دلمان میخواست به صورتی دیگر نبرد تمام میشد
در این بخش به بیان خاطرهای از شهید بزرگوار صیاد شیرازی درخصوص عملیات مرصاد میپردازیم ایشان در یکی از خاطرات خود از دفاعمقدس به خاطرهای از عملیات مرصاد پرداخته و شرحی از حضور خود در این عملیات را بیان میکند که در ذیل آمده است: «شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خودروهایی که در انتظار جابهجایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلیکوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاقبستان حرکت کردیم. نیمه شب چهارم تیرماه بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همینطور در حال پیشروی است. ساعت ۵ به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تأکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد، ابتدا خودم با یک هلیکوپتر ۲۱۴ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هرسو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضیهایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلامآباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند. حالا من از این عملیات نتیجه میگیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر میکند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود. خداوند میفرماید: (بجنگید تا آن کفار که من میخواهم به دست شما عذابشان بدهم) و به ما قول و وعده میدهد تا آنها را خوار کند و به شما پیروزی وعده میدهد و قلبهای شما را شفا بخشد. کدام قلبها؟ قلبهایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود. رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امامشان برای همیشه گره خورده بود. امام(ره) اشارهای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سالها فداکاری کرده بودند، در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان میخواست به صورتی دیگر نبرد تمام میشد. دلمان گرفته بود، اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعیِ بدترین و خبیثترین دشمنانمان به دست ما، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاعمقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت.»
و در نهایت برای همین رشادتها بود که محمد رزاقی عضو جدا شده گروهک تروریستی منافقین درخصوص شهادت صیاد اینگونه میگوید که: رجوی به خاطر تشریح عملیات مرصاد توسط شهید صیاد در تلویزیون کینه شدیدی از وی گرفته بود و سه نفر را مأمور ترور فرمانده ستاد مشترک ارتش ایران کرد.
ارتباط با غرب و تقویت روابط بینالملل
خلاصه اینکه در نهایت اینکه شرایط حادث شده از قطعنامه ۵۹۸ و بسته شدن مرزهای ایران و عراق، سازمان مجاهدین خلق را در شرایطی دشوار و به عبارتی قفل تشکیلاتی در عراق قرار داد این سازمان که همواره مدعی بود جنگ پایان نخواهد پذیرفت و صلح طناب دار رژیم است. (اظهارات رجوی در نشست مربوط به اعلام تشکیل ارتش آزادیبخش منافقین در عراق به تاریخ ۳۰/۳/۱۳۶۶) و راهبرد خود را در مقابله با نظام ج.ا.ا از طریق حمله نظامی در جدار مرز پایهگذاری کرده بود اکنون هیچ پاسخی برای نیروهای خود درخصوص آینده نامعلوم سازمان نداشت. بدین ترتیب رهبری سازمان تلاش کرد با توسل به حیله و نیرنگ و با اتخاذ شیوههای روانی به هر نحو ممکن مانع از فروپاشی و اضمحلال درونگروهی سازمان گردد. به عبارتی دیگر بر این اساس پس از جنگ توان و عرصه کار خود را به سه بخش مجزا از هم تقسیم نمود:
بخش اول: در ارتباط با مسائل داخل کشور و تشکیل به اصطلاح ستاد داخله
بخش دوم: در ارتباط با عراق و تداوم سیاست ارتش به اصطلاح آزادیبخش
بخش سوم: در ارتباط با غرب و تقویت روابط بینالملل
به هر حال جهت دسترسی به هر یک از اهداف خود طبق معمول گذشته با برپایی نشستهای عمومی ایجاد تغییرات گسترده در کادر رهبری، مطرح کردن زنان در تشکیلات و نهایتاً برپایی نمایش موسوم به انتخاب اعضاِ شورای رهبری سعی نمود ضمن حذف مردان قدیمی و رده بالای گروهک که احتمالاً میتوانستند خطر جدی برای رهبری سازمان محسوب گردند از وجود زنان که به اعتقاد روانشناسان همگرایی بیشتری از خود در یک گروه نشان میدهند استفاده نموده تا بتواند با بهرهگیری از احساسات و عواطف زنانه آنان به حفظ نیروهای موجود بپردازد.
به دنبال اجرای اقدامات فوق، رهبری سازمان که موفق به حفظ نیروها و نگهداری آنها در عراق نمیگردد با حربهای متفاوت از قبل مقدمات خروج نیروها و اعضای رده بالای گروهک به یک کشور خارجی را تدارک دیده و در یک عقبنشینی آشکار با انتخاب مجدد راهبرد فاز سیاسی به شکست اقدامات نظامی اعتراف مینماید. در واقع بازگشت مجدد منافقین به فاز سیاسی در شرایطی صورت گرفت که این گروهک گرفتار موج سهمگینی از ریزش نیروها و مهمتر از آن افشاگری افراد جدا شده از فرقه بوده در گذشته نه چندان دور یکی از دلایل قدرت درونتشکیلاتی منافقین در به اصطلاح انسجام داخلی و حفظ اسرار گروهک بود که در واقع هیچکس جرات افشاگری علیه فرقه را نداشت و همگان بر این باور بودند که در صورت افشاگری مرگ حتمی را در پایان کار خود خواهند دید ولی به تدریج با آگاهی یافتن نیروها از واقعیات موجود و ابتذال حاکم بر رهبران فرقه افشاگریها به مشکل اساس برای منافقین تبدیل شد به عبارتی برخی از افشاگریها به حدی روشن و دقیق و در عین حال تکاندهنده بود که تقریباً همه افراد به راحتی میتوانستند پی به ماهیت خبیث این گروهک ببرند که بارزترین این افشاگری ها، اظهارات افراد رده بالای گروهک چون شمس حائری، فریدون گیلانی، علی فراستی، کریم حقی و... بوده است که خلاصهای از اظهارات دیگر عناصر بریده گواه این ادعا است که ذیلاً به مواردی از آنها اشاره میشود.
درخصوص دستگیری و محاکمه مسعود رجوی در دادگاه شاه عنوان میشود که رجوی مطابق دستور تشکیلاتی در دادگاه به دفاع ایدئولوژیک پرداخت و همراه با ناصر صادق، علی میهندوست، علی باکری و محمد بازرگانی محکوم به اعدام گردید.
پس از گذشت مدتی اعلام شد که رجوی با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شده است. آنچه در آن زمان در مطبوعات رژیم منعکس شد حاکی از همکاری وی با تیم بازجویی در متلاشی کردن تشکیلات بود و سند همکاری رجوی نیز منتشر شد با این وجود سازمان همواره ادعا میکرد که چون برادر مسعود رجوی (کاظم) با شخصیتهای سیاسی اروپایی اشنا بوده وساطت آنها باعث این تخفیف شده است.
آن قدر که مرتاضبازی در میآورد
پس از سقوط رژیم پهلوی سند مهم دیگری به دست آمد که در اصل از میان سندهای موجود در پرونده رجوی گم شده بود این سند نشان میداد که کاظم رجوی از سال ۱۳۴۹ با نام مستعار (میرزا) منبع ساواک بوده است.
عباس داوری: از کادرهای اصلی و نزدیک به رجوی که در زندان با رجوی همبند بوده و به زیر و بم مسائل وی احاطه داشته است خطاب به یکی از دوستان شوراییاش در سال ۱۳۶۰ گفته است: «این مردک (مسعود رجوی) که امروز اینطور هارت و پورت میکند. بس که موزی است در زندان حتی یک چوب هم نخورد آن قدر که مرتاضبازی در میآورد و غذا نمیخورد و رنگ و رویش زرد بود. هر وقت که ساواک سراغش میآمد غش میکرد و از حال میرفت و هرجا که سمبه را پرزور میدید پیشاپیش کروکی خانه حنیفنژاد و دیگران را بر روی کاغذ میکشید و آن را دست ساواک میداد تا آنان از سر تقصیراتش بگذرند.»
محمد گرگانی که از کادرهای مسئول سازمان در زندان بود و در جریانات سال ۱۳۵۴ از سازمان جدا شده بود در تبیین جلوههای رفتار ماکیاولیستی رجوی، به نحوه برخورد دوگانه وی (رجوی) با مرحوم آیتالله طالقانی در زندان و بیرون از زندان اشاره میکند و میگوید:
« ... در زندان کار به جایی رسیده بود که افرادی مثل رجوی به مرحوم طالقانی اجازه نمیدادند تفسیر قرآن بگوید. میگفتند او چون مالکیت خصوصی را قبول دارد گرایشات خرده بورژوازی دارد. در سال ۱۳۵۵ سر سفره نشسته بودیم که یک جوان ۱۹-۱۸ ساله گفت: (طالقانی کیست؟! او - به قول مسعود - یک خرده بورژواست). ... من از همان اول که به زندان وارد شدم یکی از موارد اختلافم با مسعود سرهمین مساله بود.»
حاج مهدی عراقی، آقای هاشم امانی و آقای انواری بعد از ۹-۸ سال که در زندان بودند، درخصوص مسعود اظهار میکنند: «مسعود طوری با اینها برخورد میکرد که انگار نجساند، ... میگفت: (ما آمدهایم و یک چیز تازهای را آوردهایم که هیچکس نیاورده همه باید ما شویم و در نهایت هم ما نوک پیکان تکامل هستیم!»
و یا یکی دیگر از زندانیان زمان شاه به نام صفر قهرمانی عضو نظامی فرقه دموکرات که ۳۲ سال از عمرش را (۱۳۵۷-۱۳۲۵) در زندانهای شاه گذراند ضمن نقل خاطرات خود، از مسعود رجوی نیز سخن میگوید و مقایسهای ظریف بین او و بیژن جزنی صورت میدهد: « ... من با مسعود رجوی خیلی نزدیک بودم، درد دلش را برای من میکرد. در مورد جزنی کمی حسودی میکرد. گاهی هم بدگویی میکرد. میگفت: (او مائوئیستها را تحریک میکند) آخر، همه آنها در یک کمون زندگی میکردند. مرتب با هم جلسه تشکیل میدادند بعد میآمد و برای من تعریف میکرد. که جزنی این طور کرد. جزنی آن طور کرد!
مثلاً میگفت: (او بچهها را بر ضد من تحریک میکند) اما ظاهراً با هم حرف میزدند: رفیق جونجونی بودند، رجوی آدم سیاسی و سیاستمداری بود. کارهایش همه مخفی بود کار علنی هیچ وقت نمیکرد. اما جزنی علنی کار میکرد و رک و راست بود.
رجوی برای من قرص والیوم میآورد تا شبها بتوانم بخوابم. او سینوزیت و سردرد داشت همیشه یک چیزی به سرش میبست. ولی آدم زرنگی بود. خیلی فعال بود. میتوانست همه را جمع و جور کند زباندار بود. همهاش جزوه مینوشت و میخواند این را بخوان. آن را بخوان ... .»
سازمان افیونی و مافیایی
یکی دیگر از اعضای سازمان در خاطرات خود مینویسد (من بیش از ۵ سال است که خنده بر لبهایم نیامده ۳ سال تمام در بدترین زندانهای رجوی بودم همسرم بخاطر رجوی از من جدا شد و طی این سه سال حتی یکبار به ملاقاتم نیامد، ولی در عوض شلاق به دست کنار رجوی شب و روز مرا عذاب جسمی و روحی میداد)، (بگذارید گوشههایی از جنایات این سازمان افیونی و مافیایی را بگویم که صدها نفر از مخالفین خود را زندانی، شکنجه و آزار کرد اینها وقتی به نیروهای خود هم رحم نمیکنند، چطور میخواهند به ملت ایران رحم کنند آیا میدانید که رجوی شبها در اورسوراواز (محل سکونت رجوی در فرانسه) بیدار مینشست و به اصطلاح شهادتنامه برای کشتهها مینوشت و آن را در نشریه مجاهد چاپ میکرد؟
آیا سازمان هرگز روابط پشت پرده خود با عراق و سایر دولتها به خصوص با محافل آمریکاییها و از جمله سیا را به کسی گفته است؟ و...)، (رجوی اعضای اندک خود را هر روز جابهجا میکند تا سردرگمی و تنوعی برای اعضای بریده و بیکار خود فراهم کند و از طرفی در بیرون هم نان سیاسی آنها را بخورد.
مثلاً یک روز عدهای را از این جیبش در میآورد و عضو شورای ملی مقاومت میکند و یک روز همان عده را عضو شورای مرکزی سازمان میکند و... یکی از شیوههای سرکوبگرانه رجوی این است که اعضا را وادار میسازد که خود را به عنوان یک مجرم و گناهکار معرفی نموده و زبون سازند. در بسیاری از موارد اعضا دستورها، تحلیلها و برخوردها را نمیفهمند، اما جرات آنکه در مقابل آن بایستند و یا آن را انکار کنند را ندارند... اوراقی از ما گرفتند مبنی بر اینکه ما در آپارتمان خصوصی سکونت داشته و ماشین مخصوص در اختیارمان بود و ماهی هزار دینار عراقی به اضافه جیره عادی دریافت میکردیم این قبیل سندسازیها و مدارک گرفتن را سازمان به عنوان پشتوانه در مقابل اعترافات و افشاگریهای احتمالی افراد به کار میگرفت.
... یکی از راههای برخورد با اعضای بریده انتقال به زندان است. در این زندانها ضمن شکنجههای جسمی و روحی فرد را مجبور میکنند که یا یکی از دو راه زیر را انتخاب کند یا مرگ را بپذیرد یا خود را شکنجه کرده و قسمتی از بدنش را معیوب کند و بعد به یک کشور ثالث برود و ضمن تبلیغ برای سازمان، بگوید از ایران آمده و در زندان شکنجه شده است.
شمس حائری درخصوص علل گسترش زندانهای گروهک عنوان میکند که انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک سال ۱۳۶۴ که سرپوشی برای شکست استراتژی سازمان و اقدامی برای منحرف کردن اذهان عمومی از رجوی به سمتی دیگر بود. اما این استراتژی نیز نتوانست کارساز شود و در نتیجه رجوی موفق نگردید به اهداف خود دست یابد و به طور کامل از زیر تیغ انتقادها خارج شود. کمااینکه زرکش در مورد استراتژی ارتش آزادیبخش مخالفتهایی کرده بود مورد غضب قرار گرفت و از کلیه مسئولیتهایش خلع گردید.
بنبست ایدئولوژیک
- علی زرکش یزدی در سال ۱۳۲۸ در شهر مشهد متولد شد و در سال ۱۳۴۸ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت وی توسط مهدی افتخاری و محمد مفیدی معرفی و به عضویت سازمان پذیرفته شد در سال ۱۳۵۱ به علت فعالیتهای دانشجویی و ارتباط با بعضی افراد سازمان بازداشت و به ۱۰ سال حبس محکوم شد. وی در زندان عضو کادر مرکزی سازمان و در کنار رجوی و خیابانی بود به نوشته نشریه مجاهد، زرکش پایهگذار و نخستین مسئول و سردبیر نشریه مجاهد و مسئول کل انتشارات و تبلیغات، مسئول تشکیلات کل سازمان و... و کادر مرکزی غیرعلنی بود که تنها در یک مناظره تلویزیونی با شهید بهشتی به عنوان عضو سازمان معرفی شد. او در خرداد ۱۳۵۹ با مهین رضایی ازدواج کرد در برپایی شورش مسلحانه ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ نقش فعالی ایفا نمود بعد از کشته شدن موسی خیابانی در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ وی به سمت قائممقام مسئول اول سازمان و فرمانده سیاسی نظامی آن منصوب شد و مسئولیت ترورهای سازمان را تا خروج از کشور در سال ۱۳۶۴ عهدهدار بود. - در ادامه شمس حائری عنوان میکند علی زرکش در پاریس در دادگاه ویژهای که خود رجوی رئیس این دادگاه بود محاکمه و محکوم به اعدام گردید و سپس به عراق منتقل و حدود یک سال در ساختمان بقایی در طبقه چهارم زندانی بود.
... زرکش میتوانست هنگام انتقال به عراق از دست مامورین بگریزد و خود را به پلیس فرانسه معرفی کند. اما وی با قبول محکومیت خود و آمادگی برای رفتن به عراق مهر تایید دیگری بر انحرافات سازمان نهاد.
رجوی که به دنبال فرار از بنبست ایدئولوژیک بود نیاز به یک قربانی در رده بالای گروهک داشت که در این توطئه قرعه به نام علی زرکش افتاد و در نتیجه رجوی او را به عنوان مسئول شکست و به بنبست رسیدن خط معرفی کرد. توطئه علیه زرکش ادامه توطئه انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۶۴ بود ... علی زرکش تنها فردی بود که پس از موسی خیابانی میتوانست در آینده دردسری برای رهبری بیرقیب رجوی گردد. لذا در ادامه توطئه بایستی علی زرکش مثل موسی خیابانی، حنیفنژاد از بین میرفت تا بدینوسیله هم رقیب از میدان خارج میشد و هم رجوی میتوانست برای بنبست ایدئولوژیک خود چارهای اندیشیده باشد. بر همین اساس طرح حذف فیزیکی علی زرکش به مرحله اجرا درآمد.
سعید شاهسوندی در رابطه با محکومیت زرکش مینویسد: «ماجرای محاکمه درونتشکیلاتی علی زرکش، به خاطر انداختن تمامی شکستها و بنبستهای استراتژیک ناشی از شروع مبارزه مسلحانه در خرداد ۱۳۶۰ به گردن وی بوده است. برخی از جداشدگان سازمان که در عملیات فروغ شخصاً شرکت داشتهاند درباره نحوه مرگ علی زرکش که به عنوان یک سرباز صفر در عملیات شرکت داده شده بود معتقدند که وی از پشت سر هدف قرار گرفته و به قتل رسید.
در مورد قاتل او دو قول وجود دارد روایت اول: (در حین عملیات مرصاد در جریان یک تصفیه خونین به دست (فرهاد چاهبست) عضو سازمان و محافظ ابراهیم ذاکری از مسئولان رده بالای سازمان به قتل رسید).
روایت دوم میگوید: (علی زرکش توسط مسعود قربانی فرمانده تیمهای ویژه عملیاتی در داخل کشور که مورد اعتماد شخص مسعود رجوی قرار داشت، در صحنه عملیات فروغ جاویدان کشته شد و سپس مسعود قربانی نیز توسط فرد دیگری کشته شده است تا ردی برجای نماند).»
سزای (کوفی) و (بریده)
اما این تصفیهها به همین جا ختم نگردید، در خاطرات سبحانی مشاهده میکنیم که سبحانی اظهار میکند سازمان منافقین در ادامه تصفیههای خونین داخلی خود چند تن از اعضای دیگر خود را که با زرکش همدلی داشتند مثل مهدی کتیرایی، مجید حریری و حمیدرضا رابوتیک را به انحای مختلف از صحنه خارج میکند. وی ادامه میدهد که سازمان کتیرایی و رابوتیک را نیز مانند علی زرکش در عملیات فروغ حذف مینماید.
و یا در تداوم این حذفهای فیزیکی میبینیم که زنی به نام ناهید در شهر کرکوک از طبقه اول ساختمان پایگاه شفایی به پایین پرت شد. وی درجا کشته شد علت مرگ او خودکشی اعلام گردید بنا به گفته سازمان وی بیماری روانی داشت و چون مربی، کوتاهی کرده نامبرده در خارج از دید آنها دست به خودکشی زد.
جسد زنی به نام زهرا که پس از خلع رده تشکیلاتی به عنوان کارگر ساده آشپزخانه سعادتی بغداد به بیگاری گماشته شده بود. پس از مدتی در یخچال فریزر پیدا شد. در رودخانه زاب در نوار مرزی ایران و عراق حسن محمدی عضو قدیمی سازمان (شورای مرکزی در سال ۱۳۶۴) به نحو مشکوکی در رودخانه غرق شد. نامبرده در سال ۱۳۶۵ در دادگاه درونتشکیلاتی سازمان، مستقر در خاک عراق، محکوم به اعدام شد. مجتبی میرمیران (معروف به میم بارون)، شاعر و کاریکاتوریست، از مسئولان بخش تبلیغات و عضو شورای مرکزی سازمان بود که در شهر بغداد (خیابان السعدون، پایگاه میرزایی طبقه سوم، واحد آخر دست راست) شبانه به طور مشکوکی حلقآویز شد. یکی از زنان سازمان به نام محترم بابایی که در برابر انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی اعتراض کرده بود از سال ۱۳۶۹ بدترین فشارها و تهدیدها را متحمل شد وی علاوه بر این از نظر سازمان جرم دیگری نیز مرتکب شده بود آن هم جرم بچهدار شدن بود.
محترم بابایی بدون سرپرست، نوزاد خود را در زندانهای اسکان به دنیا آورد. سازمان حتی از دادن شیر خشک به نوزاد او خودداری میکرد و هر بار در جواب تقاضای شیر به او گفته میشد: سزای (کوفی) و (بریده) از سازمان و رهبری همین است، برو به جان رهبری دعا کن که تو را نکشته و زنده هستی.
پس از ۲۷ روز، سازمان حاضر شد جسم لاغر و استخوانی کودک او را به ملاقات پدرش کریم حقی عضو سابق شورای مرکزی سازمان که او هم خود در زندان (میدان تیر) زندانی بود، ببرد. قصد سازمان از این ملاقات و نشان دادن سوء تغذیه کودک به پدرش این بود که کریم حقی را تحت فشار روحی قرار بدهد تا شاید او به خاطر زنده ماندن کودکش تسلیم شود. محترم بابایی بیش از یک و نیم سال در بدترین شرایط ممکن در زندانهای سازمان فرزندش را بزرگ کرد و در نهایت تاب تحمل عوامل آن دوران را نیاورد و دست به خودکشی زد.
پرویز یعقوبی و علیاکبر راستگو از کادرهای اصلی سازمان مجاهدین درخصوص زندانهای درونسازمانی اینگونه میگویند: «(انقلاب ایدئولوژیک) سازمان، افزایش ناراضیان و منتقدان درون سازمان را موجب گردید و موجی از اعتراض و تقاضای خروج از تشکیلات را در بین اعضا پدید آورد در صورتی که افراد با روشهای متعارف تشکیلاتی از تصمیم و اعتراض خود منصرف نمیشدند و همچنان ناراضی و منتقد باقی میماندند، پس از تنزل رده تشکیلاتی و به کارگیری در مشاغل سخت و بیگاری، محاکمه و زندانی و در مواردی نیز اعدام غیرمستقیم میشدند. یکی از اعضای بریده سازمان عنوان میکند که (وقتی در زندان بودم یک شب مرا احضار کردند و پس از ۸ ساعت صحبت مسئول زندان گفت اگر همکاری نکنی حکم اعدام تو را که از قبل صادر شده عملی میکنیم این بحثها منجر به نامهای شد که از ما گرفتند و آن را در کتابی به نام پاسخ به ساواک آخوندی چاپ کردند و در حالی که سطر سطر آن نامه را دیکته کردند و من مینوشتم).»
لباس مخصوص برای زندانیان
یعقوبی و راستگو در ادامه عنوان میکنند که با اعلام (انقلاب ایدئولوژیک) در اواخر سال ۱۳۶۳ جمع کثیری از اعضای تحت مسئولیت ذاکری، در برابر اظهارات و تحکمهای وی، حالتی تهاجمی به خود گرفتند. دستگیریهای گسترده از همین زمان شروع شد. شدت دستگیریها در حدی بود که کارها در کلیه پایگاهها به حالت تعطیل درآمد و حفاظت نیز شدیداً افزایش پیدا کرد: «به طور مثال به جای ۳ الی ۴ پست نگهبانی در (مقر منصوری) آن را به ۱۵ الی ۲۰ پست نگهبانی افزایش دادند تا مبادا بچهها فرار کنند. دستور تیراندازی هم داده بودند تا در صورت مشاهده کوچکترین حرکتی تیراندازی نمایند.
دستگیریها روز به روز افزایش یافت تا آنجا که کلیه ساختمانهای (مقر منصوری) به زندان تبدیل گردید. در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۶۴ دستگیریها به اوج خود رسید و در نتیجه (مقر منصوری) کلاً به زندانی با ۵۰ سلول انفرادی و بقیه به صورت سلولهای جمعی تبدیل شد. اطراف مقر را به تلههای انفجاری و منوری مجهز کردند. در این زندانها تعداد زیادی از بچهها میخواستند خودکشی کنند که بلافاصله زندانبانان متوجه و مانع میشدند.
در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۳۶۴ به خاطر پر شدن زندان و بحرانی بودن وضع و در نتیجه غیرقابل کنترل شدن زندان، زندانیان را به مقر (غیور) (واقع در منطقه (ماووت) عراق) منتقل کردند. زندان جدید یک استادیوم سرپوشیده ورزشی بزرگ در دو طبقه بود که اطراف آن را کاملاً استتار کرده بودند تا هیچ چیز از بیرون مشهود نباشد. حمام و دستشویی نیز در داخل سالن ساخته بودند تعداد زندانیان این زندان جدید بیش از ۷۵۰ نفر بود.
در این زندان لباس مخصوص برای زندانیان درست کرده بودند شب و روز قابل تشخیص نبود و از هواخوری نیز خبری نبود استفاده از دستبند و چشمبند و اعمال خشونت - از شکنجههای روحی تا اهانتهای لفظی و فحاشی و ضرب و شتم - رایج بود و زندانیان را فقط روزانه در دو نوبت با چشم بند به توالت میفرستادند.
از جمله موارد ممنوعه در این زندان خواندن نماز و تلاوت قران با صدای بلند بود. بازجویان و زندانبانان همه از مسئولین بودند، از دفتر سیاسی گرفته تا افراد کمیته مرکزی بعضی از سربازجوها عبارت بودند از: محمدعلی جابرزاده، محمد حیاتی، مهدی براعی، حسن مهرابی، حسین ربوبی، ابراهیم ذاکری، حسین ابریشمچی، مهدی فتحاللهنژاد، اسماعیل وفایغمایی، محمدصادق سادات دربندی، مسعود عدل و...
در سال ۱۳۷۳ دومین زندان بزرگ رفع ابهام در قرارگاه اشرف برپا شد که دلیل آن لو رفتن تعدادی از تیمهای عملیاتی ترور که از عراق به داخل کشور ایران اعزام شده بودند، اعلام شد. (سازمان در یک واکنش تنبیهی تمام افرادی را که درخواست شرکت در عملیات داخل کشور را میکنند. حدود ۵۰۰ نفر را متهم میکند و همگیشان را در زندانهای واقع در قرارگاه اشرف (در جاده کرکوک - بغداد و نزدیکی شهر خالص) زندانی میکند. این موضوع در پاییز ۱۳۷۳ اتفاق میافتد. افراد بازداشت شده در طول مدت بازجویی که تا حدود شش ماه طول میکشد، تحت بازجوییهای طولانی و شکنجههای طاقتفرسا قرار میگیرند. تا فاز رفع ابهام را بگذرانند ... دو تن از این زندانیان نگون بخت به نامهای (پرویز احمدی) و (قربانعلی ترابی) زیر شکنجه سازمان جان باختند... . افرادی که رفع ابهام شده و از این زندان آزاد شدند و به سرکارهای خود بازگشتند، اکثراً از سازمان بیزار شده بودند و کاملاً نسبت به سازمان بیاعتماد بودند، بطوری که دلجوییهای بعدی سازمان نیز نتوانست آنها را متقاعد کند و بخش عظیمی از جداشدگان سالهای بعد از میان همین افراد بودند.
زندان ۴۰۰
شمس حائری در توضیح زندانهای سازمان در عراق اینگونه عنوان میکند: «زندان سردار در کرکوک - زندان (دبس) در اطراف شهر کرکوک - زندان مهمانسرا در پادگان اشراف - زندان دانشکده - زندان مسقفات - زندانهای معروف ام۱، ام۲، ام۳ در پادگان اشرف - زندان اتوبان شماره یک و دو نبش خیابان اصلی منتهی به قبرستان در پادگان اشرف - زندان ضلع شرقی ... واقع در پادگان اشرف - زندان نزدیک مرکز - زندان اچ که یکی از مخوفترین زندانهای واقع در پادگان اشرف میباشد.»
شمس حائری همچنین بخشی از خاطرات زندانی بودن خود در زندانهای پایگاه اشرف را در کتاب (مرداب) منتشره در هلند ذکر کرده است و در خلال آن مشاهدات خود درباره مشخصات و وضعیت برخی از زندانهای مذکور را ارائه نموده است راستگو نیز اسامی و مشخصات زندانهای سازمان را در کتاب خود که در آلمان انتشار داده، توضیح داده است و از جمله درباره وجود زندانهای موسوم به (مهمانسرا) واقع در پایگاههای مختلف (علاوه بر زندان اصلی پایگاه اشرف به همین نام) نوشته است. او همچنین از وجود سه زندان دیگر در پایگاه اشرف به نام زندان ۳۷، زندان پذیرش و زندان ۴۰۰ نیز سخن گفته و درباره زندان ۴۰۰ چنین مینویسد: «این زندان محوطهای است به طول ۱۰۰ و عرض ۵۰ متر که در گذشته ساختمان عادی بوده است ... دستکم ۶ تا ۸ سلول انفرادی با دربهای کشویی در این محل قرار دارد ... این زندان که در خیابان ۴۰۰ قرارگاه اشرف قرار دارد به نام زندان ۴۰۰ معروف شد و ویژه زندانیانی شد که قصد جدایی از سازمان را داشتند.»
تشکر از مسعود!
در ادامه تبیین ابعاد ارتباط گروهک با عراق و تداوم سیاست ارتش بهاصطلاح آزادیبخش خالی از لطف نیست. به متن اظهارات سپهبد صابرالدوری رئیس وقت سازمان مخابرات عراق در این زمینه اشاره نمود.
ملاقات رجوی با مسئولین سازمان حفاظت عراق:
این متن مشروح مذاکرات و گفتوگوهای مسعود رجوی با سپهبد صابرالدوری رئیس وقت سازمان مخابرات عراق است که بلافاصله پس از انتفاضه ۱۹۹۱ و پایان حمله آمریکا و متحدانش به عراق انجام پذیرفته است در این متن نقش سازمان در سرکوب مردم عراق و میزان وابستگی و نزدیکی سازمان به رژیم صدام به وضوح معلوم است.
سپهبد صابرالدوری: «رئیسجمهور (صدام حسین) سلامهای گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از اینکه فرصت نشده با هم ملاقات کنید، عذرخواهی میکند به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد...
(رئیسجمهور) از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزندهای که این ارتش در سرکوب آشوبهای گذشته انجام داده قدردانی نمود من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات سرکوب را خدمت ایشان عرض کردم. گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع میدادم گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم. کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود. تعجب نمیکنم این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاریهایی میکنند که از آنها انتظار میرود.
در آن هنگام از رئیسجمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید ولی رئیسجمهور گفت این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتید و فعالیت گسترده بینالمللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم ... انجام دادید تشکر میکنم و بار دیگر به شما خوشآمد میگویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی میکنم. ...»
حالا که این همه زحمت کشیدید
جاسوسی سازمان علیه ایران با امکانات صدام:
پس از اعلام رسمی حضور کامل سازمان در عراق از سال ۱۳۶۵ که مقدمات علنی آن در ملاقات طارق عزیز نایب نخستوزیر عراق با مسعود رجوی در دی ماه ۱۳۶۱ فراهم شد و روابط اطلاعاتی و نظامی با عراق، رسمیت تبلیغاتی یافته بود بالاترین سطح خدماترسانی ممکن به ارتش عراق در تداوم علیه ایران از سوی سازمان انجام شده است. مسعود جابانی عضو سابق سازمان که خود در عملیات نظامی داخل عراق به شدت زخمی شده است درباره نوع روابط سازمان و عراق چنین مینویسد: «کشور عراق، زمین و تدارکات و تجهیزات نظامی و لجستیکی و هزینه ارتش آزادیبخش مجاهدین را تامین میکرد و در مقابل، مجاهدین اطلاعات جبههها و تحرکات نظامی ایران و شنود بیسیم ارتش ایران را به دولت عراق میداد... این عراق بود که کاملاً سازمان را در خدمت خود گرفته بود.»
محمدحسین سبحان از مسئولان اسبق اطلاعاتی و امنیتی سازمان درباره نحوه هماهنگی عراق و سازمان در زمینه کسب اطلاعات مینویسد: « ... استخبارات عراق (سازمان اطلاعات نظامی) از طریق مهدی ابریشمچی (پرسشهای اطلاعاتی) مورد نیاز ارتش عراق را در مورد شناسایی محل پلها، تاسیسات آب و برق، کارخانهها و مراکز اقتصادی و نظامی ایران را به مسعود رجوی میداد و سپس رهبری سازمان نیازهای اطلاعاتی (استخبارات) عراق را به (ستاد اطلاعات) سازمان ارجاع میداد. (ستاد اطلاعات) نیز بعد از کار اطلاعاتی بر روی سوالات اقدام به تهیه پاسخهای آن میکرد.
جاسوسی سازمان با امکانات صدام:
در کنار پشتیبانی نظامی - مالی، اطلاعاتی و تبلیغاتی رژیم بعثی صدام از سازمان که بخش قابل توجهی از اسناد به دست آمده پس از سقوط صدام حسین به جزئیات این مسائل اشاره دارد - نظر به اهمیت تخلیه تلفنی، علیرغم مشکلات متنوع عراقیها، بهترین و گستردهترین امکانات با دستور شخص صدام حسین در اختیار منافقین قرار میگرفته است. اسناد موجود حاکی از این موارد دارد که یکی از وظایف اصلی مقرهای مختلف سازمان در مناطق همجوار با ایران تخلیه تلفنی و جمعآوری اطلاعات جبهه و جنگ بوده است.
راهاندازی شبکه ارتباطات بین پادگانها و مقرهای تاکتیکی سازمان در عراق علاوه بر نقش کاربردی در انسجام تشکیلاتی و به تعبیر خود سازمان اعمال رهبری رجوی به سازمان، تاثیر بسزایی در انتقال سریع اطلاعات به دست آمده از جاسوسیها و تخلیه تلفنی و انتقال به موقع این اطلاعات به سرویس اطلاعاتی عراق داشته است در نوار صوتی و تصویری جلسه شماره ۴۰ از اسناد افشا شده پس از سقوط صدام که بین عباس داوری و افسران سرویس اطلاعاتی عراق برگزار شده چنین آمده است:
عباس داوری: «در رابطه با پروژه شبکه تلفنی که آخر کار رسیده فعلاً کار ارتباط بین پادگان برقرار است و در پادگان مرکزی فعال است اما گویا این تلفنها ضعیف است و پارازیت دارد و من فکر میکنم دارند این را آزمایش میکنند ولی فکر میکنم اگر این مجموعه مسئولین فنی ما در همان پادگان مرکزی با مهندسین هدایتی ما هماهنگی و صحبت کنند یعنی اگر (مهندسین شما) بروند آنجا و هماهنگ کنند اشکالات مشخص خواهد شد و هم نتیجه بهتری خواهند گرفت یعنی مساله ارتباطات تلفنی مورد تاکید و موافقت شخص رئیسجمهور (صدام) بوده است حالا شما این همه زحمت کشیدید و ارتباطات برقرار شد. لازم است که اشکالات جزیی نیز برطرف شود مخصوصاً در رابطه با فرماندهی برادر مسعود که لازم است فرماندهی خود را از این طریق برقرار کنند.»
افسر اطلاعاتی عراق: «یکی از نیروهای شما اخیراً به حضور ما رسیده و در زمینه بعضی از موارد صحبتهایی با ما داشته است و قصد دارند یک سری برنامهها را پیگیری نمایند.»
عباس داوری: «بله برادران فنی ما هستند. حالا که شما این همه زحمت کشیدید باید بتوانیم بهرهبرداری کنیم.»
پژوهش و تالیف: تورج گیوری
ادامه دارد...