پايه و اساس هنرهاي نمايشي در هر كشوري ادبيات آن كشور است. مروري بر تاريخ تئاتر ايران نيز حاكي از آن است كه اساسا رشد و بالندگي و جذابيت تئاتر در ايران در برهههاي فراوان نسبت مستقيمي با رشد و شكوفايي ادبيات و رونق رمان و داستاننويسي داشته است. اين درست همان حلقه مفقوده در بررسي ضعف و رخوت تئاتر و البته سينما در كشور ما است. بر همين اساس ميتوان بارها بر اين نكته تاكيد داشت كه هنرهاي نمايشي اعم از تئاتر و سينما نيازمند محمل قوي و پرصلابت ادبيات ميباشند. از همين روست كه بسياري از فيلمها و تئاترهاي توليد شده در كشور كه مبتني بر اثري اديبانه و مستحكم بودهاند همواره خوش درخشيدهاند و حتي اگر در دوره خود قدر نيافتهاند در سالهايي بعدتر ارج و قرب يافته و از آنها به نيكي يادشدهاست.
«دا»ي سیده زهرا حسینی را بسياري از آنها كه خواندهاند تحسين كردهاند و آنها هم كه سختگيرتر بودهاند و فنيتر به اين اثر داستاني و البته تاريخگوي دفاع مقدس پرداختهاند، لحاظ كردن تغييراتي در نگارش اين كتاب مبتني بر روايت كتبي خاطرات شفاهي را موجب روانتر شدن اين روايت شيواي دفاع مقدس دانستهاند. به هر تقدير اذعان عمومي بر اين است كه «دا» به واقع پديدهاي در عرصه ادبيات دفاع مقدس است و همين امر مويد ظرفيت فراوان آن براي بهرهمندي از اين روايت سالهاي دفاع مقدس براي توليد ديگر شقوق هنرها از جمله تئاتر و البته سينما است.
حسين پارسايي نيز كه پيش از اين نشان داده است كه علاقمند به نمايشهاي ديني و آييني است اين بار نمایش «من که دا نیستم» را كه توسط مهرداد رایانیمخصوص با نگاهی به کتاب «دا» و اقتباسی ادبی از اين اثر نگاشته شده است را ساخته و در حوزه هنري سازمان تبليغات به صحنه نمايش آورده است.
نمايشنامهنويس «من که دا نیستم» تلاش نموده ميان خاطرات گذشته و حال و روز زني امروزي پلي بزند كه ميان خاطرات خود در روزهاي آغازين جنگ و حوادث خونين شهر و حال و هواي امروزين نگاه جامعه و مدرنيته به سالها و روزهاي دفاع در حيرت است و تلاش دارد پاسدار ارزشهاي ديرين و نيازهاي امروز باشد.
داي نمایش «من که دا نیستم» در سالهاي حماسه و خون نمانده و امروزه روزگار با همان صلابت و شجاعت و البته تعصب تلاش دارد يادگار خوش آن ايام پرهول و ايثار و گذشت را پاس بدارد و سینمای متروکه خويش را كه در دل حوادث روزهاي دفاع آسماني مردم خرمشهر بوده و بازگوي خاطرات فراوان اين ايثارگريهاست از گزند مدرنيته و توسعه محفوظ دارد تا شايد با بودجهاي شخصي حتي، بتواند آن را موزهاي براي حفظ آثار دفاع مقدس كند.
راياني مخصوص در اين اقتباس تلاش داشته است تا مخاطرهاي جدي را طرح كند؛ وقتي لودر توسعه ستونهاي نه چندان مستحكم خاطره را ويران ميكند؛ بيآنكه تكنوكراتها به اين بينديشند كه براي نسل چهارم و نسلهاي آينده كه كمترين آشنايي را با سالهاي دفاع مقدس، كه درخشانترين سالهاي حماسي ايران هستند چه به يادگار و وديعه گذاشتهايم؟
به نظر ميرسد نويسنده با به ميان آوردن سينمايي در مخاطره تخريب توسط سازندگان اتوبان و جاده، تلاش داشته اين موضوع را واگويه كند كه زينب كه حالا و در اين اقتباس از «دا» در دوران گذشته صاحب اين سينما بوده و به پخش فيلمهايي ميپرداخته كه حكايت عالم مجاز و غيرواقعي را بر عهده داشته، امروز و با گذر از تجارب گرانقدر سالهاي دفاع مقدس بر اين باور رسيده است كه بايد از عالم مجاز گذشت و به واقعيتها پايبند بود و از همين روست كه حاضر شده سينماي خود را تبديل به موزهاي از خاطرات واقعي سالهاي دفاع مقدس كند.
«دا»ي نمايش «من كه دا نيستم» كه نامش در اين نمايش زينب است حاضر است با نماينده تكنوكراسي فارغ از عشق و فرهنگ و ايثار چالشي جدي داشته باشد اما به مثابه سالهاي دفاع مقدس آرام نگيرد و از نفس نيفتد.
اينها همه خوبيهاي روايت نويسنده از اين اثر نمايشي است. اين نمايش از گرفتار بودن در چنبره نمادهاي متعارف تئاترهاي دفاعمقدسي نيز توانسته خود را برهاند. نمادهايي از جمله كبوتر و لاله و چفيه كه هر يك با وجود بهرهمندي از مفاهيمي عميق و قابل اعتنا، در پي به كار گيري سطحي در برخي آثار نمايشي امروز به نمادهايي كليشهاي تبديل شدهاند در اين نمايش وجود ندارند. اين عدم نمادگرايي تا بدانجا پيش ميرود كه حتي وقتي سهراب كه ديرزماني ميان او و زينب علقهاي عاشقانه بوده و امروز در خيل شهدا اقامت نموده است در فضايي خيالاندود و سورئال با زينب گفتوگو ميكند، مخاطب دركي از مجازي بودن اين صحنهها نمييابد. درست اشتباهي كه با دقت در كارگرداني و البته كمك صحنهآرايي و نورپردازي بهتر ميتوانست به راحتي و به خوبي نمايش يابد و تكليف مخاطب را روشن كند. براي مثال در نظر بگيريد كه چه ميشد هرگاه مخاطره تخريب اين سينما توسط ماشينهاي راهسازي پيش ميآمد و قدري خاك به صحنه پاشيده ميشد، آنگاه شهيد سهراب به صحنه ميآمد و با زينب سخن ميگفت؟ در حقيقت اين موضوع آْنگاه ميتوانست قراردادي در اين نمايش و مخاطب ايجاد كند براي باور روايت نمايش در صحنههاي غيرواقعي.
اما يكي از محاسن اين اثر نمايشي استفاده از هنر نقالي است. هنري كه شايد اين روزها ديگر رمق گذشته را نداشته و روز به روز هم از رمقش كاسته ميشود. مجید رحمتی و حسین جمالی كه هر دو از ارادتمندان دا هستند و مقاومت و ايثارگري دا توانسته آنها را به تحسين وا دارد، گاهگاهي به شیوه نقالی آن روزهاي حماسه و ايثار و خون و مقاومت خرمشهر را روایت میکنند. اما در همين جا كه اتفاقا از كارهاي درست اين اثر نمايشي است به تغيير لحن و شرايط احساسي صحنه روايت نقالان به خوبي دقت نشده است. نقالان در صحنهاي كه با شادي و شور و شعف در حال نقاليند وقتي به نقالي عاشوراي حسيني مي پردازند به خوبي هدايت نشدهاند كه در اين ميان بايد لحن نقالي حماسه مقاومت با حكايت غمبار و البته حماسي عاشورا تغيير يابد و حركت بدن و بيان زباني نقال بايد به خوبي تغيير يابد. تغييري كه به عنوان نمونه در فيلم «يك حبه قند» ميركريمي به خوبي ارائه شده است در سكانسي كه داماد پيرايشگر خانواده كه از قضا آدمي نه چندان جدي است در طول اثر، با مرثيهسرايي خويش در خصوص حضرت زينب(س) بغض مانده در سينه پردرد مادر خانواده را ميشكند و اشك را در چشمان او جاري ميكند.
«من که دا نیستم» و به خصوص اقتباسي بودن آن را ميتوان در عرصه تئاتر دفاع مقدس به فال نيك گرفت. نيكويي كه با وجود بازيگراني خودباورتر و كارگرداني دقيق و موثرتر ميتوانست اثري را پديد آوردند كه بيش از اين در خور اقتباس از اثر ادبي خوب «دا»ي سیده زهرا حسینی باشد.
كارگردان تلاش نموده است با دعوت از بازيگران صاحبنامي در عرصه سينما همچون رويا نونهالي، لیندا کیانی، علی سلیمانی و محسن قصابیان حوزه بازيگري را به خوبي تقويت كند. اما با اين وجود و در مقام مقايسه فارغ از رويا نونهالي و علي سليماني كه توانستهاند بازي به نسبت خوبي را ارائه دهند و با مخاطب ارتباطي منطقي ايجاد كنند، اما نميتوان به بازي ديگر بازيگران اين نمره چندان قابل قبولي داد. اين در شرايطي است كه اين روزها راديو معارف، نمايشي راديويي با نام «آن روزها» را به كارگرداني میکائیل شهرستانی و در ۳۰ قسمت ۳۰دقيقهاي و بر اساس كتاب «دا»ي سیده زهرا حسینی تهيه و پخش كرد كه بازيهاي اين نمايش به خوبي اجرا شده و باورپذيري اين روايت راديويي در خور تمجيدي جدي ميباشد و اين حكايت از همراهي بازيگران با كارگردان و گام برداشتن صحيح عوامل بر منطق و اسلوب هنر نمايشي است. گامهايي كه در «من دا نيستم» به خوبي همراه يكديگر بر نداشته شده و اثري باورپذير را ايجاد نكردهاند.
و اما در پايان، تئاتر و قابليتهاي بي بديل آن از چنان ظرفيتي بهرهمند است كه بدون شك هيچ هنر ديگري نميتواند اين عرصه را به مخاطره بيندازد، به شرط آنكه كليه عوامل تئاتر بر اين باور باشند و تمام هم خويش را جزم نمايند كه تئاتر بيمدد هرگونه رانت و يارانهاي قابليت اداره خويش را دارد اگر توليد و عرضه آن به گونهاي باشد كه مخاطب را مجاب كند كه براي نشستن بر صندلي سالن نمايش بايد هزينه كند، زمان بگذارد و حظ ببرد. حظي كه در نمايشهاي آييني به مراتب ميتواند بيش از ديگر نمايشها باشد و اين همان راز ماندگاري تئاتر در هر كشور خواهد بود.