كنج دلت را كه بگيري و بروي راهي جز به سوي خدا پيدا نميكني. فرقي نميكند از كدامين قوم و قبيله باشي.
فرقي نميكند در كدامين جغرافياي اين كرهي خاكي زندگي ميكني؛ فرقي نميكند.
كنج دلت را كه بگيري و بروي تنها ميبيني كه دلدادهي ديار حق است.
اين روزها كه روز دلدادگي است. اين روزها كه روز تولد مولا اميرالمومنين است در گوشه گوشهي اين ديار خاكي بساط عاشقي برپاست.
عاشقان دور هم جمع شده اند و به يك صدا خدا خدا ميخوانند تا در اين ديار گم گشتگي كمي آرامتر شوند.
آرامش رنگ گمشدهاي كه نميدانم سبز است يا زرد و يا شايد هم آبي، اما هر رنگي كه باشد در پرتو رنگينكمان خوبيها جاي دارد.
در اين روزها كه معنويت گمشدهي ديار اين كرهي خاكيست، آدمهايي دور هم جمع شدهاند تا بخوانند "تو" يگانهاي و جز "تو" كسي نيست.
اي كسي كه يگانهاي و جز "تو" كسي نيست ، "تو" را ميخوانم با تمام دلم.
بشنو راز دلم را... بخوان غم ملتهب صدايم را.
بخوان نگاهم را... اي كس همگان بخوان و بدان كه بيش از هميشه نيازمند سفرهي كرامت و بخشندگيات هستم.
بخوان و ببخش تمام لغزشهايم را... بخوان و ببخش.
گوشهي دلم سفرهاي برپا شده است كه جز نياز هيچ بر روي آن پهن نشده است.
"تو" كه خوان نعمتت گسترده است... "تو" كه والا مقامي و بخشنده، ميشود همچون هميشه لطف كني و لحظاتي حتي كمتر از لحظهاي سفرهي دلمان را متبرك كني؟
بودنت آراممان ميكند؛ بودنت عاشقمان ميكند... اين روزها كه فصل دلدادگي است ميشود به حرمت نام مولايت بار ديگر بر ما ببخشايي تمام نيازها و گناهمان را؟
ميشود بار ديگر آغوش مهربانيات را به سويمان بگشايي و آرام در گوشمان زمزمه كني بيا دلبندم كه تو عزيزتريني برايم تا هميشه...
اين روزها دستهاي كوچكمان را نبين... اين روزها دلهاي غبارگرفتهيمان را نبين... اين روزها تقصيراتمان را نبين... اين روزها تنها مهرباني را ببين و بخشايش را.
خداي عاشقيها اين روزها بيش از هميشه به تو نيازمنديم...
ما نيازمندان درگاهت را بواسطهي تمام ندانمكاريهايشان ببخش و بدان كه جرم نادان در هر دادگاهي بخشايش است.
اي عزيزتر از جانم ما را ببخش و راهي به سويمان بگشا از جادهي نوراني درگاهت.