتاده ساکن شدیم، جایی با خانههای بتونی که سرمای زمستان را بیشتر بروز میداد. پتوهایمان را قبل از استفاده مجبور بودیم در آب سرد روستا بشوریم و تنها فضایی که به گرم شدنمان کمک میکرد آفتاب نیمهجان ظهرهای زمستان بود. وقتی روحیهات و اعتقاداتت را قبل از اعزام آماده کرده باشی باعث میشود که همه این شرایط سخت را دوام آورده و دم نزنی.»
سایه روشنهای جنگ
همه سایه روشنهای جنگ را قبول دارد و منکر آنهایی نمیشود که غلیان احساسات راهیشان کرده است، «اگر در شرایطی که گفتم کسی بدون حضور قلب و اعتقاد و تنها از روی غلیان احساسات حضور داشته باشد نهایتاً اوضاع را ۱۰ الی ۲۰ روز تحمل میکند و بعد عصبی میشود که البته از این طور افراد هر چند قلیل وجود دارند، اما آنهایی که کمی ریشهایتر فکر میکنند تا روز آخر حضورشان این روحیه را حفظ کرده و وقتی قرار میشود برگردند میگویند کاش مدت حضورمان تمدید شود، اما باز هم میگویم که منکر این نیستم عدهای قلیل لحظهشماری میکنند که برگردند و اما برخیها انگار نه انگار مدت زیادی است در این شرایط سخت گذران زندگی میکنند، اینجاست که خیلی راحت میتوانی حس کنی چه کسانی ظاهری آمده و چه افرادی دانسته و با خلوص نیت در این مسیر پا نهادهاند.»
البته او از آنهایی هم میگوید که با کت شلوار میآیند عکسشان را کنار حرم میگیرند و میروند و البته این رفتارها را طبیعی دیده و از آن به اصطلاح مسئولین گلایهای ندارد. او حتی میگوید چند ساعت قبل از سقوط خانطومان هم این صحنهها را دیده است.
از آدمهای بزرگی میگوید که گمنام برای کمک به مردم مظلوم سوریه راهی جنگ میشوند؛ «پیرمردی دو سه شب پیشمان آمد کنار ما خوابید، مرد مسنی بود، بار اول گفتم اگر میخواهی تلفن بزنی هست، گفت حالا ... حس میکردم از بچههاست اما نمیدانستم چه پستی دارد، وقتی زندگیش را گفت شرمنده شدم، دو سه بار در جنگ ایران و عراق اسیر شده بود و دو سه بار تا مرز شهادت رفته بود و مسئولیت بزرگی هم داشت و بازنشست شده بود، آمده بود کمک کند بینام و نشان و بیاینکه کسی بداند چه کاره بوده، یکبار در درگیریها با وضعیت وخیمی مجروح شد و برگشت اما دوباره بعد از چند وقت دیدم آمده و میجنگد، گفتم شما هنوز شهید نشدی؟! خندید و گفت نه گفتهاند ده پانزده سال باید بجنگی بعد ... پارادوکسهای جنگ تمامی ندارد.»
رضایت خانواده
میگوید خیلی راحت خانوادهاش را راضی کرده و مادر، پدر، همسر و فرزندانس راهیاش کردند، هر چند به دلیل استرسهایی که به خانواده وارد آمده همسرش خونریزی معده داشته و حتی میگوید با هر صدای تلفنی خانواده فکر میکنند که خبر شهادتم را خواهند شنید.
با لحن پرنشاط تعریف میکند: «یکبار مادرم گفت چرا میروی در پاسخ گفتم از خودتان بپرسید که این طور ما را پرورش دادید.»
دو فرزند دارد یک دختر و یک پسر، از سختی دوری فرزند میگوید: «طبیعتاً دوریشان سخت است، پسرم کلاس اول است و میگوید من هم میخواهم بروم سوریه بجنگم.»
سخت است برای پدر که فرزندش را در شرایط جنگی ببیند اما بعد از سوال ما درباره اینکه به پسرش اجازه حضور در چنین شرایط سختی را میدهد یا نه میگوید: «اگر الان هم شرایطش را داشته باشد مانع او نمیشوم، هیچ پدری دلش نمیخواهد فرزندش سختی بکشد اما همه پدرها دوست دارند فرزندشان عاقبت به خیر شوند و چه عاقبت به خیریای بهتر از شهادت.»
ترکیب مدافعان مردم مظلوم سوریه
«عراقی، افغانی، پاکستانی، لبنانیها، ایرانیها و خود سوریها هستند البته بعضاً از یمن هم قبل از تجاوز سعودی به این کشور در جنگ حضور داشتند.» اما در ادامه از اختلافات گروههای مختلف و همبستگی در اوج اختلاف میگوید: «اگر موصل کامل آزاد شود اوضاع سوریه هم بهتر میشود، تنها مشکل این است که گروههای حاضر اختلاف دارند و حاج قاسم حکمی برای رفع این اختلافات است، البته با همه اینها دیدن همبستگی در اوج اختلاف جذابیت خاصی به میدان نبرد داده است و به نوعی تمرین جنگ برای یک پرچم واحد در زمان ظهور خواهد بود.»
یکپارچگی ادیان و مذاهب در دفاع از مظلوم
از یکپارچگی همه مذاهب در دفاع از مظلوم میگوید: «از اهلتسنن، شیعیان، مسیحیها و همه مذاهبی که آزادگی را باور دارند در این جنگ به کمک مردم مظلوم سوریه آمدهاند. اهلتسنن ایران تفکرات تکفیری را اصلاً قبول ندارند و دیگر کشورها نیز همین رویه را اغلب دارند.»
شستوشوی مغزی و پولهای کلان
از تروریستهایی میگوید که از هر عمل وحشیانه و قبیحی شرم نمیکنند: «عدهای فقیر را با تعلیمات مندرآوردی رؤسایشان آموزش داده و با پولهای کلانی نظیر حقوق ماهی هزار دلار جذبشان میکنند، تا در جنگ اسلحه به دست و انتحاری باشند. شیخالامحیسنی یکی از رهبران معنوی جبهه تروریستی النصره برای تحریک افکار مسموم تزریق شده به تروریستها پارچه را میگیرد بالا و بعد میگوید هرکس از این رد شود با رسولالله است!! همین یک حرکت مندرآوردی ساده یکدفعه با استقبال دو سه هزار نفری تروریستها روبهرو میشود و البته در دقیقه آخر بعد از جمع شدن به این افراد قرصهای روانگردان میدهند که تا انتها بجنگند و از توهم حضور
در بهشت، برنگردند.»
رویش زامبی در میدان جنگ!
«فلسفه بازی و فیلمهای زامبی را در سوریه فهمیدم. زمانی که بارها و بارها یک مسیر را بمباران میکنی بارها و بارها قلب تروریستها را نشانه میروی و در همان منطقه بمباران در همان منطقه کشته شدن تروریست قبلی، نفرات و ماشینهای جدیدی میروید!! اینها تا مسخ شده با قرصهای روانگران نباشند امکان ندارد مسیری را که یکبار به کشته شدن عدهای از همکیشانشان منجر شده مجدداً بپیمایند!»
از تصورات عامیانه تا واقعیتهای حقوق
امکان ندارد جایی بحث مدافعان حرم پیش آید و کسی به طعنه از حقوقهای نجومی نگوید، اما واقعیت را اینطور تفسیر میکند: «به ما هم خیلی میگویند پولهای کلان میگیری، برادر یکی از استادهای خودم که در خانطومان شهید شد نقل میکند که وقتی به ما گفتند حدود ۶۰ تا ۷۰ میلیون تومان میگیرید در پاسخ به خنده گفتم نه بیشتر میدهند، اگر میخواهی اسمت را رد کنم. و فرد نقلکننده گفت؛ نه با آن شرایط سخت این پول به دردم نمیخورد. اگر بگوییم نمیگیریم کسی باور نمیکند مجبوریم این را بگوییم که محکی باشد برای آنهایی که فکر میکنند همه چیز با پول قابل معامله است.»
البته منکر انگیزههای مالی برخیها نمیشود؛ «نمیگویم پول ملاک نیست و نفرات اینچنینی نداریم اما کسانی که میروند ۵ درصد به حقوق و پول اهمیت میدهند و برای بقیه هم اولویت اولشان این موضوع نیست، حتی خبر دارم برخی از داوطلبین که تعهد دادند که یک ریال نگیرند.»
با خدا حساب میکنند
از آنهایی میگوید که قرار گذاشتهاند جانبازیهایشان را فقط با خدا حساب کنند: «جانبازی هم مثل همه ابعاد جنگ هم بُعد مالی دارد و هم اعتقادی اما کم نیستند کسانی که وقتی جراحتی بر بدنشان وارد میشود بیشلوغکاری در همان منطقه مداوا میشوند و بعد از طی دوران نقاهت به خط باز میگردند و اعتقاد دارند فقط با خدا حساب خواهند کرد.»
اما از آن طرفیها هم میگوید که ... «در مقابل، اندکی قلیل را میبینی که فقط دنبال برگ زرد جانبازی برای برگشتن هستند.»
آرایش جنگی هوشمندانه
از اینکه بگویند جنگ سوریه جنگ تن به تن و چریکی است ناراحت میشود؛ «برخی اوقات میگویند جنگ چریکی یا نامنظم است، من ناراحت میشوم چراکه جنگ خیلی عجیب و غریب است و برای هر روستا نسخه خاص باید تهیه شود، یک روستا با تانک، روستای دیگر با انتحاری و در روستای کناری جنگ چریکی برپا است، واقعیت این است که در سوریه، جنگ جدیدی است، میشود گفت که جنگ هوشمندانه است و تروریستها بسته به شرایط انتخاب میکنند چطور حمله کنند و در این رویه باید ما هم بتوانیم هوشمندانه پاتک بزنیم. اگر ما هوشمند نباشیم همه چیز خراب میشود.»
حکمیت قاسم سلیمانی
«شهید تهرانیمقدم که شهید شد پدر موشکی ایران بود اما همه دانشها فقط در او خلاصه نمیشد اما قطعاً فرد بزرگی بود، قاسم سلیمانی هم همین است، فرد بزرگی است اما همه جنگ به او ختم نمیشود. این مدیریت جهادی حاج قاسم است که زبانزد همه نیروهای داخلی و خارجی است.»
از پدرانههای حاج قاسم سلیمانی میگوید که همه نیروها قبولش دارند؛ «مدیریت او زبانزد همه است، نه جنگجوی افسانهای است و نه طرحهای نظامی خاصی دارد، بلکه بُعد پدرانه و مدیریتی اوست که برجستهاش کرده است، او میداند چه زمانی تشکر کند و چه وقتی برخورد قاطع کند.جایی هست شما خیلی زحمت کشیدی دو روز بوده که روی سرت آتش میریزند، چند جا را از دست دادی و شهدای بسیاری هم روی دستت مانده و هنوز داری مقاومت میکنی، وقتی حاج قاسم میآید به جای خداقوت میبینید دارد اعتراض میکند، بعد که کمی فکر میکنی حق را به او میدهی چراکه داشتی اشتباه میجنگیدی.»
از میزان محبوبیت حاج قاسم در نیروهای دیگر کشورها هم پرده بر میدارد: «حاج قاسم تنها مخصوص نیروهای ایرانی نیست همه نیروهای حاضر در سوریه او را حلال اختلافات میبینند، همیشه اختلافات عراقیها با طیفهای مختلف، دعواهای سوریها، افغانیها و... حاج قاسم را برای حکمیت خبر میکنند و خودشان میگویند ایشان باید بیاید مشکل را حل کند و اگر نباشد اختلافات داخلی و مشکلات بیشتر میشود.»
سقوط خانطومان
از آن شب نامبارک میگوید آن شبی که داغ جانکاهی بر دل رزمندگان گذاشت و با عهدشکنی حامیان تروریستها شهادتهایی مظلومانه را رقم زد؛ «درد دل مستان، شب یلدا خواهد، بعد از صحبتهایی که درباره صلح و آتشبس و تعهدات امریکا به روسیه برای مهار تروریستها صورت گرفته بود، نیروهای زیادی به گمان اینکه جنگ تمام شده است در حال ترک خانطومان بودند احتمال توافق بالا رفته بود. تحرکاتی همان موقعها هم اتفاق میافتاد اما روسها نمیتوانستند عملیات داشته باشند و میخواستند به تعهد پایبند بمانند، بچهها همه چند ماه بود در پدافند بودند از پاییز که تلاذان را آزاد کردند بعد همه رفتند در لاک پدافندی که خط خانطومان تا العیس، فوعه و کفریا را آزاد کنند، این رویه خیلی طولانی شد و به تروریستها فرصت بازیابی داد، چندینبار حملاتی پراکنده به منطقه میشد که سریع دفع میشد، اما ۲۱ فروردین همه تروریستها با توان بالایشان و انتحاریهای خود مقر فرماندهی خط را زدند و بعد نیروی خطمقدم تا صبح دوام آوردند و با توجه به اینکه راه کمک به آنها بسته شده بود شهید شدند. بچهها میتوانستند خیلی راحت خط را در خانطومان رها کنند و بیایند اما ماندند و شهید شدند.»
دوستی با شهدا
اما روایتهایی که از بودن کنار شهدا دارد عجیب و غریب است و تنها باید با لحن خودش بخوانی تا به وجد آیی: «شهید سیدجواد اسدی، فردی که در خانطومان شهید شد، گفته بود هم مادرم خواب دیده شهید میشوم وهم خودم خواب دیدهام بالا سر جنازهام ایستادم دارم میخندم، سخت است بودن کنار آنهایی که میدانی شهید میشوند، روزهای آخر را با افرادی بگذرانی که پایشان روی زمین نیست کاملاً بزرگی روحشان را مشاهده میکنی و از غم نبودشان ناراحت میشوی.»
دلمان میخواهد همه آنچه شنیدیم را روایت کنیم دلمان میخواهد خارقالعادهترین مسایل را بنویسیم حیف که همه شنیدهها را نمیتوان نوشت... .
تنفر از جنگ
با همه عزم جزمش برای حضور در میدان نبرد حق علیه باطل، اما جنگ را برای هیچ کشوری نمیخواهد؛ آرزوی جنگ ندارد چون دیده است که کودکان و زنان و غیرنظامیان را چطور مظلومانه به خاک و خون میکشند، نمیخواهد جنگ شود چون دلش میخواهد کودکان دنیا بازی کنند و مادر و پدرشان را غرق در خون نبینند، چون نمیخواهد تصور کند که چطور مادری از اینکه کودک خردسالش مقابل چشمانش توسط تروریستها سلاخی میشود زجری میکشد چون... .
«وضعیت جنگ اصلاً خوب نیست سوریها ۶ سال است این وضع را تحمل میکنند و از سرزمینشان چیزی باقی نمانده، مردم بیچاره شدند و نمیدانند غم سلاخی شدن خانواده را تحمل کنند یا غم تجاوزاتی که به خاکشان
شده است.»
حرف دل
«دنیا به سمتی میرود که همه، رو بازی کنند و حتی ظاهرشان را دیگر حفظ نمیکنند، گواه این موضع ائتلاف سعودی - صهیونیستی است و چه بسیارند آنهایی که از ماسکهای خود خسته شده و چهره کریهشان را به نمایش گذاشتهاند.»
حرفهایی غیرقابل چاپ میگوید، حرفهایی که از دل بر میآید و یقیناً بر دل آنهایی که باید بنشیند مینشیند، اما برای جلوگیری از سوءاستفاده برخی معلومالحال نمیتوان چاپش کرد.
بارها و بارها راهی جنگ سوریه شده و شهیدان و جانبازان زیادی دیده، خاطرات بسیاری از حضور بر پیکر شهدا دارد، اما هیچ وقت در طول صحبتهایش از خودش تعریف نمیکند، حتی وقتی قرار میشود از زمان بازگشت دوبارهاش بگوید، خیلی صادقانه اعتراف میکند که اگر مغرور شود و فکر کند کسی بوده، صاحب حرم دعوتش نکرده و زمان حضور را به تأخیر میاندازد تا یاد بگیرد
مغرور نشود...
جملاتش به قدری جذاب و گویاست که بر دل مینشیند و همین گمنامیاش باعث شده تا بیشتر به این فکر کنیم که ذخیرههای انقلابمان گمنامانی هستند که بیادعا برای امنیتمان تلاش میکنند و از نشان دادن صفرهای فیشهای حقوقیشان دریغ ندارند! آنها در سنگلاخهای کشور دیگری زخمی میشوند تا مردم در خانههای خود آسوده بیارامند و خبرهایی مبنی بر املاک نجومی عدهای، فیشهای عجیب و غریب و حوادثی از این دست هدفشان را متزلزل نمیکند، راهشان را پیدا کردهاند و گم نخواهند آورد.
قاسم غفوری- مائده شیرپور