استاد حمید سمندریان حالا ۲ روزي است كه در مزار خود آرام گرفته است. استادي كه سالهاي سال از عمر خود را در مسير رشد و اعتلاي تئاتر ايران صرف نمود تا شايد اين نهال به بار نشيند و ثمر دهد. پدر تئاتر ايران كه وقتي صحبت از استاد و شاگردي در عرصه تئاتر به ميان ميآيد بسياري از استخوان خرد كردههاي تئاتر به گذراندن دوره شاگردي در سايه اين استاد افتخار ميكنند و بر خود ميبالند.
استاد از اين دنيا رخت بربست و سفر به ديار باقي را آغاز نمود و در اين ميان از آغازين دقايق انتشار خبر درگذشتش پير و جوان و خرد وكلان تلاش نمودند تا به نوعي با جامعه تئاتر ايران و خانواده آن مرحوم ابراز همدردي نمايند.
روز پنجشنبه گذشته و همزمان با روز درگذشت آن بزرگوار در تئاتر شهر گرد هم آمدند تا در فقدان استاد غمگساري كنند و يادش را گرامي دارند. اما در اين گردهمايي براي پاسداشت ياد استاد سمندريان اتفاقاتي رخ نمود كه قدري جاي مداقه دارد. برخي هنرمندان حاضر در اين آيين عنان اختيار از كف دادند و در اين فقدان و ضايعه جامعه هنري به كف زدن پرداختند و غوغاي سوت و كفشان به آسمان رفت. البته پيش از اين هم ديده شده كه در مراسمهاي درگذشت گاهي اوقات برخي رفتارهاي نامتعارف رخ داده است، اما اينكه هنرمندان كشور كه قرار است از قضا براي جامعه الگو باشند و اسوههاي جامعه بر اساس آنها تعريف ميشود اينگونه باشند، جاي بسي تاسف و تامل و تالم دارد.
آيا به راستي بر جامعه هنري ما چه آمده است؟ آيا ديگر آيينهاي عزا و مصيبت رنگ باخته و ديگر نبايد در اين گونه مراسم غمگساري و مرثيهخواني را سراغ گرفت و انتظار داشت؟ آيا جامعه هنري ديگر بر آيين عرف جامعه و ميراث بزرگان و گذشتگان وقعي نمينهد و بر چشم نميگذارد؟ آيا گروهي در اين ميان ره به بيراه بردهاند و آداب سفر و حضر را دگرگونه به هم ريختهاند و شان مجلس عزا و جشن را واژگونه پذيرفتهاند و يا اينكه بايد در فضايي گستردهتر دلنگران فرهنگ جامعه باشيم كه هنرمندانش اينگونه شدهاند. همانها كه نام و نشانشان گوش آسمان را كر كرده و عكسشان زينت سردر سينماها و تئاترها شده است؟ به راستي بر ما چه آمده است؟