آن آیت سبحانی و آن مرد نورانی و آن سیاسی مرد رنگ رنگ و آن زیبای اجزای صورت قشنگ، آن مرز میان جوانی و پیری، سیدنا و مولانا ابوالسحاق جهانگیری از فضلای دهر بود و شهره شهر!
نقل است که شبی میرزا حسن خان روحانی در ولایت جیرفت مردی را بدید که چاه عمیقی حفر میکرد و سپس روی آن را با خاک میپوشانید. حیران شد و از نزدیکان شرح حال وی پرسید. عرض کردند مردی است اسحاق نام که علاقه وافری به کار و تلاش شبانه روزی دارد و به فایدت آن هیچ نیاندیشد. میرزاحسن خان فی الفور به حالت سجده افتاد و خدای را شکر کرد که وی را بر سر راه او قرار داده و ندیمان خاص را گفت: این همان مردی است که به کار معاون اولی میآید و چنین بود که وی یکشبه ره صد ساله پیمود و از فرش اداره جهاد به عرش نهاد (نهاد ریاست جمهوری – کذا در متن) رسید.
نقل است که میرزا اسحاق خان جهانگیرالدوله، شبی با کفش به چادر رعایای زلزله زده وارد شد. جمعی از اجانب و بدخواهان و تفرقه جویان، تمثالهای این واقعه را در مملکت منتشر نمودند. خروش از خلق برآمد که این چه فعل شنیع است که از جانب اسحاق میرزا صادر شده که ناگهان ندایی از آسمان آمد که : یا ایهاالناس! هل یسوی اللذین الحکما والمساکین فی الارض؟ تخفف یا منافقون!
و معنای آن این بود کهای رعیتی که داخل آدم نیستی آیا تو و معاون اول یکسان هستید در زمین؟ بزنیم خوار و خفیفتان کنیم که دیگر فضولی نکنید؟
به راستی که شما از مغرضان به شمار میآیید.
نقل است در زمان معاونت میرزا اسحاق خان هیچ اختیاری از خویش نداشت. روزی آبدارباشی سلطنتی را توبیخ کرد که چرا چای وی سرد میباشد و آبدارباشی ایشان را پاسخی درشت داد و کلفت بار کرد. میرزا اسحاق از درشت گویی وی رنجیده خاطر شد و بگریست. میگویند از آن اشکها که از دیدگان شیخ ما فرو ریخت رودخانهای عظیم جاری شد و شیخ حسن – حفظه الله – فرمان داد بر این رودخانه هفت فقره "سد" بسازند و با دستهای مبارک اسحاق خان افتتاح کنند.
و از سخنان گهربار وی این بود: به من ربطی ندارد برادرم چه کار میکند. و هم ایشان بود که فرمود: مسکن مهر به تف غریبان بند است.
خداوند ایشان را رحمت کند که تا بود سخنان بی پایه میگفت و مروارید معانی میسفت و خاک پای حسن خان – صاحب دیوان – را به مژه میرُفت.
پی نوشت: این تذکره با احترام به روح بلند ملانصرالدین تقدیم میشود - ننجون