227
برای نجات ببر سیبری چه ميكنيد؟
در سفری که در سال ۲۰۱۰ به ویلای او در خارج از مسکو داشتم، در بحثی که شکل نزاع داشت درباره تجارت و سازمان تجارت جهانی که در یک دایره در حرکت هستند، شرکت کردیم. پوتین حتی یک قدم کوتاه نمیآمد. او به سختی اهل گوش کردن بود. من هم از روی غضب رویه دیگری را در پیش گرفتم. ميدانستم که یکی از احساسات شخصی او حفظ حیات وحش بود که من هم عمیقاً به آن اهمیت ميدادم. بنابراین بیمقدمه گفتم، «آقای نخستوزیر، برای نجات ببر سیبری چه اقداماتی را انجام ميدهید.» او شگفتزده به من نگاه کرد. اکنون توجه او را جلب کرده بودم.
پوتین ایستاد و از من خواست به دنبالش بروم. از دستیارانمان خواستیم همانجا بمانند و او من را از یک راهروی طولانی به سمت دفترش راهنمایی کرد. چندین نگهبان امنیتی چاق که روی صندلی لم داده بودند، از دیدن ما تعجب کردند. همانطور که عبور ميکردیم، از جای خود پریدند و متوجه ما شدند. پشت یک درب فولادی محکم، به میز کار او و یک دیوار در آن نزدیکی که نقشه بزرگی از روسیه روی آن بود رسیدیم. او بحث شاداب و سرزندهاي به زبان انگلیسی درباره سرنوشت ببرها در شرق، خرسهاي قطبی در شمال و سایر گونههاي در معرض خطر را آغاز کرد. مشاهده تغییر در تعامل و تحمل او شگفتآور بود. او از من سوال کرد آیا شوهرم مایل است چند هفته دیگر برای دیدن خرسهاي قطبی در مجمعالجزایر فرانز جوزف به اینجا بیاید؟
به او گفتم از همسرم خواهم پرسید، و اگر او نتوانست بیاید، برنامهام را (برای این بازدید) تنظیم ميکنم. پوتین در پاسخ ابرو بالا انداخت. (سرانجام نه من و نه شوهرم به آنجا نرفتیم.)
گفتوگوی به یادماندنی دیگر من با پوتین که از روی یادداشت و نوشته نبود، در اجلاس همکاریهاي آسیا - اقیانوسیه در سپتامبر ۲۰۱۲ اتفاق افتاد که در «ولادی وستوک» برگزار شد. رئیسجمهور اوباما به دلیل برنامه تبلیغات انتخاباتیاش نمیتوانست شرکت کند، بنابراین من به نمایندگی از او شرکت کردم. پوتین و لاوروف از غیبت رئیسجمهور و انتقاد شدید من از حمایت روسیه از بشار اسد در سوریه ناراحت شدند. (به همین دلیل) تا پانزده دقیقه قبل از شروع شام، با دیدار بین من و پوتین موافقت نکردند. اما براساس پروتکل، نماینده ایالات متحده که میزبان اجلاس قبلی اَپک بود، باید در کنار میزبان آن سال یعنی پوتین مينشست و ما در کنار یکدیگر نشستیم.
ما درباره چالشهاي او، از مرزهای گسترده روسیه با چین در شرق تا ایالاتهاي سرکش مسلماننشین در شرق و در سراسر مرزهای این کشور بحث کردیم. برای پوتین درباره سفر اخیرم به سنپطرزبورگ برای بازدید از یادمان قربانیان محاصره نازیها (که پس از آن لنینگراد) نامیده شد تعریف کردم. محاصره این شهر از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۴ طول کشید و بیش از ۶۰۰۰۰۰ هزار نفر کشته شدند. تعریف من باعث شد که رهبر مطلع از تاریخ روسیه، به هیجان بیاید. او خاطرهاي از والدینش تعریف کرد که هرگز درباره آن نه چیزی شنیده بودم و نه خوانده بودم.
228
روزهای دشوار باز هم پیشرو خواهد بود
او خاطرهای از والدینش تعریف کرد که هرگز درباره آن نه چیزی شنیده بودم و نه خوانده بودم. در طول جنگ، پدر پوتین برای یک مرخصی کوتاه از خط مقدم به خانه میآید. هنگامی که به طرف آپارتمانی که او و همسرش در آنجا زندگی ميکردند نزدیک شد، دستهای از جنازهها را در خیابان مشاهده کرد که چند نفر آنها را به یک کامیون منتقل ميکنند. همانطور که نزدیک ميشد، پاهای زنی را دید که کفشی مانند کفش همسرش پوشیده بود. پس از دعوا و جرّ و بحث آنها جنازه را تحویل ميدهند، پدر پوتین همسرش را در بغل ميگیرد و پس از معاینه دقیق متوجه ميشود که او زنده است. همسرش را به آپارتمان ميبرد و از او پرستاری ميکند تا اینکه سلامتیاش را دوباره بازیافت. هشت سال بعد در سال ۱۹۵۲، پسرشان «پوتین» به دنیا ميآید.
هنگامی که این ماجرا را به «مایک مک فال» سفیرمان در روسیه که کارشناس برجستهای در امور این کشور است گفتم، او گفت که این داستان را پیش از آن نشنیده بود. روشن بود که من هیچ راهی برای راستیآزمایی ماجرای پوتین نداشتم، اما غالباً به آن فکر ميکردم. برای من، این داستان ابعادی از روند زندگی این مرد و کشوری که او اداره ميکرد را روشن کرد. او همیشه در حال آزمایش شما و همیشه در حال مرزبندی است.
در ژانویه سال ۲۰۱۳، هنگامی که آماده ترک وزارت خارجه بودم، آخرین یادداشت برای رئیسجمهور اوباما درباره روسیه و آنچه که او ممکن است در دوره دوم ریاست جمهوریاش از پوتین انتظار داشته باشد را نوشتم. چهار سال از زمانی که (سیاست) بازنشانی برای اولینبار اجازه داده بود درباره کنترل سلاحهاي هستهای، تحریمهاي ایران، افغانستان و سایر منافع کلیدی دیگر پیشرفت داشته باشیم، گذشته بود. من هنوز اعتقاد دارم که به نفع ملی طولانیمدت آمریکا است که رابطه کاری سازندهای با روسیه، اگر مقدور باشد، برقرار کند.
اما ما باید نسبت به اغراض پوتین و خطری که او متوجه همسایگانش و نظم جهانی کرده بود واقعبین ميبودیم و بر طبق آن، سیاست خود را طراحی ميکردیم. در آن ادوار سخت، به رئیسجمهور توصیه کردم که این روزهای دشوار (باز هم) پیشرو خواهد بود و روابط ما با مسکو پیش از آنکه بهتر شود، بدتر خواهد شد. «مدودوف» ممکن بود درباره پیشرفت روابط با غرب علاقمند باشد، اما پوتین براساس تفکری اشتباه تصور ميکرد که ما به روسیه بیش از نیاز روسیه به ما نیازمندیم. او پیش از هر چیز ایالات متحده را به عنوان رقیب خود فرض ميکرد. او به دلیل مخالفتهاي داخلی که سرباز کرده بود و فروپاشی حکومتهاي مستبد در خاورمیانه و مناطق دیگر، دچار نگرانی شده بود. این اتفاقات، رهنمودی برای روابط مثبت (بین ما و آمریکا) نبود.
با در نظر داشتن تمام این موارد، پیشنهاد کردم که روش جدیدی را تعیین کنیم. بازنشانی به ما اجازه داد که میوههاي در دسترس (عالم سیاست) را در ادوار همکاریهاي دوجانبه بچینیم.
229
ما باید دگمه توقف را فشار میدادیم
نیازی نبود که همکاریهاي خود درباره ایران یا افغانستان را قطع کنیم. اما ما باید دگمه توقف را در تلاشهاي جدیدمان فشار میدادیم و برای کار کردن در کنار یکدیگر بسیار مشتاق ظاهر نمیشدیم. (به اوباما توصیه کردم) که برای جلب توجه پوتین در سطح بالا، تملق او را نکن و دعوت او را برای اجلاس مسکو در ماه سپتامبر که در سطح رؤسای جمهور برگزار ميشد، نپذیر. به روشنی اعلام کن که سختگیریهاي روسیه در سیاست، ما را از پیگیری اهداف و سیاستهایمان در ارتباط با اروپا، آسیای مرکزی، و سوریه یا سایر نقاط حساس جهان منصرف نمیکند. قدرت و قاطعیت تنها زبانی که بود پوتین ميفهمید. ما باید به او پیامی مبنی بر اینکه اقدامات او تبعاتی دارد ميفرستادیم و در عین حال به متحدین خود اطمینان ميدادیم که ایالات متحده همواره پشتیبان آنان خواهد بود.
در کاخ سفید همه با تحلیل تقریباً سختگیرانه من موافق نبودند. رئیسجمهور دعوت پوتین را برای اجلاس دوجانبه در پاییز را پذیرفت. اما در طول تابستان نادیده گرفتن سیر منفی (سیاست روسیه) دشوارتر گردید، به خصوص در قضیه «ادوارد اسنودن»، پیمانکاری که اسرار آژانس امنیت ملی را برای خبرنگاران افشا کرده بود، از طرف پوتین به او پناهندگی داده شد. (در نتیجه) اوباما اجلاس مسکو را لغو کرد و شروع به اتخاذ موضعی سختتر در ارتباط با پوتین نمود. در سال ۲۰۱۴ و همزمان با بحران اوکراین، روابط به شدت سقوط کرد.
به جز «کریمه» و سایر تبعات بینالمللی حاکمیت پوتین، خود روسیه موضوع مطالعه بالقوه کاملاً گستردهای است. افراد با استعداد و پول در حال خروج از روسیه هستند. نباید وضع به این ترتیب باشد. روسیه نه تنها سرشار از منابع طبیعی گسترده بلکه از نیروی کار به خوبی تحصیل کرده، بهرهمند است. همانگونه که در طی این چند سال با پوتین، مدودوف، و لاوروف بحث کردم، روسیه ميتواند آیندهای صلحآمیز و سودآور به عنوان بخشی از اروپا را ترسیم کند تا اینکه مخالف اروپا باشد.
(به آنها گفتم) با نگرشی متفاوت به معاملات تجاری گستردهای که روسیه ميتواند درباره آنها گفتوگو کند فکر کنید. به جای تهدید اوکراین و بقیه همسایگان، روسیه ميتواند در همکاریهاي علمی بزرگتر با شرکای اروپایی و آمریکایی، گسترش نوآوری و ایجاد فناوریهاي پیشرفته و تلاش برای ساختن مرکز تجاری جهانی برخوردار از فناوریهاي پیشرفته خود، تعامل داشته باشد. به منافع راهبردی که روسیه ميتواند در صورت عدم تمرکز پوتین به بازپسگیری امپراتوری شوروی و سرکوب مخالفان داخلی، آنها را پیگیری کند فکر کنید. او شاید درک ميکرد که نیروی روسیه در برخورد با افراطگرایان در طول مرزهای شمالی و نیز در مرزهای شرقی خود با چین، به واسطه ارتباط نزدیکتر با اروپا و ایالات متحده، قویتر خواهد شد. پوتین ميتواند اوکراین را همانگونه که ميخواهد ببیند - یعنی به عنوان پلی بین اروپا و روسیه که رفاه و امنیت را برای تمام آنان افزایش دهد. متاسفانه تاکنون، روسیه تحت حاکمیت پوتین بین گذشتهای که نمیگذارد حرکت کند و آیندهای که خودشان نمیتوانند آن را به وجود بیاورند و بپذیرند، متوقف شده است.
230
برجستهترین نمونه نقطه اشتعال جنگ سرد
دموکراتها و هوچیگرها
در اینجا سوالی مطرح است که پاسخ آن ممکن است شما را شگفتزده کند. کدام منطقه از جهان را ميشناسید که مقصد بیش از ۴۰ درصد از تمام صادرات آمریکا باشد؟ این منطقه چین نیست زیرا تنها ۷ درصد (صادرات آمریکا) به آنجاست. اتحادیه اروپا نیست که ۲۱ درصد است. آنجا قاره آمریکا است. در حقیقت تنها دو مقصد صادرات ما، نزدیکترین همسایگان ما هستند: کانادا و مکزیک.
اگر این مسئله برای شما جدید است، شما تنها (کسی نیستید که تازه از آن مطلع ميشوید). بسیاری از ما در ایالات متحده تصویری قدیمی از آنچه که در نیمکره ما در حال اتفاق است، داریم. ما همچنان فکر ميکنیم آمریکای لاتین سرزمین کودتاها و جنایت است تا اینکه منطقهاي از بازارها و مردمی آزاد و در حال پیشرفت باشد، همچنانکه فکر ميکنیم آمریکای لاتین منبع مهاجرین و موادمخدر است تا اینکه مقصدی برای تجارت و سرمایهگذاری باشد.
همسایگان جنوبی ما در طول بیست سال گذشته، پیشرفت اقتصادی و سیاسی قابل توجهی داشتهاند. آمریکای لاتین منطقهاي با سی و شش کشور و سرزمین است (تقریباً همه آنها از دموکراسی بهرهمند هستند)، با حدود ۶۰۰ میلیون نفر جمعیت، که به سرعت جمعیت طبقه متوسط آنجا در حال گسترش است، دارای منابع سرشار انرژی، و تولید ناخالص داخلی که بیش از ۵ تریلیون دلار است.
به دلیل مجاورت ما، اقتصادهای ایالات متحده و همسایگان ما از گذشتههاي دور عمیقاً به یکدیگر گره خورده است. زنجیره تدارکات به یکدیگر تنیده شده است؛ مانند شبکههاي خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی. برخی این ارتباطات نزدیک را به عنوان تهدیدی برای حاکمیت و هویت کشورهای آمریکای لاتین ميدانند، اما من این اتکاء متقابل را، منفعتی نسبی ميبینم که باید آن را پذیرفت، به خصوص در زمانی که ما نیاز داریم رشد اقتصادی بیشتری را در داخل ایالات متحده داشته باشیم.
خیلی چیزها برای یادگیری از تاریخ دگرگونی آمریکای لاتین وجود دارد و به خصوص اگر ما قصد داریم از این «نیروی مجاورت» در سالهاي پیشرو نهایت استفاده را ببریم، این درسها برای ایالات متحده و جهان آموزنده است.
بسیاری از سوءبرداشتهاي فعلی ما از آمریکای لاتین، ریشه در یک قرن تاریخ مشکلآفرین دارد. آمریکای لاتین میدان جنگ رقابتهاي ایدئولوژیک بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. کوبا، برجستهترین نمونه نقطه اشتعال جنگ سرد بود، اما آتش شعلههاي جنگهاي نیابتی از جایی به جای دیگر در بالا و پایین نیمکره آمریکا در حرکت بودند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد کمک کرد تا دوران جدیدی در منطقه طلوع کند. جنگهاي داخلی طولانی و وحشیانه فروکش کرد. انتخاباتها، دولتهاي دموکراتیک جدید را بر سر قدرت آورد. رشد اقتصادی، شروع به خارج کردن مردم از شرایط فقر کرد. در سال ۱۹۹۴، همسر من تمام دموکراسیهاي منطقه را به اولین اجلاس آمریکا در «میامی» دعوت کرد، جایی که همه ما متعهد شدیم هر چهار سال یکبار به یکپارچهسازی اقتصادی و همکاریهاي سیاسی ادامه دهیم.
231
نگاه از طریق لنز جهانبینی چپ در برابر راست
این اجلاس تنها یکی از تلاشهاي بسیار دولت کلینتون برای تحکیم شراکتی وسیعتر با همسایگانمان بود. ایالات متحده برای مکزیک و برزیل کمکهاي حیاتی فراهم کرد تا بحرانهاي اقتصادی را بر طرف کنند. با پشتیبانی هر دو حزب در کنگره، «طرح کلمبیا» را ارائه و حمایت مالی کردیم. این طرح مبارزهاي جاهطلبانه برای کمک به دفاع از قدیمیترین دموکراسی آمریکای جنوبی در برابر قاچاقچیان موادمخدر و گروههاي چریکی بود و در هائیتی هم به شکست دادن یک کودتا و بازگرداندن دموکراسی بر مبنای قانون اساسی کمک کردیم. به عنوان نشانهاي از اینکه منطقه چقدر پیشرفت کرده است، بسیاری از دیگر دموکراسیهاي آمریکای جنوبی برای ماموریت ایالات متحده در هائیتی، سرباز مهیا کردند. براساس مرکز تحقیقاتی «پیو»، حمایت از ایالات متحده در آمریکای جنوبی به ۶۳ درصد در سال ۲۰۰۱ رسید.
رئیسجمهور جورج دبلیو بوش به عنوان فرماندار تگزاس که از افزایش تجارت و اصلاحات قانون مهاجرت حمایت ميکرد، از جایگاه خوبی در منطقه برخوردار شد. او روابط شخصی قوی با «ویسنته فوکس» رئیسجمهور مکزیک و جانشین او «فلیپه کالدرون» ایجاد کرد. دولت بوش از «طرح کلمبیا» حمایت و آن را تقویت کرد و دست به ابتکاری به نام «مریدا» در مکزیک زد تا به این کشور در نبرد علیه کارتلهاي موادمخدر کمک کند. با این حال روش وسیعتر دولت بوش در سیاست خارجی، دوستان زیادی را در منطقه به دست نیاورد. آمریکا نتوانست به نگاه به نیمکره جنوبی از طریق لنز جهانبینی چپ در برابر راست، که از بقایای جنگ سرد به شمار ميرفت، گرایش داشته باشد.
در سال ۲۰۰۸، تنها ۲۴ درصد از مکزیکیها و ۲۳ درصد از برزیلیها از سازمان ملل حمایت کردند. براساس (آمار موسسه نظرسنجی) گالوپ، متوسط این حمایت در منطقه ۳۵ درصد بود. هنگامی که دولت اوباما در اوایل ۲۰۰۹ بر سر کار آمد، ميدانستیم که اکنون زمانی برای یک آغاز جدید است.
رئیسجمهور اوباما مشی «شراکت برابر» را در سخنرانی خود در آوریل ۲۰۰۹ در اجلاس آمریکا در «ترینیداد و توباگو» تشریح کرد. او وعده کرد که «شریک برتر و شریک کوچکتر در روابط ما» دیگر وجود نخواهد داشت؛ در عوض، مردم آمریکای لاتین ميتوانند «تعامل براساس احترام متقابل، منافع و ارزشهاي مشترک» را انتظار داشته باشند. و همانگونه که روش اوباما در اغلب موارد اینگونه بود، نیاز به عبور از «مناظرات قدیمی» و «انتخابهاي غلط»، بین اقتصادهای انعطافناپذیر و دولتی یا کاپیتالیسم لجام گسیخته و غیرقانونمند؛ بین مقصر دانستن شبهنظامیان راستگرا یا شورشیان چپگرا؛ بین متمسک شدن به سیاستهاي غیرقابل انعطاف در کوبا یا محروم کردن از تمام حقوق بشری که متعلق به مردم کوباست را بازتاب داد. در مورد کوبا او به خصوص قول یک آغاز جدید را داد. در اولین گام برای مدرن کردن سیاستی که در «پیشبرد آزادی یا فرصت برای مردم کوبا شکست خورده بود»، ایالات متحده به آمریکاییهاي کوبایی اجازه داد تا به این کشور سفر کنند و مقادیر پول بیشتری برای خانوادههاي خود در آنجا بفرستند.
232
ماه عسل در شهر بندری آکاپولکو
رئیسجمهور همچنین گفت آماده است تا به طور مستقیم با دولت کوبا در مورد طیف گستردهای از مسائل، از جمله پیاده کردن اصلاحات دموکراتیک و همکاری درباره قاچاق موادمخدر و چالش مهاجرت تعامل کند، به نحوی که ادامهدار و به پیشرفتی منسجم منتهی گردد. او گفت: «من به اینجا نیامدهام تا درباره گذشته مناظره کنم، به اینجا آمدهام تا در مورد آینده اقدام کنم.»
به همراه گروهی از کارشناسان درجه یک آمریکای لاتین در وزارت خارجه، عملی کردن وعدههاي رئیسجمهور به عهده من قرار گرفت. تصمیم گرفتم تا با ژستی جسورانه این پیام را بدهم که ما درباره لحن جدید خود در نیمکره جدی هستیم. محل انجام این کار، مکزیک، نزدیکترین همسایه جنوبی ما بود که نمایانگر نویدها و مخاطرات منطقهاي بود که (این فرصتها و خطرها) به یکدیگر ميرسیدند.
ایالات متحده و مکزیک دارای مرزی به طول دو هزار مایل هستند و اقتصاد و فرهنگ ما، به خصوص در مناطق نزدیک مرز، به شدت یکپارچه است. نکته مهم اینکه، بسیاری از مناطق جنوب غرب ایالات متحده، روزگاری بخشی از مکزیک بود و چندین دهه مهاجرت به تقویت روابط خانوادگی و فرهنگی بین دو کشور منجر شده بود.
اولین تجربه من در این منطقه در سال ۱۹۷۲ آغاز شد، هنگامی که کمیته ملی دموکرات، من را برای ثبتنام از رأیدهندگان در دره ریو دوژانیرو در حمایت از تبلیغات انتخاباتی «جورج مک گاورن» برای ریاست جمهوری به آنجا اعزام کرد. برخی به شکل قابل درکی از ناحیه یک دختر بلوند از شیکاگو که یک کلمه اسپانیایی هم بلد نبود نگران شده بودند، اما طولی نکشید که در خانهها و اجتماعاتی که شهروندان مکزیکیتبار، مشتاق شرکت تامّ و تمام در دموکراسی ما بودند، مورد استقبال قرار گرفتم.
حتی چند سفر کوتاه در طول مرز با دوستان جدیدم برای صرف شام و رقص داشتم. در آن ایام، رفت و آمد بین دو کشور بسیار بسیار آسانتر بود. سرانجام با مردی از اهالی «ییل» به نام «بیل کلینتون» همکار شدم؛ فردی که از قبل با او قرار و مدار داشتم. پس از اینکه «مک گاورن» انتخابات را با اکثریت قاطع آراء واگذار کرد، من و بیل تصمیم گرفتیم در خانه کوچکی در سواحل اقیانوس آرام استراحت کنیم و متوجه شدیم مکزیک را به حدی دوست داریم که در طول سالیان پس از آن، غالباً به آنجا ميرفتیم، از جمله، برای ماه عسل به شهر بندری آکاپولکو سفر کردیم.
به دلیل مناظرهها و بحثهاي بسیار داغی که در آمریکا پیرامون مهاجرت صورت ميگیرد، بسیاری از آمریکاییها درباره مکزیک اینگونه مياندیشند که آنجا سرزمین فقرزده است که مردمش از سر استیصال کشورشان را ترک ميکنند و به طرف شمال (ایالات متحده) راهی ميشوند. اما حقیقت این است که اقتصاد مکزیک در سالهاي اخیر رشد کرده است، طبقه متوسط این کشور افزایش داشته و دموکراسی مکزیک گامهاي بلند قابل توجهی برداشته است. به عنوان مثال، در زمان ریاست جمهوری «فلیپه کالدرون»، هنگامی که دیدم مکزیک ۱۴۰ دانشگاه بدون شهریه بنا کرده است تا پاسخگوی نیازهای اقتصاد رو به رشدش باشد، تحت تاثیر قرار گرفتم.
233
سلاحهاي امريكايي در دست كارتلهاي صادرات افيون
در آغاز دولت اوباما، یکی از بزرگترین موانع در مسیر تحولات ادامهدار دموکراتیک و اقتصادی مکزیک، خشونتهاي شایع مرتبط با موادمخدر بود، که غالباً تمام مردم از اقوام و گروههاي مختلف در معرض هدف آنان قرار داشتند. رئیسجمهور «کالدرون» پس از تصدی مسئولیت در دسامبر ۲۰۰۶، ارتش را برای تهاجمی وسیع علیه کارتلهاي (موادمخدر) اعزام کرد. خشونت بالا گرفته بود و علیرغم برخی موفقیتهاي ارتش، کارتلها به فعالیت خود ادامه دادند. زمانی که من وزیر امور خارجه شدم، باندهای موادمخدر در قالب سازمانهاي شبهنظامی گسترش پیدا کرده بودند و (در نتیجه) هزاران نفر هر ساله ميمردند. اگرچه میزان جنایت در مناطقی که از گزند قاچاق موادمخدر در امان باقی مانده بود، پایین بود، اما در مناطقی که کارتلها فعالیت ميکردند، بمبگذاری خودروها و آدمربایی شایع شده بود. شهرهای مرزی مانند «تیخوانا» و «چیوداد خوآرز» به مناطق جنگی شباهت پیدا کرده بودند و سرازیر شدن خشونت، «ال پاسو» و سایر جوامع آمریکایی را تهدید ميکرد.
در سال ۲۰۰۸، مردان مسلح به کنسولگری ایالات متحده در «مونتری» با اسلحه و نارنجک حمله ور شدند. جای شکرش باقی بود که کسی آسیب ندید. اگرچه در مارس ۲۰۱۰، سه نفر از مرتبطین کنسولگری ما در «چیوداد خوآرز» کشته شدند.
خانم «لسلی انریکز» کارمند کنسولگری ما به همراه همسرش «آرتور ردفلز» در خودرویشان به وسیله تیراندازی کشته شدند. در حول و حوش همان زمان، شوهر مکزیکی یکی از کارکنان محلی کنسولگری هم، به نام « خورگه آلبرتو سالچیدو چنیچروس» هدف گلوله قرار گرفت. این قتلها، یادآور دیگری از خطراتی بود که دیپلماتهاي مرد و زن ما در سراسر جهان با آن روبرو بودند، نه فقط در مناطقی مانند عراق، افغانستان یا لیبی. این حوادث همچنین نیاز به کمک مکزیک برای بازگرداندن نظم و امنیت را مورد تاکید قرار ميداد.
حقیقت اصلی درباره جنگ موادمخدر این بود که کارتلها با یکدیگر برای حق صادرات افیون به ایالات متحده ميجنگیدند. تخمین زده ميشد که ۹۰ درصد تمام مواد مورد استفاده در آمریکا از طریق مکزیک وارد ميشود و تقریباً ۹۰ درصد سلاحهایی که توسط کارتلها مورد استفاده قرار ميگرفت، آمریکایی بود. (قانون ممنوعیت سلاحهاي تهاجمی که «بیل» در سال ۱۹۹۴ آن را امضاء کرد، ده سال پس از آن منقضی گردید و تجدید نشد و در نتیجه درها را به روی افزایش قاچاق اسلحه در سراسر مرزها باز کرد.) سخت بود که به این حقایق نگریسته شود و نتیجه گرفته نشود که آمریکا مسئولیت مشترکی برای کمک به مکزیک برای متوقف کردن خشونت دارد. در مارس ۲۰۰۹، در یکی از سفرهای اول من به عنوان وزیر امور خارجه به «مکزیکوسیتی» سفر کردم تا درباره اینکه چگونه ممکن است در میانه خشونتهاي فزاینده، همکاریهاي خود را گسترش دهیم، رایزنی کنم.
با «کالدرون» و خانم «پاتریشیا اسپینوزا» وزیر خارجه که دیپلماتی حرفهای بود ملاقات کردم. بعدها او به یکی از همکاران مورد علاقه و دوستان خوب من تبدیل شد. آنها نیازهای خود را تشریح کردند، از جمله چند بالگرد «بلک هاوک» دیگر برای پاسخ به کارتلهاي به شدت مسلح که تعداد آنها رو به افزایش بود.
234
سوالات ناراحتکننده اما منصفانه
«کالدرون» برای متوقف کردن خشونت علیه مردمش پرحرارت بود، و قوّت و نیروی مردی را جلوه ميداد که گویی در یک ماموریت بسیار شخصی قرار دارد. بیپروایی کارتلهای موادمخدر او را رنجانده و طرحهاي او را برای مشاغل و آموزش، تضعیف کرده بود. او همچنین از پیامهاي مختلفی که اعتقاد داشت از ایالات متحده دریافت کرده است، عصبانی بود. او ميپرسید چگونه من ميتوانم قاچاقچیان موادمخدر که به خوبی مسلح شدهاند را متوقف کنم، هنگامی که شما مانع خرید سلاح از سوی آنان در مرزها نمیشوید و ایالاتهایی دارید که شروع به قانونی کردن استفاده از ماری جوانا (حشیش) کردهاند؟ چرا باید شهروندان، نیروهای اعمال قانون یا ارتش، جان خود را در چنین شرایطی به خطر بیاندازند؟ اینها سوالات ناراحتکننده اما منصفانهاي بودند.
به «کالدرون» و «اسپینوزا» گفتم که ما ميتوانیم ابتکار «مریدا»ی دولت بوش را برای کمک به مامورین اعمال قانون مکزیک تعمیم دهیم. ما از کنگره درخواست تخصیص بیش از ۸۰ میلیون دلار برای بالگرد، عینکهاي دید در شب، جلیقه ضدگلوله و سایر تجهیزات را ارائه کردیم.
ما همچنین تامین مالی برای استقرار نگهبان جدید در مرزهایمان را درخواست کردیم تا قاچاقچیان سلاح و موادمخدر را سرکوب کنند. این تلاشی از سوی تمام دولت بود، از جمله «جانت ناپولیتانو» وزیر امنیت داخلی، «اریک هولدر»، دادستان کل و «جان برنان» دستیار رئیسجمهور در امور امنیت داخلی و ضد تروریسم.
پس از جلسه، «اسپینوزا» و من یک کنفرانس خبری مشترک برگزار کردیم. توضیح دادم که دولت اوباما به قاچاق موادمخدر به عنوان یک «مشکل مشترک» نگاه ميکند و کاهش تقاضا برای موادمخدر غیرقانونی در ایالات متحده و متوقف کردن جریان سلاحهاي غیرقانونی در مرزهای مکزیک را به عنوان یک چالش به رسمیت ميشناسیم. روز بعد، به «مونتری» در شمال مکزیک رفتم. در سخنرانیام در دانشگاه «تک میلینو» این تعهد را دوباره تکرار کردم. به دانشجویان گفتم: «ایالات متحده اذعان دارد که قاچاق موادمخدر تنها، مشکل مکزیک نیست، مشکل آمریکا نیز هست. و ما در ایالات متحده برای کمک به شما به منظور رسیدگی به این مشکل مسئولیت داریم.»
فکر ميکردم که این موضوع، امری بدیهی برای بیان کردن باشد و به طور قابل اثباتی صحیح بود. این مسئله، همچنین یکی از انگارههاي کلیدی رویکرد جدید دولت اوباما بود که قصد داشت آن را در آمریکای لاتین اتخاذ کند. اما من ميدانستم که این خلوص و رکگویی در داخل کشور برایم هزینه خواهد داشت. انتظار ميرفت که رسانههاي خاصّی با عصبانیت واکنش نشان دهند و بگویند سخنان من «عذرخواهی آمریکا» بوده است. دغدغههاي سیاسی در سیاست خارجی نامربوط نیست؛ زمانی که ما در برابر دنیا متحد باشیم، آمریکا قویترین است. بنابراین ایجاد و تداوم حمایت عمومی برای سیاستهایمان در داخل کشور مهم است. اما در این مورد، آماده بودم به منظور انجام آنچه که صحیح است و برنامه ما را به پیش ميبرد، پذیرای انتقادات باشم. از این موضوع مطمئن بودم (در نتیجه)، روزنامه نیویورکپست با تیترش فریاد زد: «شوک افیونی هیلاری».
235
اولویت دیپلماسی در آمریکای لاتین
مدتهاي طولانی بود که چنین انتقاداتی را شخصی تلقی نمیکردم و یقین داشتم که اگر ما بخواهیم موقعیت خود را در جهان ارتقا دهیم و به واقع مشکلات را حل کنیم، باید برخی حقایق تلخ را بیان نماییم و با جهان آنگونه که هست مواجه شویم.
همکاریهاي گسترده ما خیلی زود شروع به سودآوری کرد. مکزیک بیش از یکصد فراری را در سال ۲۰۰۹ به ایالات متحده تحویل داد. به لطف بهبود اطلاعات و تعیین اهداف، دهها تن از قاچاقچیان اصلی موادمخدر دستگیر و یا کشته شدند. دولت اوباما برای کاهش دادن تقاضای موادمخدر غیرقانونی در ایالات متحده، بودجه را به بیش از ۱۰ میلیارد دلار در سال افزایش داد و افبیآی دستگیری اعضای کارتلهاي موادمخدر که در شمال مرزها فعال بودند را بیشتر کرد. برای آموزش هزاران افسر پلیس، قاضی و دادستان مکزیکی کمک کردیم و در سراسر آمریکای مرکزی و کارائیب همکاریهاي جدیدی را شکل دادیم تا امنیت شهروندی را به عنوان اولویت دیپلماسی خود در آمریکای لاتین تعیین کنیم.
هنگامی که در اواخر سال ۲۰۱۰، گزارشهاي محرمانهای از «کارسول پاسکوال» سفیر ما در مکزیک به عنوان بخشی از اسناد ویکیلیکس منتشر گردید، رابطه ما دچار کش و قوس شد. هنگامی که در ژانویه ۲۰۱۱ سفری دیگر به مکزیک داشتم، «کالدرون» ناراحت بود. روزنامه «نیویورک تایمز» گزارش کرده بود او به خصوص از یکی از گزارشات لو رفته ناراحت بود «که نقل کرده بود آقای کالدرون از بیمیلی ارتش مکزیک برای اقدام علیه یکی از سران کارتلهاي موادمخدر براساس اطلاعات آمریکا، تحقیق کرده است.» «کالدرون» به رسانهها گفته بود که اسناد افشا شده (آسیب جدی) به ارتباط مکزیک با ایالات متحده وارد کرده است. او به واشنگتنپست اینگونه گله کرده بود «مشکل است که ناگهان ببینید شجاعت ارتش مورد تحقیق قرار گرفته است. به عنوان مثال، آنها احتمالاً ۳۰۰ سرباز را از دست دادهاند... و ناگهان کسی در سفارت آمریکا ميگوید سربازان مکزیکی به اندازه کافی شجاع نیستند.» «اسپینوزا» توصیه کرد که با رئیسجمهور برای ارائه توضیح و عذرخواهی دیدار داشته باشم. هنگامی که این کار را کردم، «کالدرون» به من گفت دیگر نمیخواهد با «کارلوس» کار کند و برای عوض کردن او اصرار کرد. این ملاقات یکی از سختترین جلسات من بود که تا آن زمان داشتم. پس از آن، به «کارلوس» گفتم که انتخاب دیگری جز اینکه او را به کشور بازگردانم ندارم، اما به وی اطمینان دادم که او را به کار جدیدی منصوب کنم تا از مهارتها و تجارب وی بهرهمند شویم. او به طور رسمی از پست خود در ماه مارس استعفا داد و اندکی پس از آن، مسئولیت اداره جدید امور جهانی انرژی را قبول کرد. «اسپینوزا» و من به سختی تلاش کردیم تا آسیب به وجود آمده را ترمیم کنیم و همکاریهاي ما ادامه یابد.
مدل خوبی برای نشان دادن اینکه چرا یک تلاش بلندپروازانه مانند مکزیک ميتواند موفق باشد وجود داشت: کلمبیا. از زمان خدمت برادرم «هیو» در «سپاه صلح» در اوایل ۱۹۷۰ میلادی در آنجا، کلمبیا فانتزی من شده بود.
236
یک تصادف خوشحالکننده در برنامههاي شلوغ ما
مدل خوبی برای نشان دادن اینکه چرا یک تلاش بلندپروازانه مانند مکزیک ميتواند موفق باشد وجود داشت: کلمبیا. از زمان خدمت برادرم «هیو» در «سپاه صلح» در اوایل ۱۹۷۰ میلادی در آنجا، کلمبیا فانتزی من شده بود. او سفرش را به عنوان با ارزشترین تجربه عمرش توصیف کرد و پس از اینکه به کشور بازگشت، ما را به داستانهايي از ماجراجوییهایش مهمان ميکرد. اما «بیل» فکر ميکرد آن ماجراها درست شبیه داستانهاي رمان مورد علاقه او یعنی «یکصد سال تنهایی» نوشته «گابریل گارسیا مارکز» است، اما «هیو» قسم ميخورد که تمام آنها راست هستند. متاسفانه، در دهه ۱۹۹۰، کلمبیا یکی از خشونتبارترین کشورهای روی کره زمین بود که قاچاقچیان موادمخدر و چریکها مناطق وسیعی از آن را تحت کنترل داشتند و هر وقت اراده ميکردند ميتوانستند به هر شهر مهمی حمله کنند. کارشناسان سیاست خارجی به طور معمول از کلمبیا به عنوان کشوری شکست خورده یاد ميکردند.
بیل با همکاری رئیسجمهور «آندرس پاسترانا» بیش از یک میلیارد دلار برای کلمبیا فراهم کرد تا علیه کارتلهاي موادمخدر و گروه شورشی چپگرا، معروف به «فارک» مبارزه کند. در طول دهه پس از آن، رئیسجمهور « آلوارو اوریبه» جانشین «پاسترانا» که پدرش توسط چریکهاي «فارک» در دهه ۸۰ کشته شده بود، «طرح کلمبیا» را با حمایت قوی از سوی دولت بوش، گسترش داد.
اما حتی با وجود پیشرفت دولت، نگرانیهاي جدیدی درباره سوءاستفادهها در مورد حقوق بشر، خشونت علیه سازمانهاي کارگری، ترورهای هدفمند و وحشیگری گروههاي شبهنظامی راستگرا به وجود آمد. هنگامی که دولت اوباما بر سر کار آمد، ادامه حمایت دو حزبی برای «طرح کلمبیا» را انتخاب کردیم، اما با دولت این کشور فراتر از بحث امنیت، همکاریها را گسترش دادیم تا درباره حکومتداری، آموزش و توسعه بیشتر کار کنیم. زمانی که در ژوئن سال ۲۰۱۰ به «بوگوتا» سفر کردم، خشونت به شکل چشمگیری کاهش یافت، شورش در مسیر شکست قرار گرفت و شهروندان از تدابیر بيسابقهاي که برای امنیت و رفاه آنان تدارک دیده شده بود بهرهمند شدند. برحسب یک تصادف خوشحالکننده در برنامههاي شلوغ ما، زمانی که من در کلمبیا بودم، «بیل» برای رسیدگی به امورات «بنیاد کلینتون» به کلمبیا سفر ميکرد. ما در «بوگوتا» یکدیگر را دیدیم، به همراه دوستان و کارمندانمان برای شام به یک رستوران استیک رفتیم و به سلامتی پیشرفت کلمبیا غذا خوردیم. در حالی که از خیابانها عبور ميکردیم، از اینکه این کشور چه پیشرفتی کرده است، متعجب بودیم. چند سال پیش از این، فکر یک پیادهروی آرام شبانه مانند این غیرممکن بود.
هنگامی که با رئیسجمهور «اوریبه» جلسه داشتم، درباره باقی چالشهاي امنیتی کلمبیا بحث کردم، اما این موضوع تنها یک بخش از دستور جلسه ما بود. زمانی را درباره اینکه چگونه کلمبیا و ایالات متحده ميتوانند در شورای امنیت در مورد مسائل جهانی همکاری کنند، درباره گسترش تجارت و آماده شدن برای اجلاس آتی آمریکا بحث کردیم. پایان دوره ریاست جمهوری او نزدیک بود و او راه طولانی که کشورش آن را طی کرده بود، به یاد ميآورد.
237
ما چنین راه طولانی را طی کردهایم
«اوریبه» به من گفت: «میدانید، هنگامی که هشت سال پیش مراسم آغاز دولت را برگزار کردم، حتی نمیتوانستیم در محوطه بیرون، آن را اجرا کنیم زیرا حملات، تکتیراندازها و بمبگذاریهای زیادی وجود داشتند. ما چنین راه طولانی را طی کردهایم.»
«خوآن مانوئل سانتوس»، جانشین «اوریبه» که در سال ۱۹۸۰ با بورسیه «فولبرایت» در ایالات متحده درس خوانده بود، برای تحکیم این برنامه گام برداشت و در سال ۲۰۱۲ گفتوگوها را با شورشیان چپگرای «فارک» آغاز کرد. این گفتوگوها صلحی پایدار را به کلمبیا وعده ميداد. من تلفنی با رئیسجمهور «سانتوس» صحبت کردم و به او تبریک گفتم. او پاسخ داد: «این کار بسیار مهم و نمادین است و امیدوارم در این روند بتوانیم به نتیجه خوبی دست پیدا کنیم.»
اعتبار و ارزش پیشرفت کلمبیا به مردم شجاع این کشور باز ميگردد. اما من به دلیل نقشی که ایالات متحده در طول سه دولت ایفا کرد تا تجزیه این کشور را به شکست بکشاند، حقوق بشر و حاکمیت قانون را تقویت کند و توسعه اقتصادی را ارتقاء ببخشد، احساس افتخار ميکردم.
پس از سخنرانی من در مکزیک در مارس ۲۰۰۹ درباره مسئولیت مشترک و سخنرانی رئیسجمهور اوباما در «ترینیداد و توباگو» در ماه آوریل در مورد شراکت برابر، این احساس سر گرفت که گویی ما فصلی جدید از تعاملی که در نیمکره (آمریکا جنوبی) به دنبال آن بودیم را بنا نهادهایم. در آن زمان فکر نمیکردیم که ماه ژوئن، تلاشها و اغراض ما را به روشی پیشبینی نشده، در بوته آزمون قرار خواهد داد.
برای من، ماه ژوئن در «السالوادور» کوچکترین کشور آمریکای جنوبی آغاز شد، جایی که در مراسم آغاز به کار رئیسجمهور جدید و یک کنفرانس منطقهای در مورد ارتقای رشد گسترده اقتصادی و کاهش نابرابریهاي اقتصادی شرکت کردم. هر دو رویداد، گویای نوید و پتانسیلی بود که ما امیدوار بودیم روابطمان را با آمریکای لاتین تعریف کند.
اقتصاد ترکیبی آمریکای لاتین حدوداً سه برابر اندازه اقتصاد هند یا روسیه بود و از حجم اقتصاد چین و ژاپن فاصله زیادی نداشت. این منطقه آماده بود تا با رشدی حدود ۶ درصد در سال ۲۰۱۰، رونق اقتصادی خود را بدون در نظر گرفتن رکود جهانی، افزایش دهد. در سال ۲۰۱۱، بیکاری به پایین نرخ خود در طول دو دهه گذشته رسید. براساس آمارهای بانک جهانی، طبقه متوسط در آمریکای لاتین از جمله در برزیل با بیش از ۴۰ درصد و ۱۷ درصد در مکزیک، از سال ۲۰۰۰، تا ۵۰ درصد رشد داشت. این به معنای افزایش رفاه برای این کشورها بود و بیش از ۵۰ میلیون مشتری طبقه متوسط جدید مشتاق بودند تا کالاها و سرویسهاي ایالات متحده را خریداری کنند.
بنابراین، ما سخت کار کردیم تا توافقنامههاي تجاری را با کلمبیا و پاناما بهبود ببخشیم و تصویب کنیم. کانادا و گروهی از کشورها را که به عنوان «اتحادیه اقیانوس آرام» معروف بودند - مکزیک، کلمبیا، پرو و شیلی - که تماماً دموکراسیهایی با بازارهای آزاد بودند را به سمت آیندهای مرفهتر هدایت کردیم تا به گفتوگوها با کشورهای آسیایی در «شراکت فرا اقیانوس آرام» (شراکت ترنس - پسیفیک) و «توافقنامه فرا اقیانوس آرام» بپیوندند.
238
معیار ما باید کیفیت زندگی مردم باشد!
کانادا و گروهی از کشورها را که به عنوان «اتحادیه اقیانوس آرام» معروف بودند - مکزیک، کلمبیا، پرو و شیلی - که تماماً دموکراسیهایی با بازارهای آزاد بودند را به سمت آیندهاي مرفهتر هدایت کردیم تا به گفتوگوها با کشورهای آسیایی در «شراکت فرا اقیانوس آرام» (شراکت ترنس - پسیفیک) و «توافقنامه فرا اقیانوس آرام» بپیوندند. (شراکت ترنس- پسیفیک (انگلیسی: Trans-Pacific Partnership) (TPP) یک پیمان سرمایهگذاری و مقرراتگذاری منطقهای پیشنهادی است. تا سال ۲۰۱۴، دوازده کشور در سرتاسر منطقه آسیا - اقیانوسیه در مذاکرات تیپیپی شرکت کردهاند: استرالیا، برونئی، کانادا، شیلی، ژاپن، مالزی، مکزیک، نیوزیلند، پرو، سنگاپور، ایالات متحده آمریکا و ویتنام.) این اتحادیه در تضادی سرسختانه با ونزوئلا قرار داشت که سیاستهاي خودکامگی بیشتری داشت و اقتصاد آن تحت کنترل دولت بود.
با وجود تمام این پیشرفتها، نابرابری اقتصادی در آمریکای لاتین همچنان در میان بدترینها در جهان بود. علیرغم تحولات سریع در بسیاری از مناطق، قسمتهایی از آمریکای لاتین همچنان در فقری مداوم محبوس بودند. در کنفرانسی در السالوادور که تحت بیرق ابتکاری منطقهاي سازماندهی شده و استارت آن با نام «مسیرهایی به سوی رفاه» توسط دولت بوش زده شده بود، اینگونه استدلال کردم که چالش کلیدی برای آمریکای لاتین در سالهاي پیش رو، اطمینان یافتن از این مطلب است که منافع رشد اقتصادی به طور گستردهاي تقسیم شوند و اینکه دموکراسیهاي منطقه، نتایج قاطعی را به شهروندانشان ارائه دهند.
اینگونه بیان کردم: «به جای اینکه پیشرفت اقتصادی را به سادگی به وسیله حاشیه سود و سود ناخالص ملی تعریف کنیم، معیار ما باید کیفیت زندگی مردم باشد»، بنابراین باید ارزیابی کنیم که «آیا خانوادهها غذاهای کافی بر سر سفره خود دارند، آیا جوانان از ابتدای کودکی تا دانشگاه به آموزش دسترسی دارند، آیا کارگران دستمزدهای شایستهاي کسب ميکنند و شرایط امنی در محل کار دارند؟»
تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین، به ویژه برزیل، مکزیک و شیلی، پیش از این در کاهش نابرابری و خارج کردن مردم از فقر، توفیق یافته بودند. برخی از موثرترین ابزارها عبارت بودند از برنامه «انتقال مشروط پول نقد.» در دهه ۱۹۹۰ میلادی برزیل در زمان ریاست جمهوری «فرناندو کاردوسو»، به میلیونها خانواده فقیر به شرطی که بچههاي خود را همچنان به مدرسه بفرستند، پرداخت مقرری مختصر منظمی را آغاز کرد. بعدها، رئیسجمهور «لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا» این طرح را برای شامل شدن معاینات منظم پزشکی، تغذیه در مدرسه و پیشگیری از بیماریها گسترش داد. این انگیزهها به زنان قدرت داد، حضور در مدرسه را افزایش داد، بهداشت کودکان را بهبود بخشید و موجب رشد اقتصادی گردید. همچنان که این برنامه گسترش یافت، نتایج نیز گسترده گردید. در برزیل، درصد جمعیتی که زیر خط فقر زندگی ميکردند از ۲۲ درصد در سال ۲۰۰۳، به ۷ درصد در سال ۲۰۰۹ کاهش یافت و برنامههاي مشابهی در سراسر نیمکره شایع شد.
یکی از حوزههاي همکاریهاي اقتصادی که من فکر ميکردم به خصوص دارای اهمیت باشد، انرژی است. ایالات متحده پیش از این ۵۰ درصد از انرژی وارداتی خود را از نیمکره تامین ميکرد.
239
شانس بیشتر برای خارج شدن از فقر
گسترش بیشتر همکاریها در بخش انرژی و تغییرات آب و هوا ميتوانست به عنوان وسیلهاي برای پل زدن بین اختلافات ملتها، ایجاد فرصتهاي اقتصادی و بهبود شرایط، به صورت کاملاً همزمان عمل کند. تیم من کمک کرد تا طرحی پیشنهادی برای «شراکت در امور انرژی و تغییرات آب و هوا در قاره آمریکا» برای حمایت از نوآوریها و ساختن توان منطقه ارائه شود. مثالهاي زیادی برای یادگیری وجود داشت. برزیل در مورد سوختهاي زیستمحیطی، پیشرو بود. کاستاریکا تقریبا تمام برق خود را از طریق منابع آبی تامین ميکرد. کلمبیا و پرو سامانههاي انتقال انبوه انرژی را ایجاد کرده بودند. مکزیک در حال تعطیل کردن محلهاي دفن زباله، به دست آوردن گاز متان برای تولید برق، بهبود کیفیت هوا برای مکزیکوسیتی، کاشتن گیاه بر روی سقفها و دیوارهای ساختمانهاي این شهر و کاشتن تعداد زیادی درخت جدید در منطقه بود. باربادوس پتانسیل گرمکنندههاي خورشیدی آب را به کار گرفته بود و جزایری مانند «سنت کیتس» و «نویس» و «دومینیکا» در حال ایجاد منابع جئوترمال (گرمای به دست آمده از زمین) بودند.
در سالهاي آتی، این بنیان را ساختیم و بر مرتبط ساختن شبکههاي برق ملی و محلی از شمال کانادا تا انتهای شیلی و نیز کارائیب که بالاترین بها را برای برق در جهان ميپرداخت، تاکید ویژه کردیم.
به دلیل بالا بودن بسیار زیاد هزینههاي برق، اگر دولتها ارادهاي برای جابجایی هزینههاي خود از نفت وارداتی به برق پاک تولید داخل داشتند مردم کارائیب ميتوانستند به روش خورشیدی، بادی و زیست توده بدون هیچ یارانهاي به تولید برق دسترسی داشته باشند و مستقل شوند. چنین امری درباره آمریکای مرکزی نیز صدق ميکند. تمام این موارد به خصوص مهم است زیرا ۳۱ میلیون نفر در سراسر نیمکره به برق قابل اطمينانی که قدرت خریدن آن را داشته باشند، دسترسی ندارند. (عدد جهانی ۱.۳ میلیارد نفر است.) این موضوع پیشرفت را در بسیاری از زمینهها متوقف ميکند. شما چگونه ميتوانید در قرن بیست و یکم یک کسب و کار موفق یا مدرسه را بدون برق اداره کنید؟ هر چقدر که مردم دسترسی آسانتری به انرژی داشته باشند، شانس بیشتری برای خارج شدن از فقر، آموزش فرزندانشان داشته باشند و سالم باقی بمانند. بنابراین ما دسترسی هر کشوری در منطقه به برق تا سال ۲۰۲۲ را به عنوان هدف تعیین کردیم.
نکته برجسته دیگر سفر من به السالوادور در آغاز ژوئن ۲۰۰۹، شرکت در مراسم آغاز به کار «موریچیو فونس» رئیسجمهور جدید بود. این مراسم مناسبتی بود تا تحول سیاسی عمیقی که از زمان پایان جنگ سرد، آمریکای لاتین را در نوریده بود، بازتاب دهد. در جایی که دیکتاتوریهاي نظامی راستگرا و عوام فریبهاي چپگرا، روزگاری بر چشمانداز سیاسی آنجا مسلط شده بودند دموکراسیهاي مبتنی بر قانون اساسی، ریشه دوانده بودند. در سال ۲۰۱۳، سازمان مردم نهاد «خانه آزادی» آمریکا شامل ایالات متحده و کانادا را «از نظر سطح آزادای و احترا به حقوق بشر، پس از اروپای غربی در جایگاه دوم معرفی کرد.»
240
منزوي شدن امريكا در حیاط خلوت
موفقیت سیاسی و اقتصادی منطقه (علیرغم برخی مقاومتها)، تبدیل به مدلی شد برای دموکراسیهاي در حال ظهور در مناطق دیگر جهان از جمله در خاورمیانه. آمریکای لاتین مطابق رضایت کامل من به ویترینی از قدرت رهبران زن تبدیل گردید. در قسمتی از جهان که غالباً با فرهنگ مردسالاری شناخته ميشد، زنان فاضلی، آرژانتین، برزیل، شیلی، کاستاریکا، گویان، جامائیکا، نیکاراگوئه، پاناما و ترینیداد و توباگو را رهبری میکردند و به عنوان رهبران موقت در اکوادور و بولیوی خدمت مینمودند.
السالوادور را به مقصد هندوراس برای شرکت در نشست سالانه «کشورهای آمریکایی» ترک کردم. هندوراس که تقریباً به اندازه میسی سیپی است، محل اقامت حدود ۸ میلیون نفر از فقیرترین مردم آمریکای لاتین است. به ظاهر، تاریخ آن با رژه بیپایان اختلاف و فجایع متمایز شده است. رئیسجمهور هندوراس «مانوئل زلایا» بود که به کاریکاتور یکی از مردان قوی هیکل آمریکای مرکزی شباهت داشت، کلاه سفید کابویها را بر ميگذاشت، سبیل مشکی داشت و به هوگو چاوز و فیدل کاسترو علاقمند بود.
اول صبح دوم ژوئن از خواب بیدار شدم و برای یک دیپلماسی چندجانبه در یک روز طولانی آماده شدم، که به علت سخنرانیهاي تنظیم شده و تشریفات بسیار رسمی، غالباً به شدت کسلکننده هستند. آن روز در نشست «سازمان کشورهای آمریکایی» گویی نمایشی وعده داده شده بود. ما انتظار داشتیم تعدادی از کشورها قطعنامههاي را برای لغو عضویت تعلیق شده کوبا در این سازمان که در سال ۱۹۶۲ به تصویب رسیده بود را ارائه کنند. «سازمان کشورهای آمریکایی» به صورت سنتی براساس اجماع فعالیت ميکند، بدین معنی که مخالفت حتی یک کشور با یکی از تصمیمات ميتواند مانع تصمیمگیری شود. اما از نظر فنی اگر کار به این مرحله برسد، موافقت اکثریت دو سوم، آن را به تصویب ميرساند. هر یک از شمارندگان آراء، اعتقاد داشتند که اکثریت زیادی از کشورها از رفع ممنوعیت عضویت کوبا حمایت کنند، زیرا آنها عموماً آن را به عنوان موضوعی قدیمی متعلق به دوران جنگ سرد ميپنداشتند و معتقد بودند که تعامل با کوبا و داخل کردن آن در جمع خانواده کشورهای (آمریکای لاتین) بهترین راه برای تشویق اصلاحات در کوبا خواهد بود. چند کشور معدود از جمله ونزوئلا، نیکاراگوئه، بولیوی و اکوادور این محدودیت را با شدت به عنوان نمونهاي از قلدری آمریکا توصیف ميکردند و بازگرداندن کوبا به این سازمان را، هم الصاق این کشور به ایالات متحده و هم تضعیف هنجارهای دموکراتیک در منطقه تلقی مينمودند. این موضوع من را نگران کرد. «سازمان کشورهای آمریکایی» در سال ۲۰۰۱، منشوری را در مورد اصول مستحکم دموکراتیک تدوین نموده بود که به عنوان نماد سیر فاصلهگیری منطقه از گذشته مستبدانهاش، مطرح گردید. ما نمی توانستیم به چاوز و رفایش اجازه دهیم تا آن منشور را نابود کنند.
برای دولت جدید اوباما، این موضوع آزمایشی زودهنگام بود. ما ميتوانستیم به دیپلماسی قدیمی خود اصرار کنیم و از حمایت درباره لغو تعلیق عضویت کوبا امتناع بورزیم زیرا دیکتاتوری هیچ ارتباطی با دموکراسیها ندارد، اما در این صورت احتمالاً بسیاری از همسایگان خود را از خود بیگانه ميکردیم و ایالات متحده را در حیاط خلوت خودمان، منزوی نشان ميدادیم.
241
بدون اصلاحات چشمگیر دراماتیک قابل پذیرش نبود
ما ميتوانستیم به دیپلماسی قدیمی خود اصرار کنیم و از حمایت درباره لغو تعلیق عضویت کوبا امتناع بورزیم زیرا دیکتاتوری هیچ ارتباطی با دموکراسیها ندارد، اما در این صورت احتمالاً بسیاری از همسایگان خود را از خود بیگانه ميکردیم و ایالات متحده را در حیاط خلوت خودمان، منزوی نشان ميدادیم.
یا ميتوانستیم اعتراف کنیم که تعلیق کوبا از عضویت در این سازمان، اشتباه جنگ سرد است، اما این امر ميتوانست هنجارهای دموکراتیک منطقه که به سختی به دست آمده بود را به استهزاء بگیرد و انتقادات بسیار شدیدی را در داخل آمریکا به وجود بیاورد. هیچکدام از این گزینهها به هیچ وجه جذاب نبودند.
در حالی که در اتاقم در هتل آماده ميشدم، تلویزیون را روشن کردم و گزارش شبکه سیانان را دیدم. این گزارش درباره پدری اهل کوبا بود که در ایالات متحده زندگی و کار ميکرد و به دلیل محدودیت مسافرت بین دو کشور، یک سال و نیم بود که فرزند پسرش را ندیده بود. به لطف تسهیل این محدودیتها توسط دولت اوباما، پدر و پسر سرانجام موفق شده بودند به یکدیگر ملحق شوند. برای پیگیری این تغییرات، پیشنهاد کردیم گفتوگوها با دولت کوبا درباره از سرگیری خدمات مستقیم پستی و همکاری درباره روند مهاجرت را از سر بگیریم.
در اجلاس هندوراس، موافقت کوبا به دست آمد. در مدت کوتاهی، ایالات متحده وعده رئیسجمهور جدیدش درباره آغازی تازه را عملی کرد. اما استقبال از کوبا برای بازگشت به «سازمان کشورهای آمریکایی» بدون اصلاحات چشمگیر دراماتیک قابل پذیرش نبود.
کوبا برای پنجاه سال با یک حکومت کمونیستی به رهبری فیدل کاسترو اداره شده بود. او و رژیمش مردم را از آزادیهاي اساسی و حقوق بشر محروم کرده بودند، مخالفان را سرکوب، اقتصاد دولتی را به شدت در اختیار گرفته و برای گسترش «انقلاب» به سایر کشورهای منطقه و فراتر از آن کار کرده بودند. علیرغم کهولت سن و کاهش سلامت جسمی، کاسترو و برادرش رائول، به حاکمیت بر کوبا با قدرت مطلق ادامه داده بودند.
از سال ۱۹۶۰، ایالات متحده با هدف تحت فشار قرار دادن کاسترو، علیه کوبا اعمال تحریم کرده بود، اما این تحریم تنها موفق شده بودند به او پوششی بدهند تا آنها را مقصر اقتصاد آشفته کوبا بداند. در اواخر سال ۱۹۹۵ میلادی، دولت کلینتون به کاسترو پیشنهاد گفتوگوهای پنهانی را داده بود تا امکان پیشرفت روابط را بررسی کنند. این گفتوگوها تا فوریه ۱۹۹۶ ادامه داشت، تا اینکه یک فروند جت نیروی هوایی کوبا دو فروند هواپیمای کوچک غیرمسلح را ساقط کرد که در نتیجه چهار نفر از خدمه آنها کشته شدند. این هواپیماها تحت مالکیت گروهی از کوباییهاي در تبعید مقیم ایالت میامی به نام «برادران ناجی» بودند که به صورت دورهاي بر فراز کوبا پرواز ميکردند و اعلامیههایی در مخالفت با کاسترو ميریختند. شوهرم این حادثه را «نقض آشکار قوانین بينالمللی» توصیف کرد. شورای امنیت سازمان ملل اقدام کوبا را محکوم نمود و کنگره آمریکا با حمایت اکثریت دو حزب در هر دو مجلس، تحریمها علیه کوبا را تشدید کرد و هر گونه تغییرات آتی را مستلزم تایید کنگره دانست. این تجربه به من آموخت که به هنگام تعامل با برادران کاسترو، چشمانم را باز کنم.
242
هیلاری کلینتون عاشق من نیست...
از آنجایی که برادران کاسترو سرسختانه با اصول مورد احترام در منشور «سازمان کشورهای آمریکایی» مخالف بودند و تحقیر این نهاد را پنهان نميکردند، دیدن اینکه چگونه به آنان بر سر میزی که به نفع دموکراسی و این سازمان است، کرسی داده ميشود، دشوار بود. در واقع، سنت تصمیم گیری به وسیله اجماع به کوبا حق وتوی موثری برای مسائل مهم منطقهاي ميداد.
برادران کاسترو در هندوراس نبودند که در مورد این موضوع بحث کنند. در حقیقت آنها هیچ علاقهاي نسبت به عضویت در این سازمان نشان نداده بودند. اگرچه اکثر اعضا به حمایت از کوبا برخاسته بودند اما مسئولیت پیگیری امر بر گردن هوگو چاوز افتاده بود. چاوز که یک دیکتاتور خودبزرگ بین بود! بیشتر از آنکه یک تهدید واقعی باشد، یک مزاحم بود، به جز برای شهروندانش و سالها علیه ایالات متحده نقشه کشیده و برای ویران کردن دموکراسی در کشورش و سراسر منطقه کار کرده بود.
او نماینده تاریخی بسیار منفی از آمریکای لاتین بود که کشورهای منطقه در حال گذار از آن بودند. چاوز مخالفان سیاسی و رسانهها در ونزوئلا را سرکوب، شرکتها را ملی اعلام و داراییهاي آنها را تصرف و درآمد نفت ونزوئلا را هدر داده بود و سرگرم تبدیل کردن ونزوئلا به یک دیکتاتوری بود. در ماه آوریل، رئیس جمهور اوباما در اجلاس سران کشورهای آمریکایی با چاوز رو در رو شد. در این هنگام چاوز از دست دادن با رئیس جمهور اوباما خوشحال به نظر ميرسید و با اهداء هدیهاي به رئیس جمهور به عنوان ژست حسن نیتش، نمایش بزرگی به راه انداخت. معلوم شد که آن هدیه کتابی بوده است در مورد امپریالیسم آمریکا و استثمار آمریکای لاتین- بنابراین، خیلی هم ژست خیرخواهانه نداشت.
من معمولا از چاوز انتقاد و از آنها که در ونزوئلا آنقدر شهامت داشتند تا در برابر او بایستند دفاع ميکردم. اما سعی ميکردم که چیزی نگویم که به دست چاوز بهانه بدهد تا درباره خودش اغراق کند و اسب تحقیر و استکبار خود را در سراسر منطقه برای گله کردن از قلدری ایالات متحده بتازاند. یک بار در تلویزیون ونزوئلا جمعیت عظیمی را با خواندن این شعر که به وزن ترانهاي معروف و محلی بود سرگرم کرد: «هیلاری کلینتون عاشق من نیست ... و من هم عاشق او نیستم.» سخت بود که در این باره بحث کنم.
روز من در هندوراس با صرف صبحانه زودهنگام با وزرای خارجه سراسر کارائیب آغاز شد. موضوعات زیادی برای صحبت داشتیم، به خصوص طرحهايي برای پاسخ به خشونت فزاینده ناشی از مواد مخدر و همکاریهاي گستردهتر در بحث انرژی. بیشتر کشورهای منطقه کارائیب هم نیازمند انرژی و هم در مقابل تاثیرات ناشی از تغییرات آب و هوا، از بالا آمدن سطح آب دریاها گرفته تا توفانهاي غیرفصلی و تندبادها آسیب پذیر بودند. بنابراین آنها علاقمند بودند برای یافتن راه حلها با ما کار کنند. اما البته، گفتوگو درباره کوبا آغاز شد. من وزرای خارجه را اینگونه مطمئن کردم که «ما چشم به روزی دوختهایم که کوبا بتواند به سازمان کشورهای آمریکا بپیوندد. اما معتقدیم عضویت در این سازمان باید با مسئولیت پذیری همراه باشد.»
243
ما چشم به روزی دوختهایم که...
من وزرای خارجه را اینگونه مطمئن کردم که «ما چشم به روزی دوختهایم که کوبا بتواند به سازمان کشورهای آمریکا بپیوندد. اما معتقدیم عضویت در این سازمان باید با مسئولیتپذیری همراه باشد. و ما نسبت به یکدیگر بدهکاریم تا از استانداردهای دموکراسی و حاکمیت خود که پیشرفت بسیاری را برای نیمکره ما به ارمغان آورده است، حمایت کنیم. این کار برای خلاص شدن از گذشته نیست؛ برای آینده و ایستادگی به پای اصول این سازمان است.»
پس از صبحانه، نوبت رویداد اصلی یعنی مجمع عمومی سازمان رسید. «خوزه مانوئل اینسولزا» دبیرکل سازمان که دیپلماتی از شیلی بود و رئیسجمهور «زلایا» میزبان هندوراسی ما، در بدو ورود به سالن کنفرانس به ما خوشآمد گفتند و تمام وزرا را دعوت کردند تا برای گرفتن عکس دسته جمعی، ژست «عکس خانوادگی» را بگیرند. چه تعداد از این رهبران در دفاع از ارزشهاي دموکراتیک سازمان به ما ميپیوستند؟ برزیل نقش کلیدی داشت. برزیل تحت زعامت رئیسجمهور «لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا» به عنوان یک بازیگر مهم جهانی ظاهر شده بود.
«لولا» همانگونه که مشهور بود یکی از رهبران پرجذبه سابق اتحادیههای کارگری برزیل بود که در سال ۲۰۰۲ به ریاست جمهوری کشورش انتخاب شد و نماد برزیل پویای جدیدی شد که به یکی از سریعترین اقتصادهای در حال رشد و یکی از سریعترین طبقههای متوسط در حال گسترش جهان ميبالید. شاید بیشتر از هر کشور دیگر، ترقی برزیل، حاکی از دگرگونی آمریکای لاتین و نوید آینده بود.
هنگامی که برای اولینبار در سال ۱۹۹۵ به عنوان بانوی اول به برزیل سفر کردم این کشور هنوز یک کشور نسبتا فقیر با یک دموکراسی شکننده و نابرابری اقتصادی گسترده بود. سالها دیکتاتوری نظامی و شورشهاي چپگرایانه راه را برای دولتهاي غیرنظامی ضعیف پیاپی باز کرده بود که دستاوردهای زیادی برای مردم به همراه نداشت. برزیلیها با انتخاب «فرناندو انریکه کاردوسو» به ریاست جمهوری کشورشان مدرن کردن این کشور را آغاز کردند که چند ماه پیش از سفرم مراسم آغاز به کارش را برگزار نموده بود. او بیداری اقتصاد برزیل را به جریان انداخت و همسرش «روث» یک جامعهشناس دانشمند بود که طرح کاهش فقر و انتقال مشروط پول نقد را آغاز کرد تا زندگی زنان و خانوادههای فقیر برزیلی را بهبود بخشد. بعد از «کاردوسو»، «لولای» محبوب به قدرت رسید و سیاستهای اقتصادی وی را ادامه داد، تور امنیت اجتماعی را گسترش داد تا فقر را کاهش دهد و تخریب سالانه جنگلهای بارانی آمازون را تا ۷۵ درصد تقلیل دهد.
همچنانکه اقتصاد برزیل گسترش ميیافت، جسارت «لولا» در سیاست خارجی هم افزایش یافت. او برزیل را به عنوان یک قدرت مهم جهانی در نظر گرفت و اقدامات او، هم به همکاریهاي سازنده و هم گاهاً به ناامیدی منتهی ميگردید. برای مثال «لولا» در سال ۲۰۰۴ نیروهای نظامی برزیل را برای فرماندهی نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد به هائیتی اعزام کرد، کشوری که آنها در تامین امنیت و نظم آن در شرایط سخت، عالی عمل کردند. از سوی دیگر، او اصرار کرد تا با ترکیه برای بستن قراردادی با ایران در مورد برنامه هستهاي این کشور همکاری کند اما نتوانست الزامات جامعه بینالمللی را برآورده سازد.
244
سوار بر یک رولزرویس مدل ۱۹۵۲
اما در مجموع، من از نفوذ برزیل و ظرفیت قابل توجه فزاینده برای کمک به حل مسائل بینالمللی استقبال ميکردم. بعدها از همکاری با خانم «دیلما روسف» که شاگرد «لولا» و رئیس کارکنان او و در نهایت جانشین او در ریاست جمهوری شد، راضی بودم. در اول ژانویه ۲۰۱۱، در مراسم آغاز به کار او در یک روز بارانی اما بزمی در برازیلیا شرکت کردم. دهها هزار نفر در خیابانها صف بسته بودند تا عبور اولین رئیسجمهور زن این کشور که سوار بر یک رولزرویس مدل ۱۹۵۲ بود را شاهد باشند. او مراسم تحلیف را به جا آورد و حمایل سبز و طلایی سنتی ریاست جمهوری را از مرشدش «لولا» دریافت و وعده کرد به تلاشش برای ریشهکن کردن فساد و نابرابری ادامه دهد. او همچنین تصدیق ميکرد که در حال ساختن تاریخ است. وی گفت: «امروز زنان برزیلی باید احساس غرور و شادی داشته باشند.» «دیلما» زنی قوی بود که او را تحسین ميکردم و ميپسندیدم.
در اوایل دهه ۱۹۷۰ او عضو یک گروه چریکی چپگرا بود و توسط دیکتاتوری نظامی زندانی و شکنجه شد. آنچنان که برخی شاهدان استدلال ميکردند او دلیریهاي گوناگون «لولا» و یا مهارت تکنیکی «کاردوسو» را نداشت ولی هوشی سرشار و ثباتی صحیح داشت، دو خصوصیتی که برای رهبری در این ادوار چالشی مورد نیاز است. او جرأت خود را در سال ۲۰۱۳ نشان داد، زمانی که برزیلیهاي خسته از رشد آهسته، افزایش قیمتها و احساس اینکه دولت در مورد رویدادهای مهم مانند جامجهانی ۲۰۱۴ و المپیک ۲۰۱۶ تمرکزی بیشتری دارد تا افزایش سطح زندگی برای شهروندان طبقه متوسط، برای اعتراض به خیابانها ریختند. به جای جلوگیری یا ضرب و شتم و زندانی کردن معترضین، همانگونه که بسیاری از کشورها از جمله ونزوئلا این کار را انجام دادهاند، «دیلما» با آنان دیدار، نگرانیهاي آنان را تصدیق کرد و از آنان خواست برای حل مشکلات با دولت همکاری کنند.
در موضوع (عضویت کوبا در سازمان کشورهای آمریکایی) ميدانستم که قانع کردن برزیلیها مانند یک نبرد دشوار است. «لولا» متمایل به حمایت از رفع تعلیق کوبا از عضویت در این سازمان بود. اما به این مياندیشیدم که آیا او حاضر است به نفع ما نقش یک سیاستمدار منطقهای را بازی کند و اینکه او را تشویق کنیم کمک کند تا واسطه یک مصالحه شود. باید از «چلسو آموریم» وزیر امور خارجه «لولا» سراغ ميگرفتم تا ببینم چه چیزی ممکن است.
بازیگر مهم دیگر، شیلی بود. شیلی مانند برزیل تاریخی موفق دارد و در دهه ۱۹۹۰ از دوران دیکتاتوری نظامی وحشیانه ژنرال آگوستو پینوشه عبور کرده و به سوی دموکراسی رفته بود. نقش ایالات متحده در کودتای ۱۹۷۳ که پینوشه را به قدرت رساند و حمایت ما از رژیم راستگرای پینوشه فصل تاریکی در مداخلات آمریکا در این منطقه است. اما روابط اخیر ما با شیلی قوی و سازنده بود. «میشل باچلت» که در سال ۲۰۰۶ به عنوان اولین بانوی شیلی به مقام ریاست جمهوری این کشور دست یافت، پزشک متخصص اطفال بود. مانند «دیلما روسف» در برزیل، در زمان حکومت دیکتاتوری نظامی کشورش، تحت تعقیب بود و سرانجام تبعیدی سیاسی شد.
245
قرار گرفتن در موقعیت دشوار دیپلماتیک
اما روابط اخیر ما با شیلی قوی و سازنده بود. «میشل باچلت» که در سال ۲۰۰۶ به عنوان اولین بانوی شیلی به مقام ریاست جمهوری این کشور دست یافت، پزشک متخصص اطفال بود. مانند «دیلما روسف» در برزیل، در زمان حکومت دیکتاتوری نظامی کشورش، تحت تعقیب بود و سرانجام تبعیدی سیاسی شد. پس از سرنگونی پینوشه به کشورش بازگشت و مسیر ترقی در سلسله مراتب سیاسی را آغاز کرد. به عنوان رئيسجمهور تلاش کرد شیلی را متحد و به موضوع نقض حقوق بشر گذشته کشورش بپردازد. موزهاي به نام «خاطرات گذشته» افتتاح و همچنین انستیتو ملی حقوق بشر شیلی را تاسیس کرد. تلاشهایی که «باچلت» از طرف زنان شیلی انجام داد مورد تحسین گسترده قرار گرفت و پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش در سال ۲۰۱۰ نقش خود را به عنوان مدیر اجرایی نهاد تازه تاسیس «برابری جنسی و قدرت دادن به زنان سازمان ملل متحد» که به نهاد «زنان سازمان ملل» مشهور شد، ایفا کرد. من و او در راه تلاش مجدانه برای حقوق زنان و دختران به دوست و متحد یکدیگر تبدیل شدیم. در اواخر سال ۲۰۱۳ به شیلی بازگشت و برای دوره دوم ریاست جمهوری خود را نامزد کرد. او از کاهش انزوای شیلی طرفداری کرد و از ایالات متحده خواست تا تحریمها علیه کشورش را برچیند.
در اوایل سال ۲۰۰۹ به عنوان اولین رئیسجمهور شیلی بود که پس از چندین دهه به هاوانا سفر کرد و با برادران کاسترو ملاقات نمود. پس از آن، فیدل کاسترو مقالهای منتشر و در مناقشه ارضی بین شیلی و بولیوی که به دهه ۱۸۷۰ باز میگشت از بولیوی حمایت کرد و از «جرگهسالاری شیلی» برای استثمار بولیوی انتقاد نمود. این اتفاق یک یادآور بود در مورد اینکه او چقدر دمدمی مزاج و بیزارکننده است. من امیدوار بودم شیلی برای پایبندی به اصول دموکراتیک خود تصمیم بگیرد و به ما کمک کند تا این بحران را خنثی کنیم.
«تام شانون» مشاور ارشد من در امور آمریکای لاتین، معاون وزارت امور خارجه در امور نیمکره غربی، افسر بلندپایه بسیار محترمی بود که در سرویس خارجی در پنج دولت خدمت کرده بود. در دوره کاندولیزا رایس بالاترین مقام در امور آمریکای لاتین را برعهده داشت و من از او خواستم در مقامش باقی بماند تا موقعیتش به عنوان سفیر ما در برزیل تایید شود. از آن به بعد تام، مزایا و معایب بازگشت کوبا به سازمان کشورهای آمریکایی را تشریح ميکرد و توضیح ميداد که ما در چه موقعیت دشوار دیپلماتیکی قرار داریم. من و او بارها در مورد راههاي خروج از این بحران افکار بکر و ناگهانی داشتیم. سرانجام خطوط کلی طرحی برای خروج از این بحران مشخص شد.
با توجه به سخنان رئیسجمهور اوباما که گفته بود مناظرات فرسوده دوران جنگ سرد را پشت سر بگذاریم، ریاکارانه بود که همچنان بر خارج ماندن کوبا از «سازمان کشورهای آمریکایی» به این دلیل اصرار ورزیم که کوبا در سال ۱۹۶۲ از این سازمان معلق شده است، به خصوص به علت وابستگی به «مارکسیسم - لنینیسم» و اتحادش با بلوک شرق.